پوریای ولی کیست؟
- انتشار: ۶ دلو ۱۳۹۸
- سرویس: اطلس پلاس
- شناسه مطلب: 75714
پوریای ولی پهلوان بلندآوازه ای است که در زمینه ورزش های زورخانه ای تبحر خاصی داشت و از نظر اخلاقی نیز در میان ورزشکاران مقامی بلند دارد بطوری که او را «پهلوان» می نامند. او از آن دسته انسان هایی است که خواندن سرگذشتش می تواند راهگشا و الگوی بسیار خوبی برای جوانان و پهلوانان و ورزشکاران ما باشد چرا که طبق نقل های تاریخی او رادمردی است که توانست در زمان زندگی خویش بسیاری از پهلوانان را بر خاک بنشاند اما با همه اینها در نهایت او با زمین زدن نفس اش به عرفان رسید و جاودانه شد.
آنچه درباره پوریای ولی باید بدانیم!
داستان زندگی پوریای ولی، اصل و نسب و هویتش و محل تولد و زندگی اش مانند بسیاری از شخصیت های تاریخی دارای اختلافات زیادی است که براحتی و بصورت شفاف نمی توان درباره آن سخن گفت.
نام و القاب پهلوان
در بسیاری از منابع و متون تاریخی از وی به «پوریای ولی»، «پهلوان محمود»، «پریای ولی» و نیز پور بای ولی» یاد شده است. نام این پهلوان را در بسیاری از منابع «محمود خوارزمی» ذکر کرده اند. در برخی از منابع نیز آمده است که پوریای ولی در اشعارش به «قتالی» تخلص می کرده است و از این رو وی را محمود قتالی نیز نامیده اند ولی از بررسی های بیشتر روشن می گردد که پهلوان محمود قتالی فرزند پلهوان پوریای ولی بوده است و در گذشته از وی با عنوان «محمود قتالی بن پوریای ولی» نام برده می شده است ولی متاسفانه در برخی منابع متأخر کلمه «ابن» که به معنی فرزند می باشد، از کنار نام وی حذف شده و بنابراین منابع معاصر این دو شخصیت را یکی دانسته اند و گمان برده اند که پهلوان محمود قتالی مشهور به پوریای ولی بوده است. و البته که این اشتباه در دایره المعارف بزرگ اسلامی هم متاسفانه آمده است ولی باید عنوان کرد که هرچند پهلوان محمود قتالی عارف و پهلوان نامداری بوده است و آثاری نیز از ایشان به یادگار مانده است ولی هرگز در شهرت و آوازه و بلندنامی به پای پدرش پهلوان پوریای ولی نمی رسد.
شایان ذکر است که آرامگاه محمود قتالی فرزند پوریای ولی در شهر «خیوه» در ۲۵ کیلومتری جنوب شهر اورنگ مرکز خوارزم ازبکستان می باشد که در فاصله قرن های ۸ تا ۱۴ هجری بنا شده است.
در مورد لقب «پور بای ولی» نیز که یکی از القاب این پهلوان نامدار ایرانی است نیز برخی می گویند که «بای» کلمه ای ترکی است به معنی «بیک» که البته آن را «سرکرده» و «سرور» نیز معنی کرده اند و کلمهی ولی در آخر اسم وی نیز، معرف مقام آن مرد بزرگ در عرفان و ادب است چرا که او را فردی عارف و ادیب و شاعر نیز دانسته اند و منظومه ای با عنوان کنزالحقایق را به وی نسبت داده اند.
یکی از دیگر القابی که برای پوریای ولی ذکر شده است «پریار ولی» است، کمال الدین حسین گازرگاهی مولف کتاب مجالس العشاق که نزدیک ترین تذکره نویس به زمان زندگی پوریای ولی می باشد از ایشان به «پریار» یاد کرده است. همچنین در «کتاب ورزش های باستانی ایران، زورخانه» این طور آمده است که «پوریا» ترکیبی از دو کلمه «پری» و «یار» است و به کسانی گفته می شود که در انجام کارهای خارق العاده و شگفت انگیز ممتاز و بی بدیل بوده اند.
زادگاه پوریای ولی
و اما نوبتی هم که باشد نوبت می رسد به زادگاه پوریای ولی که باز هم یکی از محل های اختلاف است و این در حالی است که بسیاری در ایرانی بودن این پهلوان شبهه وارد کرده اند.
عده ای او را از اهالی هرات می دانند و برخی دیگر معتقدند که او اهل اورگنج از شهرهای خوارزم یا از مردم گنجه بوده است و برخی نیز وی را اهل خوی و سلماس می دانند. تحقیقات در این زمینه این احتمال را قوت می بخشد که وی از اهالی خوی بوده باشد چرا که در یک طومار قدیمی که از زمان صفویه و حدود ۴۰۰ سال قبل این طور آمده است که پهلوان پوریای ولی از شهرستان خوی بوده است و البته که متن کامل و تصویر این طومار در کتاب «ورزش های باستانی ایران» اثر دکتر پرویز ورجاوند موجود است. همچنین در کتاب «مرآت الشرق» که با همت و کوشش کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی منتشر شده است و شرح شال ۶۸۴ نفر از دانشمندان شیعه در قرن های ۱۳ و ۱۴ هجری قمری را روایت می کند، زندگینامه پهلوان پوریای ولی هم ذکر شده است و چنین آمده است که مزار وی در گورستان «پیرولی» خوی موجود است. البته در این کتاب به سنگ قبر پوریای ولی نیز اشاره شده و عینا سنگ نوشته قید گردیده است. و جالب است بدانید که در این سنگ نوشته اسامی ۷ تن از اجداد پوریای ولی نیز آمده است که نام پدر وی را محمود دانسته اند و از سوی دیگر نام پسر وی نیز محمود بوده است که این رسم در میان مردم خوی و منطقه وجود داشته و هنوز هم ادامه دارد که بسیاری از افراد برای زنده نگه داشتن و احترام به نام پدرشان فرزند خود را نیز به همان اسم نامگذاری می کرده اند.
این مسأله به مطلبی که در بالا در مورد پهلوان محمود قتالی پسر پوریای ولی ذکر کردیم همخوانی و مطابقت دارد. همچنین داستانی در میان مردم خوی از گذشته های بسیار دور درباره قبر پوریای ولی به صورت سینه به سینه نقل دشه است که موید همین مطلب می باشد و بدیهی است که به سادگی نمی شود از داستان های مردمی که از قدیم و بصورت سینه به سینه نقل شده است بگذریم. در این داستان که در میان اهالی و مردم خوی معروف است اینطور آمده است:
جوان فقیری عاشق دختر حاکم شهر خوی می شود و از شدت عشق و علاقه بیمار می گردد و در بستر می افتد و تلاش پزشکان و طبیبان برای مداوا و علاج این جوان بی اثر می ماند چرا که کسی که به درد عشق گرفتار می شود درمانی جز وصال برایش یافت نمی شود و درمان جسمی کارگر نمی افتد در این زمینه. این جوان که از نعمت داشتن پدر محروم بود و از دار دنیا تنها مادر پیری داشت بالاخره زبان به سخن می گشاید و پرده از راز عشق و علاقه اش به دختر حاکم می گشاید. مادر پیر و نزدیکان پسر او را سخت سرزنش و نکوهش می کنند ولی از آنجا که عشق چشم ها را کور و گوش ها را کر می کند این پسر نیز همچنان بر عشق خود پافشاری و اصرار می کند. مادر که چاره ای برای فرزند بیمار و رنجورش نمی یابد به ناچار به خواستگاری دختر حاکم می رود و در کمال ناباوری حاکم با ازدواج دخترش و پسر فقیر موافقت می کند اما به شرطی که بر پهلوان پوریای ولی پیروز شود و او را به خاک بنشاند و از آنجا که عشق منطق نمی شناسد پسر جوان با اینکه به خوبی می داند که توان رویایی و غلبه بر پهلوان نام آوازه ی ایران و جهان را ندارد ولی می پذیرد و آمادگی خود را برای مبارزه و کشتی گرفتن اعلام می کند و تاریخ مبارزه نیز تعیین می شود.
شب پنج شنبه قبل از مبارزه مادر این پسر به رسم محبت مادرانه و رفتار مرسوم هر مادری نسبت به فرزندش در یکی از مساجد شهر خوی حوایی را تهیه و نذر می کند برای پیروزی فرزندش بر پوریای ولی. در هنگام پخش حلوا پوریای ولی نیز در مسجد حاضر بوده است و از پیرزن سبب نذرش را می پرسد و او جواب می دهد: پسرم برای ازدواج با دختر حاکم باید با پوریای ولی کشتی بگیرد و من این حلوا نذر کردهام تا پسرم پیروز گردد.
پوریا دچار تردید میشود. تردید در مورد حفظ موقعیت خود به عنوان پهلوان شهر یا اجابت نذر یک مادر و حرکت در جهت رساندن یک جوان به آرزوی خود. و سرانجام پهاوان ما تصمیمی شجاعانه می گیرد و نتیجه آن می شود که پیرزن و پسر عاشقش می خواهند . خود پهلوان پوریای ولی در این مورد میگوید: وقتی پشتم به خاک رسید و آن جوان بر سینهام نشست. ناگهان حجاب از دیدگانم به کنار رفت و آن معرفتی را که سالها در جستجویش بودم، در مقابل دیدگانم یافتم.