«تیپ شناسی مدیر معتدل»
- انتشار: ۱۷ عقرب ۱۳۹۳
- سرویس: دین و اندیشه
- شناسه مطلب: 347
حرفهای بودن به مثابه مسأله
• زمانی، مربی پیشین تیم ملی فوتبال ایران، در پاسخ به حملات کوبنده مطبوعات بیرحم ورزشی ما گفته بود که: «من یک ”حرفهای“ هستم»؛ و منظور او این بود که عین خیالم نیست که این مطبوعات «حرفهای»، نسبت به من، بیملاحظه و غیر منصفانه اهانت میکنند؛ من به آنان لبخند خواهم زد؛ چرا که آن چه برای من مهم است، «کار» است، نه حرف این و آن و خوشایند این و آن. با این سخنان، به یاد «پدرخوانده» میافتادیم که به دشمنانش لبخند میزد و با آنان «کار» میکرد. «حرفهای»ها با هم «کار» میکنند. از قضا، پدرخوانده با دشمنان بسیار متخاصم خود، بیشتر لبخند میزد، چرا که درست در حالی که نقشه نابودی آنان را میکشید، آنها باید از جانب پدرخوانده آسوده خیال میبودند.
• نخستین ویژگی «حرفهای»ها، خندان بودن آنهاست، و بلافاصله، دومین ویژگی آنان، روی دیگر ایشان است که به دنبال مسلط شدن بر امور است. در ظاهر، لبخند میزنند، و در باطن، «عاقلانه»، نقشه تسلط بر امور میکشند. دنیای «حرفهای»ها دو رو دارد؛ دنیای صادقانهای نیست، و حال اغلب ما از آن به هم میخورد. البته «حرفهای»ها هم نمیتوانند به طور نامحدود به این وضع و حال ادامه دهند، و عاقبت میبرند، و فریاد اعتراض از زندگی در این دنیای بیرحم برمیآورند، همان طور که «پدرخوانده» چنین میکرد. البته آنها باید مسؤولیت خود در شکلگیری بخشی از این دنیای آلوده را بپذیرند.
این «حرفهای»های روزگار ما، ابتدا، گمان میکنند که در محیط «کار» خودشان، اوضاع چنین غیر صمیمی و مشحون از نفاق است. با این خیال، از یک محیط به محیط دیگر نقل مکان میکنند، اما رفته رفته یا فیالفور، متوجه میشوند که همه جا آسمان همین رنگ است. همه جا پر از «حرفهای»هاست. در زیست شهری امروز، اغلب، زندگی خود را در محیطهای «حرفه»ای میگذرانیم، به این معنا که در محیطهای صمیمی نیستیم. گاه با ازدواجهای شغلی، خانوادهها هم صحنه روابط «حرفه»ای میشوند، و در این شرایط، واقعاً زندگی آدمها، یک زندگی جهنمی است؛ زندگی «حرفه»ای.
░▒▓ ریشهیابی مسأله
• در دنیای امروز، چهار دگرگونی، آدم مدرن را به سمت این فرجام ناکام «حرفهای» شدن سوق میدهد، به سمت یک زندگی عمیقاً غیر صمیمی و آزار دهنده:
o دگرگونی اول، به غیر دینی شدن زیست اجتماعی مربوط میشود. «حرفهای»ها، در پیوستاری که یک سوی آن عمقنگری و حکمت و سوی دیگر آن، «تخنه» و سطحینگری در طبیعت برای تسلط بر طبیعت است، به سمت سطحینگری بیشتر میل میکنند. در دنیای توسعه یافته و نو به نو شونده، صرف و نان در سطحینگری است. با سطحی نگری میتوان در هیچ خاکی ریشه ندواند، و چابک، بر فراز انواع تجربههای بدیع و شورانگیز پرواز کرد. از این قرار، افراد، رفته رفته تمایل مییابند که حیطه غیر دینی زیست خود را گسترش دهند، و حیات دینی خود را در محدودههای هر چه محدودتری اسیر کنند. با این کار، منطقههای فراغت دینی پدید میآید که در آن مناطق، افراد میتوانند تجربههای شخصی و لذتبار را ملاک عمل قرار دهند.
o در گام بعد، امر مقدس و امر محترم، کلاً زوال مییابد. رفته رفته، همه چیز به سوژههای تجربه تبدیل میشود، و ایدههای ژرف «مبادی آداب بودن» رفته رفته رخت بر میبندد. افراد بیتکلیف و بیتکلف، به سمبلهای زیست «حرفهای» تبدیل میشوند، که همه سعی دارند تا از آنان تقلید کنند. چهرههای درخشان فیلمهای هالیوودی، این شخصیتهای بیتفاوت و جسور هستند که مبادی هیچ آدابی نیستند و برای هیچ چیز حرمت و تقدسی قایل نیستند. چهرههایی چون آلن دلون، رابرت ردفورد، ژان رنو، براد پیت، …
o در گام بعد، عصیانگری، نافرمانی، و نهیلیسم، در یک سطح عمیقتر، افراد را درگیر نحوی زندگی تهاجمی «حرفهای» میکند که در این زندگی، تنها کسانی که دندانی تیزتر دارند، ارزش بقا مییابند. ولایت حق از موجود «حرفهای» رخت بر میبندد، و تیپ «قاطی» به الگوی جدید زیست «حرفهای» تبدیل میشود. «قاطی» تا میتواند به دیگران تعرض میکند، و منتظر میماند تا اگر کسی «جیگر» داشت، به محدوده او تعرض نماید.
o و در گام نهایی، بیعدالتی به یک هنجار تبدیل میشود و عدالت، «خواست ضعفا» لقب میگیرد. «حرفهای»ها، از قضا دنبال بیعدالتی هستند تا در بیعدالتی خودی نشان دهند، تا معلوم شود که فرق «حرفهای» با غیر «حرفهای» چیست.
░▒▓ یک سطح عمیقتر…
• از نظر «حرفهای»ها، جهان و طبیعت به شیئی قابل محاسبه، قابل اندازهگیری، قابل پیش بینی، و قابل مذاکره بدل میشود؛ یعنی، به امری تابع عادات تقلیل مییابد. «حرفهای»ها، در علم، برای آزادی و رهایی انسان جای زیادی باز نمیکنند، و آنها را زیر جبرهای علمی اسیر مینمایند. از این علم و دانش، که میکوشد تا اراده انسانها را زیر قواعد جبری اسیر کند، توقع خیری برای انسان نیست. «حرفهای»ها، از علم استقبال میکنند، چرا که در آن اراده انسان وجه المصالحه دستیابی به قوانین علمی قرار میگیرد.
• «حرفهای»ها، با مسلط ساختن این نحو تدبیر «گروه عقلا»، شکاف گسترش یابندهای میان جهان درون و جهان بیرون میگشایند. آن چه از فرد در برون مجال بروز مییابد، یک صورت بسیار عقلایی است که نسبت اندک و باریکی با دنیای صمیمی درون انسانها دارد. این زندگی، هر چند که در ظاهر اتو کشیده و تر و تمیز و مؤدب به نظر میرسد، ولی مشحون از ناخرسندیهای عمیق است.
• به تبع این نفاق میان جهان درون و جهان بیرون، بین آزادی و سعادت، و بین حق و مسؤولیت، بین کامکاری و اخلاقی بودن هم، فاصله ایجاد میشود. وقتی فرد، بین آن چه واقعاً هست و آن چه باید در بیرون بروز دهد، شکاف و نفاق مییابد، سعادت مأنوس را در زندگی درونی خود محصور میسازد، و زندگی بیرونی را از اخلاق و سعادت مبرا میدارد. زندگی بیرونی محل کار و مبادله و سود و زیان قلمداد میشود. ساحت معنوی انسان در دنیای مشاغل و مبادله و مذاکره، از بین رفته است. کار وقتی عیب ویرانگر پیدا میکند که برنامههای فرهنگی و علم و معرفت هم «حرفه»ای شوند، و بدین ترتیب، زمینه صلح جهان درون و جهان بیرون کلاً میخشکد، و نفاق «حرفهای»ها، نهایتاً به فروپاشی اجتماعی منجر میشود.
• البته در این براهین، رفتار علم، وقتی در دست «حرفهای»ها اسیر میشود، هدف اصلی انتقاد است. فیالمثل، امام سید روح الله موسوی خمینی (ره)، عقلانیت به معنای عقلانیت معیشتی را برای تدبیر امور عرفی، مانند اقتصاد، صنعت و حل مشکلات روزمره زندگی مانند: نظام اداری و معضل ترافیک لازم میدانست، ولی مدام همه را و از جمله دانشمندان را به «تهذیب نفس» دعوت میفرمود. امام، عقل ابزاری را برای سعادت و بهروزی جامعه انسانی کافی نمیدانست. امام برای عقلانیت ابزاری، یک ضمیمه ضروری معنوی و فرا مادی بنا کرده بود.
این ضمیمه هم دو ساحت و فایده داشت؛ ساحت اول، کارش این بود که اهداف درست را از اهداف نادرست، و راههای درست را از راههای نادرست، برای گروه عقلا تمیز میداد. گروه عقلا، با علمگرایی خود، فراموش میکند که اهداف خود را باید انتخاب کند، و وسایل رسیدن به اهداف خود را هم باید انتخاب کند، و علم ابزاری، فقط ابزار است برای تسلط، نه خردی برای انتخاب درست از نادرست، و برآورد آتیه و معاد اعمال. از نظر امام خمینی علیه الرحمه، این ساحت از قضاوت ارزشی و معادسنجی، در کنار دیانت اسلام، به کمال میرسد.
• ساحت دیگر ضمیمه معنوی عقلانیت، ساحتی است که به پرسشهای اساسی بشر میپردازد؛ پرسشهایی مانند: از کجا آمدند، در کجا هستم، چگونه باید باشند، چه باید بکنم، و …؛ در این سطح هم، ریشهیابی صحیح و معقول پدیدهها به علل قریب تجربی ختم نمیشود، و عاقل اگر عاقل باشد، باید ریشهها را به ریشههای واقعی برگرداند، نه ریشههای وهمی یا همشکلیهای تکرار پذیر. به نظر امام، با توجه به این حقیقت که انسان ساحتهای وجودی متعددی دارد و همه آنها را باید بپرورد و رشد دهد، همه ادیان الهی بویژه اسلام، به هدف پرورش این ابعاد پدیدار شدهاند؛ و آن که زمام هستی در اختیار اوست، با آگاهی از همه نیازهای بشر، در هر زمان، الگویی برای جامعه فرو فرستاده است تا انسان به هدف خود که رسیدن به کمال مطلق است، نایل شود. مجموع دو ساحت معادسنجی و توحیدنگری، عقلانیت دینی را برای امام خمینی (ره) ترسیم میکند.
░▒▓ یک سطح عمیق عمیقتر…
• در شکلگیری «گروه عقلا»، یا «حرفهایها»، تیپ «مدیر میانحال/معتدل» مقصر است. «مدیر معتدل»، مرد همیشه خندان، و مهمترین مهارت وی، گرفتن وسط مناقشات است. تیپ «مدیر معتدل» که از زمانه مدیران کارگزار سازندگی باب روز شد، بیش از هر مهارت دیگر، مهارت «کنار آمدن تقریباً با همه چیز» را دارد. او میتواند هم در نفت، هم در صنعت و معدن، هم در بازرگانی، هم در امور خارجه، هم در ورزش، هم در فرهنگ، هم در … مدیریت کند.
• اولین اعتقاد مدیر میانحال/معتدل، این است که مفهوم امر خوب نمیتواند از عقلانیت استخراج شود، چرا که، مفهوم خوبی بر آمده از ترجیحات شخصی یا گروهی است. مدیریت در الگوهای خود، تنها آن نوع از عقل را مورد توجه و ستایش قرار میدهد که وسیلهای برای رسیدن به هدف فراهم نماید. این عقل، خود نمیتواند تعیینکنندهی هدفی باشد و هدف او را مدیر بالاتر تعیین میکند. معالوصف، مدیر کارگزار سازندگی، از تمام امکانات خود به عنوان وسیلههایی برای رسیدن به هدفی که «برای او تعیین شده است»، کمک میگیرد. این نوع از عقلانیت، در هنگام استدلال، به هیچ معیار غیر شخصیای متوسل نمیشود تا طرف مقابل خود را به این نتیجه برساند که کاری درست یا نادرست است، بر عکس، تنها معیار درستی یک حکم، این است که زبان چه کسی با چه قدرتی گفته میشود.
• در گام بعد، تیپ مدیر میانحال/معتدل، تفکیکی را میان نقشهای خود و باورهای فردی که شخصیت او را میسازد به رسمیت میشناسد، هر گونه تمایز اصیل میان روابط اجتماعی فریبکارانه و غیر فریبکارانه را از میان میبرد. این تفکیک به عبارت صریحتر، به معنای تفکیک میان واقعیات اجتماعی و مسائل اخلاقی است.
تیپ مدیر معتدل، تمایز بین روابط شخصی فریبکارانه و غیر فریبکارانه را از بین میبرد. مدیر کارگزار سازندگی، به دلیل آن که هر گونه استدلال غیر شخصیِ قابل صدق و کذب را رد میکند، رابطهی انسانی را تنها به عنوان تلاش برای تحت تأثیر قرار دادن احساسات دیگری، و واداشتن او به انجام عملی مطابق میل مدیر بالاتر منحصر میسازد. در چنین رابطهای، راهنمای عمل، جامعهشناسی و روانشناسی اقناع است، نه استدلالات عقلانی. از این رو، بسیار پیش میآید که مدیر معتدل، هر کاری را که مطابق هدف ترسیم شده برای او نیست مورد نقد قرار دهد. این نقد، حتی، گاهی شامل گزینشهای پیشین خود او نیز میشود، یعنی، مدیر کارگزار سازندگی، ممکن است کاری را نقد کند که قبلاً موافقش بوده و از آن دفاع میکرده است، ولی، اینک علیه همان اقامه «عقل» میکند. مطابق این نظر، تیپ مدیر کارگزار سازندگی میتواند از هر موقعیت و خصلت شخصی که دارد فراتر رفته، و در جهتی که سازمان اقتضا دارد، گام بردارد.
• تیپ مدیر کارگزار سازندگی، با از میان برداشتن تمایز میان ادلهی شخصی و غیر شخصی، دیگران را موجودات عاقلی که به طور مستقل بتوانند آنچه را درست میدانند انجام دهند، نمیداند، بلکه ایشان را صرفاً ابزاری برای رسیدن به خواستهها و امیال خود میداند، و این با اصول رابطه صمیمی انسانی در تصادم است. نکته آن است که آنچه یک رابطهی انسانیِ صمیمی را از یک رابطهی غیر صمیمی متمایز میکند، در نظر گرفتن دیگران به مثابهی غایت و موضوع فینفسه رابطه است؛ این که دیگران را ابزاری برای رسیدن به اهداف خود قرار ندهیم. اما مدیر کارگزار سازندگی اساساً برای همین منظور به کار گمارده شده است؛ او برای استفاده از انسانها برای مقصود توسعه مأمور گشته است.
░▒▓ یک سطح عمیق عمیق عمیقتر…
• انسان/Human، موجود/Being نیست؛ ارکان هستیاش با «انس» سرشته شده است، و بدون «انس»، هستی او سر نمیگیرد. و این انسان، رفته رفته، هر چه پختهتر میشود، در مییابد که این فقط او نیست که با «انس» سرشته شده است، بلکه تنها هستی قابل اعتنا در جهان، «انس» است. چیزی در هسته کائنات تعیین کننده است که از جنس وجودشناسی نیست، بلکه از جنس زیباشناسی است. حواس «حرفهای»ها به وجودشناسی است، و تمرکز زیباشناس به زیباشناسی. این، همان چیزی است که بیش از رابطه اناث و ذکور، در رابطهام و ولد، و از آن بیش در مناسبات خدا و بنده میدرخشد. چه چیزی در این «عشق» هست که تا این حد برجسته، تعیینکننده، و حتی تاریخساز است. تاریخ پر است از شواهد «حرفهای»هایی که محاسبات خود را در مقابل عشق بندهای به معبودی یا مادری به فرزندی رنگ باخته دیدند. از قضا، تمام نقاط عطف تاریخ که آغازگر دوران بودهاند با این عنصر زیربنایی تاریخ رقم خورده است، و پس از آن، تازه «حرفهای»ها سر رسیدند و در متن و زمینهای که «عشق» آن را پایه گذاشته بود، فعالیت کوچکی کردند و رفتند. بله؛ منطق تاریخ این است. «عشق» همان حقیقت زیربنایی دنیاست.
• این عنصر تعیین کننده وجود و تاریخ، همان چیزی است که ذهن زیباشناس مفتون آن است. سخن زیباشناس در مقابل «حرفهای» تدبیرگر، این است که حتی اگر به دنبال برخورد «حرفهای» با دنیا هم باشیم، باید حواس خود را به بعد تعیین کننده زیباییشناختی جهان معطوف داریم. باید برخوردی «مقدس» با جهان داشته باشیم، و باید این عنصر بنیادی جهان، این عشق و «انس» را بشناسیم. در حالی که ذهن «حرفهای» دنبال تدبیر خشک هستها و نیستها، آن هم هستها و نیستهای محسوس است، ذهن زیباشناس دنبال شناخت یک هستی زیربناییتر و مؤثرتر است.
• ذهن زیباشناس، چیزی را در رابطه مادر و فرزند، و ذکور و اناث یافته است که پس از این الهام اولیه، آن را در گل، آسمان، آب، و… و نهایتاً خدا، مییابد و کم کم متوجه میشود که تار و پود جهان از «امر زیبا» تشکیل شده است، و بر این تار و پود، کرکی زایل شدنی از وجود تنیده شده است؛ آنچه اصل است، وجود احد و واحد عشق است. حتی از نظر زیباشناس موحد، عالم وجود، حتی به قدر کرکی که بر تار و پود بند شده باشد هم نیست.
• پس، «حرفهای» از نظر زیباشناس، با عقلورزی خویش، آب در هاون میکوبد. او فرع کالعدم را اصل گرفته و عاقبت همه چیز را میبازد. «حرفهای» در بازی عالم بازنده است، همان طور که پدرخوانده عاقبت همه چیز را باخت (توأم با برداشتهای آزاد از السدر مکاینتایر، گارینه کشیشیان سیرکی، محمد ملاعباسی، محمد رحیم عیوضی، محمد حریری اکبری).
■ هوالعلیم
حامد حاجیحیدری
نظرات(۰ دیدگاه)