هبت الله و طالبان هرچه باشند، حنفی نیستند

  • انتشار: ۱۰ سرطان ۱۴۰۲
  • سرویس: دیدگاه
  • شناسه مطلب: 144262

با توجه به این‌که اکثریت حدود هفتاد درصد جمعیت افغانستان حنفی مذهب هستند، طالبان و هبت الله نیز که نام امام ابوحنیفه را شنیده‌اند، همواره در تلاش اند که چهره‌ی کریه ط.ا.لبانی را با انتساب به این مذهب ذاتا پیشرو و عقلانی پنهان کنند.

در بیانیه‌ی عید قربان هبت الله نیز از مذهب حنفی سخن گفته شد و افکار و رفتار ط.البانی را به این مذهب فاخر نسبت داد، اما توان ندارد که حتا به یک جمله از امام ابوحنیفه در توجیه رویکرد ط.ا.لبانی استناد و نقل قول کند.

تردیدی نیست که نه رویکرد و دیدگاه سیاسی امام ابوحنیفه کم‌ترین سنخیتی با پدیده‌ی ط.ا.لبانیسم دارد و نه دیدگاه‌های کلامی وی.

مطمئن هستم که حتا شخص هبت الله، نام‌های آثار امام ابوحنیفه را نشنیده است، چه رسد به این‌که آن‌ها را یک‌بار مطالعه کرده باشد.
وی ممکن چند حدیث جعلی را در پاکستان آموخته باشد و بر اساس آن خود را شیخ الحدیث بنامد، اما به راه ابوحنیفه هرگز نرفته است و از مذهب او اطلاعاتش صفر است.

این واقعیت تلخ را در مواجهه با بسیاری از مدعیان که خود را استادالاساتید امثال برخی کلان‌های ط.ا.لبان می‌دانست و صاحب چندین دارالعلوم و دارالحفاظ بود، به صورت عینی دیده‌ام و با بسیاری از این مدعیان از نزدیک صحبت و مباحثه کرده‌ام و این‌که می‌گویم از مذهب حنفی چیزی نمی‌دانند، هرگز سخن دور از آبادی نیست.

در دیدگاه سیاسی امام ابوحنیفه همین بس که معتقد بود هیچ کسی حق ندارد پیش از انتخاب و پذیرش مردم، خود را امام اعلام نماید.

امام آن نیست که پیشاپیش خود را امام مردم خواند و بر گرده‌ی آنان سوار گردد، بلکه مشروعیت حکومتش مبتنی بر رضایت پیشین مردم و انتخاب آنان است.

هیچ پیشوای مذهبی دیگر چنین صراحتی در این مورد ندارد.

ابوحنیفه سردمدار یک رویکرد عقلانی‌ در تفسیر دین و شریعت بود، و همین چهره‌ی خردگرای حنفی در بلخ شکوفا شد.

پیروان معتزلیِ بلخی او، داعیه‌دار تفکر عقلی ابوحنیفه در عرصه‌ی کلام در قلمرو خراسان بودند و با ویژگی‌های عقل‌گرایی، عدل‌گرایی، تساهل و آزاداندیشی، جزو اولین جریان روشنفکری در دنیای اسلام بودند.

اما متقدمان مذهب حنفی در عراق و حجاز، از پی‌گرفتن لوازم منطقی‌ گرایش پیشوای خود فاصله گرفتند و به حالت دفاعی در برابر اهل‌حدیث و اشاعره روی آوردند. به تدریج و با ترویج اشعری‌گری در خراسان، هم مکتب عقل‌گرا و عدل‌گرای حنفی در بلخ افول نمود و هم سایر گرایش‌های مذهبی مغلوب اشاعره شدند.

از قرن چهارم به بعد، مذهب شافعی در خراسان به تدریج جای خود را به مذهب حنفی اهل‌سنت و جماعت خالی کرد. اما به موازات گسترش سرزمینی و افقی مذهب حنفی در خراسان، از عمق تعالیم آن کاسته شد و به تدریج به حدیث‌گرایی و سلفی‌گری نزدیک شد.

اولین گام در نزدیک شدن حنفیان به اهل‌حدیث، توسط شیبانی و ابویوسف برداشته شد که تحت تأثیر جو غالب علیه حنفیه و مکتب اعتزال بودند.

از قرن پنجم به بعد، عمده پیروان ابوحنیفه و تمام حنفیان خراسان، در کلام پیرو ابومنصور ماتریدی بوده و از طریق ماتریدی کلام خود را نیز به روایت وی به ابوحنیفه متصل کردند، اما ابعاد عقل‌گرایانه‌ی اندیشه‌های ابوحنیفه در این مکتب تعدیل شد و رنگ حدیث‌گرایانه یافت.

با این حال، هنوز نسبت به مکتب اشعری، رگه‌های عقلی در تعالیم مکتب ماتریدی دیده می‌شد.

قرن ششم تا دوازدهم، با عطف به انحطاط کلی جهان اسلام، عصر انحطاط و جمود مکتب حنفی است.

در این مقطع، فقه حنفی مانند سایر نظام‌های معرفتی و مکاتب فقهی، دچار رکود شد، تفکر اجتهادی خشکید و دیدگاه‌های متصلب تقلیدی حاکم گردید.

با ظهور دهلوی و مدرسه دیوبند، حنفی‌ها یک گام دیگر به سوی حدیث‌گرایی پیش می‌نهند و رویکرد سلفی در پیش می‌گیرند. زمینه‌ی رویکرد سلفی و تکفیری را در میان حنفیان، مدرسه دیوبند فراهم نمود، اما با حضور اعراب در جهاد افغانستان علیه شوروی، وهابیت بر زمینه‌ی رویکرد دیوبندی، رویکرد سلفی خود را بنا نمود که محصول آن، جان‌گرفتن افراطی‌گری و بنیادگرایی ط.ا.لبانی، القاعده و دیگر گروه‌های تکفیری در افغانستان و پاکستان بود.

به تدریج گرایش‌های سلفی دیگری مانند اهل‌حدیث نورستان و اخیرا نیز جمعیت اصلاح و حزب‌التحریر در میان فارسی‌زبانان و عمدتا در مدارس دولتی و دینی، دانشگاه‌ها و در میان جوانان به صورت گسترده به یارگیری آغاز نموده‌است.

اکنون، فارغان الازهر که اغلب رویکرد اعتدالی دارند، در اقلیت و در حاشیه هستند و فضای غالب نهادهای مذهبی، تحت کنترل فارغان حجاز، پاکستان و یا وابسته‌گان به جمعیت اصلاح و حزب‌التحریر و هم‌سو با تفکر ط.ا.لبانی‌است.

در این میان، افول معرفت دینی و فقر فرهنگی فراگیر در افغانستان و عناصری از فرهنگ بومی افغانی و مجموعه‌قواعد پشتون‌والی، یکی از عوامل عبور از رویکرد خردگرایانه‌ی حنفی و زمینه‌ساز رشد گرایش‌های افراطی و سلفی در میان حنفیان افغانستان معاصر بوده‌است.

بدین ترتیب، مذهب حنفی طی دگردیسی‌های تاریخی، سرانجام از عقل‌گراترین جریان در عصر سلف، به ظاهرگرایی، دگم‌اندیشی و افراطی‌گری در عصر ما تحول یافت و در برابر منطق جریان مقابل خویش (اهل‌حدیث و سلفیه) سرتسلیم فرود آورد.

امروز بسیاری از کسانی که خود را پیشوایان این مذهب می‌دانند، نه با میراث اصلی ابوحنیفه و شاگردانش نسبتی معرفت‌شناسانه برقرار کرده‌اند و نه با داده‌های علمی و تمدنی‌ عصر حاضر آشنایی دارند.

از این لحاظ، ابوحنیفه و افکار او، امروزه در میان بسیاری از کسانی‌که از شبه‌قاره تا افغانستان و شرق ایران و آسیای میانه ادعای حنفیت دارند، غریب و بیگانه‌است، و اینان بیشتر با قشری سطحی از نظرات او سروکار دارند تا با اصل رویکرد او در فهم دین.

این روند هم‌چنان ادامه خواهد داشت، زیرا، نقد از درون و بازاندیشی در داخل سیستم آموزشی در مراکز دینی حنفی هنوز زمینه و ظرفیت نیافته‌است.

نقد از بیرون و توسط روشنفکران خارج از چارچوب رسمی نیز، به جای ترمیم، ممکن‌است به تشدید رویکرد سلفی و بنیادگرایانه‌ی این نهادها و مراکز کمک کند.
زیرا، دگراندیشان و روشنفکران منتقد دشمن داخلی تلقی خواهند شد که باید با آنان مبارزه کنند و برای حفظ دیانت از دستبرد این مبتدعین به زعم آنان، تلاش به خرج دهد.

ابزار مبارزه، مقاومت و دفاع نیز، احادیث معتبر و نامعتبری‌است که توسط مدارسی دینی قبایلی در پاکستان و نیز در داخل افغانستان به وفور به نشر می‌رسد و توزیع می‌شود، نه هیچ سامانه‌ی دانایی دیگر. با خواندن یک حدیثی که نه سندش بررسی شده‌است و نه با سایر منابع و مواد حدیثی و قرآن نسبت‌سنجی شده‌است، موضع خودی تأیید و رقیب تکفیر می‌شود و از دیانت نیز نگاهبانی می‌گردد.

محمد شفق خواتی

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟