تاریخ نگاری در فراموشکده افغانستان، ملا فیض محمد کاتب هزاره
- انتشار: ۲۰ میزان ۱۳۹۶
- سرویس: دیدگاه
- شناسه مطلب: 31805

اطلس پرس- صبور سیاسنگ، نویسنده و پژوهشگر مهاجر افغانستانی مقیم کانادا درباره ملافیض محمد کاتب هزاره نوشته است : اگر نگارنده “دوزخیان روی زمین” (فرانتس فانون: 1925–1961) و نویسنده “سراجالتواریخ” (فیض محمد کاتب: 1929–1862) سالهای زاده شدن و مردن شان را به یکدیگر میدادند و مثلاً فانون، شصتوسه سال پیشتر از روزی که به جهان آمدهبود، زاده میشد؛ شاید پژوهشگری، از سر کنجکاوی هم اگر شده، دستکم یک بار گمان میبرد که فانون بر کاتب سایه افگندهاست. اینک که تاریخ چنان نکرده، میتوان گفت هر گونه همانندی در سرشت و سرنوشت این دو تن نمیتواند چیزی برتر از تصادف باشد.
آیا فانون که هنگام مرگ بیهیاهوی فیض محمد در فرامشکدهیی به نام افغانستان، کودک هفت ساله بوده، در زندگی کوتاه سیوشش سالش، تصادفاً نیز کارنامه که هیچ، نام فیض محمد کاتب را شنیده باشد؟
تا پاسخ به آن پرسش “نه” باشد، بیایید دریابیم این آوای کیست و چرا بیست سال پس از مرگ کاتب، از نخستین برگهای کتاب “پوست سیاه، ماسکهای سپید” فانون شنیده میشود: “من از ملیونها مردمی که در رگهای شان وحشت، عقدههای حقارت، ترس و لرز، حس فرومایگی، ناامیدی و خواری با مهارت تمام فروبرده شدهاست، سخن میگویم”؟
اندکی پس از آن، در همان کتاب، درد چه کسی هنوز در دهلیزهای تاریخ مویه میشود: “وقتی دوستم دارند، میگویند با آنکه رنگت سیاه است، دوستت داریم. هنگامی که بد شان میآیم، میگویند از بهر پوستت نیست که از تو بد مان میآید. و به اینگونه، هر دو شیوه، مرا زندانی حلقه جهنمی خودم میسازد.”
سیوچند سال پس از مرگ فیض محمد کاتب، مهدی اخوان ثالث شعری سرود به نام “میراث” و آن را در “آخر شهنامه” گذاشت. این سروده شگفت، معادله دو مجهوله همه اورنگنشینان و همه تاریخنگاران دستبند زده شده دیروز و امروز جهان را به تماشا میگذارد. نیمرخی از فیض محمد کاتب نیز همینجا به چشم میخورد:
پوستینی كهنه دارم من
یادگاری ژندهپیر از روزگارانی غبارآلود
سالخوردی جاودان مانند
مانده میراث از نیاكانم مرا، این روزگارآلود
*
این دبیر گیج و گول و كور دل: تاریخ
تا مُذهب دفترش را گاهگه میخواست
با پریشان سرگذشتی از نیاكانم بیالاید
رعشه میافتادش اندر دست
*
زانكه فریاد امیر عادلی چون رعد بر میخاست:
«هان، كجایی، ای عموی مهربان! بنویس
ماه نو را دوش ما با چاكران در نیمه شب دیدیم
مادیان سرخیال ما سه كرت تا سحر زایید
در كدامین عهد بودست اینچنین، یا آنچنان، بنویس»
لیک هیچت غم مباد از این
ای عموی مهربان، تاریخ!
پوستینی كهنه دارم من كه میگوید
از نیاكانم برایم داستان، تاریخ!
در آشفته روزگار آشوبزده کنونی که هزار بار تیره تر از “روزگار دوزخی آقای ایاز” است، و کژنویسان در روشنی روز بر روی تاریخ شمشیر کشیدهاند، آیا نیاز فیض محمدوار نوشتن هزار بار بیشتر از پیش نگردیدهاست؟
تاریخنگاری که بر من و همانندانم نهیب میزند: «بسیاری از گزارشهای رنگین رسانههای رسوا ننگینتر از دیدن “ماه نو با چاکران” اند و هرگز ننوشته نمیمانند، از رویدادهایی که نمیخواهند نوشته شوند، بنویسید» کیست؟
این آوای کیست: «بنویسید از سلولهای ابوغریب، بگرام، گوانتانامو، دیگو گارسیا و کارته پروان، از لگد زدنها بر دروازه دادگاه کیفری جهانی، از خاک خونالود اندوهکدههای دهراوود، جنین و نجف، از بیگناهان کشته شده در ته ویرانههای برجهای دوگانه بازرگانی نیویارک، از نیایشگران تفنگ در کنار چاههای نفت و از پیوسته خراشیده شدن رخسار تاریخ با چنگال خرچنگی جنگافروزان، و …»؟
و در فرجام، گویی فیض محمد میسراید:
پوستینی كهنه دارم من
یادگار از روزگارانی غبارآلود
مانده میراث از نیاكانم مرا، این روزگارآلود
های فرزندم!
بشنو و هشدار
بعد من این سالخورد جاودان مانند
با بر و دوش تو دارد كار
جای پیکره فیض محمد در میان تندیسههای فرانتس فانون، امه سزر، پاتریس لوممبا و جمیله بوپاشا در موزیم “مادام توسو” تهی است، ولی جایگاه این سیمای پرافتخار تاریخ افغانستان در دل اندیشمندان و دانشورزان خالی نیست.
درود به کاتب
درود به کارنامه ماندگارش
درود به آنانی که کاتب را پاس میدارند
صبور سیاسنگ/کانادا/ بیستوچهارم اگست 2004

صبور سیاسنگ
نظرات(۰ دیدگاه)