ام البنین کیست و چرا این نام در تاریخ شیعه میدرخشد؟
- انتشار: ۲ دلو ۱۳۹۸
- سرویس: اطلس پلاس
- شناسه مطلب: 75264
ام البنین این بانوی با فضیلت یکی از برجسته ترین زنان روزگار و الگوی موفق مادری در تاریخ است که زندگی اش مالامال از عشق و خدمت به ولایت و امامت است. او بانویی است که علاوه بر فعالیت های معمول در منزل و وظایف مادری و همسری در سنگر اجتماع نیز در دفاع از ارزش های اسلامی ذره ای کوتاهی نکرده و همواره در دفاع از حریم امامت پیش قدم بوده است. بر همه ما لازم است که بدانیم ام البنین کیست و چه جایگاهی دارد که نام عباس اش در تاریخ می درخشد و هیچگاه فراموش نخواهد شد.
ام البنین کیست ؟
درمورد ام البنین مطلب و منبع چندانی در دست نیست. مورخان سال ولادت وی را یادآوری نکرده اند ولی متذکر شده اند که تولد پسر ارشد وی عباس درسال ۲۶ هجری بوده است. هرچند برخی مانند مهدی سویج وقوع ولادت حضرت ام البنین را در حدود ۵ سال بعد از هجرت تخمین می زند اما وقتی این مدعا را کنار دیگر شواهد تاریخی میگذاریم جای ایراد هست.
در مورد خانوده ایشان هم اطلاعات قانع کننده ای در دست نیست جز یک داستان از پدربرزگ ام البنین سلام الله علیها. عامر پدربزرگ مادری حضرت به بیماری استثقاء (تشنگی) مبتلا بود و به همین جهت عموی حضرت ام البنین را با هدایایی نزد پیامبر فرستاد تا شفا یابد، پیامبر هرچند هدایای آنها را نپذیرفت اما مقداری خاک از زمین برداشت و آب دهان خود را بر آن انداخت و به او داد و گفت: این خاک را با آب مخلوط کن و به عامر بده و عامر در اثر این اقدام بهبود یافت. اما در مورد خاندان و طایفه ایشان به گواهی تاریخ می توان گفت که حضرت ام البنین (س) از خاندان و طایفه ای است که به شهامت، رشادت و شجاعت و ویژگی های نیکوی اخلاقی مشهور بودند.
رویای یک ماه
و اما داستان ورود ام البنین به خانه امیرالمومنین حکایت غریبی دارد. اینقدر را همه شنیده ایم که حضرت امیر پس از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، به برادرش عقیل گفت قصد ازدواج دارم و جناب عقیل هم از بهترین طوایف عرب برای برادش همسر انتخاب میکند اما این، یک سوی ماجرا است و سوی دیگر آن در خانه ام البنین در جریان است. روایتی را آقای سید مهدی شجاعی در کتاب سقای آب و ادب نقل میکند که ماجرای خواستگاری این دو بزرگوار را تعریف میکند اما اینبار نه از جانب حضرت علی بلکه ماجراهای خانه ام البنین را و اینکه بعد از خواستگاری امیرالمومنین در خانه عروس چه گذشت.
حضرت عباس علیه السلام می گوید:
روزی بی مقدمه از مادرم پرسیدم: مادر چطور شد که شما همسر پدرم شدید؟ پدری که امیرالمومنین است و وصی خاتم المرسلین است؟
مادرشروع کرد به قصه گفتن، قصه وصلت با پدر و من به جای اینکه بخوابم لحظه به لحظه بیدارتر می شدم. مادر اینگونه آغاز کرد:
«باغی سرسبز و خرم و با طراوت بود با درختانی انبوه و در کنارم نهری زیبا و زلال وگوارا، به آسمان نگاه کردم چقدر نزدیک بود، ماه چقدر زیبا بود و دوست داشتنی و من به آسمان می اندیشیدم که چگونه بدون ستون افراشته شده است و به عظمت و قدرت خداوند که این همه زیبایی را خلق کرده است.
ناگهان دیدم که ماه از آسمان جدا شد، آرام و خرامان فرود آمد و در دامان من نشست و به دنبال آن سه ستاره از آسمان جدا شدند و فرود آمدند و در دامان من به دور ماه حلقه زندند. و من غرق در حیرت و شگفتی بودم که ازهاتفی شنیدم: «بشارت بر تو ای فاطمه! که یک ماه و سه ستاره از دامن تو پدید می آیند که پدرشان سرور و مولای خلایق بعد از رسول الله است».
وقتی که من این رویا را برای مادرم می گفتم پدر در آستانه خیمه ایستاده بود و ما او را نمی دیدیم، و مادرم در اندیشه بود که چه می تواند باشد تعبیر این رویای شیرین من. بر دلش گذشت و گفت تو با برترین خلق عالم امکان بعد از رسول خدا ازدواج می کنی و حاصلش چهار پسر خواهد بود اولی همچون ماه و سه دیگر چون ستاره.
پدر گفت: حرفهایتان را شنیدم. رویای تو صادق است دخترم و شاهدش اکنون در خیمه من نشسته است. سه روز بود که عقیل برادر علی بن ابی طالب مهمان پدر بود و ما که رسم نداشتیم تا سه روز از میهمان بپرسیم که به چه منظور آمده است، پدر هیچ سوالی از او نکرده بود. و امروز عقیل به حرف آمده بود و مأموریتش را از جانب امیرمومنان علی برای خواستگاری از من مطرح کرده بود و پدر پاسخ داده بود:
«اصل این پیشنهاد و خواستگاری اسباب شرف و افتخار ما است اما من و همسرم باید تأمل کنیم که آیا دخترما شایستگی ورود به خانه وحی و همسری امیرمومنان را دارد یا خیر؟»
پدر به مادر گفت: تو چه می گویی؟
مادرگفت: ما همه تلاشمان را برای تربیت این دختر کرده ایم بیش از این که کاری نمی توانستیم بکنیم وقتی امیرمومنان او را طلبیده حتما از لیاقت او خبر داشته و علم و آگاهی علی به باطن امور بیش از ظاهر آن است.
و من اشک شوق با سر آستین بر چیدم که پدر و مادر میزان اشتیاق مرا درنیابند. پدر به خیمه برگشت و گفت: ما راضی هستیم که دخترمان خادمه امیرمومنان باشد و عقیل رفت و پس از آن قاصدی از جانب امیرمومنان آمد با مهر وصداق و هدایایی برای من که عطر بود وپارچه و لباس و این گذشته از محبت و عزت و احترام نشانه این بود که می بایست اندک اندک مهیای رفتن می شدیم پدر فرمان داد ۵ هودج را به زیباترین نحو بیارایند و بر شترها بگذارند تا در یکی از این هودج ها من و مادر و در بقیه باقی زنهای همراه بنشینند و ۱۰ سوار مسلح به شمشیرهای هندی را نیز فرمان داد که کاروان ما را تا مدینه همراهی کنند.
در آستانه شهر مدینه زنان و مردان بنی هاشم به استقبال کاروان ما آمدند و ما را با اعزاز و اکرام تا خانه امیرمومنان همراهی کردند و چنین شد که من به خانه پدرت در آمدم. و نه آن سال و نه سال بعد که ده سال بعد پا به این جهان گذاشتی.