داستان حضرت موسی و خضر به زبان ساده
- انتشار: ۲۹ ثور ۱۴۰۳
- سرویس: اطلس پلاس
- شناسه مطلب: 181155
هدف قرآن از بیان قصهها و داستانهایش سرگرم کردن ما نیست، بلکه در هر قصه از قصههای قرآن هدفی نهفته است. هر کدام حاوی پیامها و مطالبی هستند. در این میان داستان موسی و خضر نیز از این قاعده مستثنی نیست.
در این مقاله از خبرگزاری اطلس، داستان شیرین و پندآموز حضرت موسی و خضر نبی را برای شما انتخاب کرده ایم، پس تا انتها باما همراه باشید.
اهداف قرآن از بیان قصهها
- یکی از اهداف قرآن از بیان قصهها این است که ما را به تفکر و تأمل وا دارد.
- پندآموزی و درس عبرت گرفتن از سرگذشت گذشتگان میتواند یکی دیگر از اهداف داستانهای قرآن باشد.
- یکی دیگر از دلایلی که خداوند داستانهایی در قرآن آورده است این است که این داستانها و سرگذشتها دستنخورده و بدون تحریف به دست ما برسد.
- دیگر اینکه ما را با سنن الهی و چگونگی بهرهگیری از آن آشنا کند.
و اما موسی و خضر
داستان موسی و خضر در سورۀ مبارکۀ کهف آمده است، این داستان سراسر درس و معناست. موسی(ع) از طرف خداوند به این مأموریت میرود، او مأمور است که بسان شاگردی در جوار خضر(ع) شاگردی کند.
کسی که خداوند در قرآن از او به عنوان بندهای که علوم فراوانی به او بخشیده بود یاد کرده است. شاگردی نزد پیامبر زمانش برای فراگیری علوم اخلاقی.
شروع سفر حضرت موسی(ع)
حضرت موسی(ع)، مهیای سفر شد و به سوی محل زندگی خضرنبی به همراه یکی از یارانش به نام یوشع به حرکت درآمد. وقتی موسی (ع) نزد خضر نبی رسید به او گفت که برای آموخت علومی غیر از علوم نظری نزدش آمده است و آمادۀ فراگیری هر آنچه که حضرتش بفرماید میباشد.
خضر نگاهی به موسی انداخت، به قول امروزیها سر تا پای او را برانداز کرد و فرمود، فکر نمیکنم که تو بتوانی از پس این تعلیمات برآیی و صبوری لازم را در تو نمیبینم! ولی موسی قول داد که صبر پیشه کند و شکیبا باشد و هیچ سوالی از او نپرسد.
آنها سفر آغاز کردند و حالا قصۀ مقابله شدن حضرت موسی(ع) با تعلیمات حضرت خضر نبی و رخ دادن حوادثی که موسی(ع) در رویارویی با آنها قرار است امتحانش را پس بدهد.
حضرت موسی و خضر در حادثۀ کشتی
ابتدا موسی و خضر به همراه یوشع به کنار دریا آمدند، سوار بر کشتیای شدند و کشتی به حرکت در آمد، حضرت خضر به گوشهای رفت و قسمتی از کشتی را سوراخ کرد و آن را شکست، بعد هم با مقداری پارچه و گل آن قسمت ویران شده را پوشاند تا آب وارد کشتی نشود.
موسی(ع) وقتی این منظره را دید، نگران جان مسافران شده خشمگین و ناراحت به سمت خضر آمد و از او دلیل کارش را سوال کرد و خطر غرق شدن مسافران را به او گوشزد کرد. خضر فرمود قرار بود هیچ سوالی از من نپرسی! موسی از او بخشش خواست.
پس از پیاده شدن از کشتی به سفر خود ادامه دادند.
حضرت موسی و خضر و ماجرای نوجوان سرکش
موسی و خضر همچنان در راه بودند که ناگهان اتفاق عجیبی رخ داد؛ نوجوانی در حال بازی با همسالان خود بود، حضرت خضر به سوی او شتافت، وی را گرفت و کُشت!
موسی(ع) با دیدن این صحنۀ وحشتناک، طاقت از کف داد و با خشم و غضب به خضر(ع) اعتراض کرد، موسی به قدری غضبناک بود که حتی به خضر حمله کرده او را به زمین زد و از او دربارۀ دلیل کارش سوال کرد.موسی با خشم به خضر گفت که چرا کسی را بی آنکه کاری کرده باشد و گناهی از او سر زده باشد کُشتی!
موسی با خشم به خضر گفت که چرا کسی را بی آنکه کاری کرده باشد و گناهی از او سر زده باشد کُشتی!
خضر به موسی گفت: به تو نگفتم توانایی اینکه با من صبر کنی را نداری؟ موسی پشیمان شد و بار دیگر به همراهش وعده داد که سوالی نپرسد و اگر اشتباهش تکرار شود خضر دیگر با او مصاحبت نکند.
دیوار قریه
بعد از مدتی طی طریق، آن دو نفر به روستایی رسیدند، در آنجا از مردم آن قریه آب و غذایی خواستند اما آن مردم به آنها چیزی ندادند و هیچ کدام پذیرای آنها نشدند.
در گوشه ای نشسته بودند که ناگهان خضر با اشاره به دیواری که در حال خراب شدن بود از موسی خواست که به او کمک کند آن دیوار را تعمیر نماید تا خراب نشود.
موسی باز هم طاقت نیاورد، پیمان شکست، اینبار ولی آرامتر از دفعات قبل از خضر سوال کرد که چرا برای مردمی که هیچ کاری در حق آنان نکردند دلسوزی میکند؟
در این قسمت از سفر بودند که خضر(ع) به او گفت، (هذا فراق بینی و بینک…) حال وقت جدایی من و تو است. ولی قبل از اینکه از من جدا شوی دلایل کارهایی که انجام دادم را برایت بازگو میکنم.
از پیامبر اکرم(ص)، روایت شده که اگر موسی صبر میکرد بر آنچه که خضر انجام داده بود، عجیبترینها را میدید. در روایت دیگری آمده است که اگر موسی تحمل میکرد، حضرت خضر هفتاد حادثۀ عجیب به او نشان میداد.
و اما اسرار کارهای سه گانۀ خضر(ع)
موسی و خضر دیگر به آخر سفر خود رسیده بودند. خضر(ع) در خصوص کشتی به وی گفت: پادشاهی ظالم و زورگو در آن دیار بود که تمام کشتیهای سالم را غصب میکرد.من آن کشتی را سوراخ کردم تا توجه پادشاه را به خود جلب نکند، زیرا آن کشتی متعلق به مردمی تنگدست بود که از طریق آن امرار معاش میکردند.
خضر(ع) در خصوص کشتی گفت، پادشاهی ظالم و زورگو در آن دیار بود که تمام کشتیهای سالم را غصب میکرد و من آن کشتی را سوراخ کردم تا توجه پادشاه را به خود جلب نکند، زیرا آن کشتی متعلق به مردمی تنگدست بود که از طریق آن امرار معاش میکردند.
اما در مورد جوان مقتول، او فردی کافر و مرتد بود و باید اعدام میشد، در آیندهای نه چندان دور پدر و مادرش را تحت فشار قرار میداد که از دین خدا بیرون شوند!
آن دیوار هم تعلق داشت به دو یتیم که در آن روستا زندگی میکردند، در زیر آن دیوار گنجی نهفته بود که من با مرمت آن دیوار گنج را برای آنها حفظ کردم.
سپس به موسی(ع) فرمود که همۀ این کارها به اذن خداوند بود و هیچ کدام را خودسرانه انجام ندادهام.
چند نکته
- این داستان به اهمیت فراگیری علوم اخلاقی اشاره دارد. اهمیت تا جایی است که یکی از پیامبران الولعزم را خداوند به صورت نمادین مأمور آن میکند.
- هر چیزی که در پیرامون ما رخ میدهد، میتواند دو چهره داشته باشد! پس سعی کنیم همیشه به عمق قضایا آگاه شویم و ظاهر کار برای ما از اهمیت چندانی برخوردار نباشد!
- آموختیم که با شتابزدگی و عجله رفتار نکنیم، هر چیزی نیازمند فرصتی است. سعی کنیم آن فرصت را به خود و دیگران بدهیم تا پشیمانی گریبانگیر ما نشود.
- خیرخواهی و حمایت از پاییندستان، بر سر عهد و پیمان خود بودن، مغرور نشدن و… میتواند از دیگر درسهای این داستان باشد.
و در پایان اینکه نیازمندی ما به رهبر و دلیل راه برای افزایش سطح آگاهی، علم و تهذیب نفس امری است انکارناپذیر.