عوامل پیشروی طالبان و ناکامی حکومت
- انتشار: ۲۶ سرطان ۱۴۰۰
- سرویس: دیدگاهسیاست
- شناسه مطلب: 116779
تقریباً همگان این واقعیت تلخ را پذیرفتهاند که طالبان ازنظر نظامی بخش زیادی از جغرافیای کشور را تسخیر کرده و در میدان جنگ دست بالا دارند. علل و عوامل این پیشروی را میتوان از دو بُعدِ بیرونی و درونی مورد تحلیل و بررسی قرار داد. درحالیکه اغلب تحلیلها بر بُعد بیرونی و حمایتها و دسیسههای همسایگان و بیگانگان متمرکز است، این نوشتار با اذعان به بعد بیرونی، تلاش میکند از بُعد درونی به تحلیل عوامل ناکامی حکومت و پیشروی طالبان بپردازد. در این تحلیل از چارچوب تحلیلِ «نظریهی شورش» مائو زدونگ و دیوید گائولا استفاده شده است.
طالبان، در موج دوم پیکارجویی که تقریباً پیش از تأسیس دفتر سیاسی در قطر است، حرکت خود را در سه مرحله سازماندهی کردند: ۱) در مرحلهی نخست موج وسیعی از تبلیغات رسانهای را در مطبوعات و فضای مجازی علیه دیگری (نیروهای خارجی، دولت، احزاب و گروههای جهادی و غیر جهادی، جامعهی مدنی، دانشجویان، هنرمندان و طبقات مختلف اجتماع) به راه انداختند؛ زیرا طالبان بهخوبی درک کرده بودند که در هر پیکار سیاسی برای کسب قدرت، ابزار نظامی فقط ۲۰% نقش دارد و ۸۰% موفقیت به تبلیغات وسیع مربوط است. ازاینرو، سران طالبان تقریباً پیش از تأسیس دفتر سیاسی در دوحهی قطر با مصاحبهها، بیانیهها و پروپاگاندا به سیاهنمایی وضعیت، نارضایتی مطلق از شرایط کشور و تبلیغ علیه آمریکاییها و دولت افغانستان پرداختند و آشکارا حکومت غنی را همدست نیروهای خارجی دانستند. در این مرحله طالبان به موفقیتهای چشمگیری مانند سربازگیری گسترده، تجهیز و اکمال نظامی، آموزش نظامی به نیروهای جدید، تغییر افکار عمومی، تغییر نگاه جامعهی جهانی و … دست یافتند.
۲) در مرحلهی دوم بهخوبی از تاکتیک تدافعی استفاده کردند. در این مرحله به عملیات چریکی گسترده بر ضد نیروهای خارجی، ارتش، شخصیتهای سیاسی و دینی و دیگر گروههای غیرخودی اقدام نمودند که در بسیاری نقاط کشور به موفقیتهای چشمگیر دست یافتند. ترورهای زنجیرهای رجال سیاسی، عالمان دینی و امامان جمعه و جماعت بخشی از این موفقیتهاست.
۳) در مرحلهی سوم از راهبرد تهاجمی استفاده نموده و دست به تهاجم گسترده علیه ارتش و نیروهای خارجی زدند. اکنون سقوط پیدرپی ولسوالیها و تسخیر جغرافیای بیشتر در نواحی مختلف، تداوم راهبرد تهاجمی طالبان است. کشاندن آمریکاییها به میز مذاکره، امضای توافقنامه با آنها و وادار نمودن ناتو به خروج از افغانستان از بزرگترین دستآوردهای دیپلماتیک طالبان بود که براثر کاربست راهبرد تهاجمی به آن دست یافتند. اینک، یکی از تاکتیکهای فریبنده که طالبان در جغرافیای تحت کنترل خود و مناطق استراتژیک از آن استفاده میکنند دعوت به همراهی و آرامش، تظاهر به حل اختلافات فرقهای و مذهبی، برقراری امنیت نسبی و کمکهای بهظاهر بشردوستانه است. بااینوجود، اما نباید فراموش کرد که طالبان بر اساس ایدئولوژی تمامیتخواه در تمام موارد به تنها چیزی که میاندیشند حفظ و بقای خود و نابودی مطلقِ دیگری و غیرخودی است.
پس از توافقنامهی آمریکا با طالبان، حکومت اشرف غنی در برابر تهاجم طالبان سه گزینه پیش رو داشت: نخست جنگ سخت (Hard War) و رویارویی نظامی با طالبان. اما چنانکه شاهد هستیم حکومت در اجرای این گزینه به چند دلیل ناکام ماند؛ اول اینکه آهنگ خروج پرشتاب نیروهای خارجی عملاً شُکِ سنگینی به ارتش و نیروهای نظامی وارد کرد بهگونهای که ارادهی معنوی و روانی برای مقابله با طالبان از بین رفت. دودیگر اینکه اختلافات عمیق در سطح رهبران سیاسی بر سر مسائل سیاسی و قومی مانند واگذاری وزارت دفاع و وزارت داخله به این یا آن شخص از این یا آن قوم، عملاً فرماندهان عالیرتبهی ارتش را دچار تزلزل و تشتت نمود. افزون براین، غیبتِ طولانی وزیر دفاع در شرایط شدید جنگی عملاً از وزارت دفاع وجودی نمادین و سمبلیک ساخت. درنتیجه حکومت در جنگ سخت از طالبان شکست خورد.
گزینهی دوم، ورود به عرصهی عمومی و غیرنظامی و کاربست تاکتیک «توده محوری» (Population-centric) است. حکومت غنی در این مرحله تلاش کرد تا شورش طالبان را از طریق مقاومت تودهها و نیروهای مردمی؛ یعنی بهاصطلاح فرایند ملتسازی دروغین و کسبِ اعتماد مردمی برای مبارزه با طالبان، خنثی کند. اما چنانکه شاهد هستیم، حکومت در کاربست این گزینه تاکنون ناکام بوده است. تردیدی نیست که نقش دولت- ملت در فرایند مبارزه با شورشها بسیار اساسی است. اما باید توجه داشت که زیربنای اساسی همکاری دولت- ملت، کسب مشروعیت سیاسی است که منجر به حمایت تودهها از نظام سیاسی میشود. بنابراین، مهمترین دلیل ناکامی اشرف غنی در کاربست راهبرد توده محوری، عدم شکلگیری دولت- ملت در افغانستان است.
افزون براین، غیبتِ هویت ملی در عرصهی سیاسی به معنای عدم وجود مشروعیت سیاسی حاکمان است. برخی از ویژگیهای مهم دولت برای اثبات مشروعیت سیاسی خود، تأمین امنیت، کسب منافع ملی کشور، مبارزه با فساد، انگیزه و برنامه برای توسعه و نوسازی است که نه در دولت کنونی و نه دولتهای پیشین نشانی از آن دیده نمیشود.
گزینهی سوم، کاربست تاکتیک «نخبه محوری» (Elite-centric) است. پس از شکست دو گزینهی پیشین، حکومت غنی به این نتیجه رسید که در جنگ علیه طالبان باید محوریت را به رهبران احزاب و گروههای جهادی و نخبگان سیاسی بدهد. سازوکار این روش به این شکل است که پس از رایزنیهای حکومت با نخبگان و رهبران سیاسی، نخبگان سیاسی با استفاده از جایگاه سیاسی اجتماعی خود به تهییج منابع انسانی و روحیات و احساسات مردم علیه طالبان پرداختند. حکومت غنی بسیار تلاش کرد تا رهبران سیاسی را قانع کند که به صفآرایی مردم علیه طالبان بپردازند. برای نمونه؛ تماسهای تلفنی پیاپی و دیدار غنی با اسماعیل خان را که به بسیج مردمی علیه طالبان در هرات منجر شد، میتوان در چارچوب تاکتیک نخبه محوری تحلیل نمود. افزون براین، تحریک احساسات مردم توسط کسانی مانند عباس ابراهیم زاده و احمد مسعود نیز در همین چارچوب قابل ارزیابی است. بااینوجود، اما گزینهی سوم نیز تاکنون به نتیجه نرسیده است و شاید بتوان گفت کاربست تاکتیک نخبه محوری نیز با شکست مواجه شده است؛ زیرا بنایِ اعتماد مردم به رهبران سیاسی مدتهاست که فرو ریخته و تجربهی تلخ و کارنامهی سیاه رهبران هیچ نقطهی سفیدی را برای اتکا و اعتماد مردم به آنها باقی نگذاشته است.
سید یحیی موسوی پویا
نظرات(۰ دیدگاه)