قدرتِ پنهانِ زیبایی
- انتشار: ۱۰ حوت ۱۴۰۰
- سرویس: اجتماعیدیدگاه
- شناسه مطلب: 128076
با این تجمعی که به حمایت اکراین راه افتاده است، اکنون خوب میدانیم که کابل، بیکسترین پایتخت جهان بوده است. شاید به عوامل زیادی برگردد که اینگونه در تنهاییهای خویش میمیریم، یکی از عاملها اما، به باور شخص من، “فقدان زیبایی” در کابل است.
کابل، اجتماعِ زشتیهاست. به معنای عام کلمه، یعنی به مقیاس بسیار وسیع، زشت و ذلیلایم. از منظر احساسی، دل هیچ آدم دنیا برای کابل پر نمیزند. مردمی بودیم که تا دست داشتیم در چشم همدیگر خاک زدیم. پشتونها، آنانی که در راس قدرت بودند، از هر راهی که ممکن بود، بنا به قول تاریخ جهانگشای جوینی، “کشتند و بردند و رفتند”. آنانی که شریک قدرت نبودند، فرزندانشان را تا دو ماه حمام نمیدادند تا موسسات خارجی ببینند و لیف و صابونی بدهند. تاجیکان، به ویژه پنجشیریها، وقتی که گرسنگی مردم را میدیدند، لذت نمیبردند که نانشان را در خانه بخورند. یادم است شبی در شفاخانهی ملالی بودم. تمام کسانی که در حیاط شفاخانه بودند، نگران و بیتاب بودند. مریضان عاجلی داشتند. آنجا کسانی بودند که پس از یک هفته مریضداری و سرگردانی، حتا یکبار هم نتوانسته بودند که از رستورانت غذایی سفارش بدهند. از نان خشک که خسته میشدند، بیسکویت میخوردند. در همین وضعیت، شبی، سروکلهی یک جوان خوشتیپ پنجشیری پیدا شد. هایلکس نقرهایرنگ جدیدی داشت که به نظر میرسید تازه بستهبندی شده بود. تمام آن شب، خوابش نبرد. بیست متر دورتر میرفت، موترش را از دور روشن میکرد، بعدشم دوباره میرفت و خاموش میکرد. نصف شب، دوستانش هم پیدا شده بودند. همهی چراغهای هایلکس را روشن کرده بودند و باهم کباب میخوردند. دختران زیادی، که چندین شب بیخوابی کشیده بودند و با سروپای برهنه در هر گوشهای خواب رفته بودند را با چراغ آن هایلکس جدید، زیر نظر گرفته بودند. تمام آن شب، رعایت حال یک نفر را هم نکردند و حتا یک بار هم نرم نخندیدند.
درچنین جامعهای، هیچدلی گیر نمیافتد. هیچ آدمی از ما متاثر نمیشود و به ما احترام نمیگذارد. جهان، از خوی ما، از بوی ما، از فرهنگ ما، از کمظرفیتی ما، از بیاتحادی ما، از نفهمی ما، و از همهچیز ما، متنفر شده است. اینروزها آنچه از اکراین دستبهدست میشود، یکراست زیباییست.صحنههای عاشقانه در میدان جنگ، فلمهای زیادی را ماندگارترین آثار سینما کرده است. آن نامهی عاشقانهی فلم “نبرد نورماندی”، از فراموشنشدنیهای سراسر آثار سینمایی خواهد بود. وفاداری، آدمهای زیادی را به قهرمانی تاریخ رسانده است. میبینیم که اکراینیهای خارج برگشتهاند و مقاومت میکنند. عکسی را دیدم که مردی با یکپا، تفنگِ مقاومت به دست گرفته بود. اینجا اما، ما با روی میخوابیم و فقط پاچهی همدیگر را میگیریم.
چه بخواهیم چه نخواهیم، آنجا که دلی بند نیست، پایی پیش نمیرود. آن تصاویر عاشقانه و غمانگیز اکراینی، که زیبایی خالص است، تاثیر مفصلی بر تاریخ خواهد گذاشت. تا اینجایش هم این جماعت عظیم اروپا پیش از آنکه با یک حساب و کتاب سیاسی به خیابان ریخته باشند، به خاطر چشمهایی آبیای به جاده آمدهاند که در آخرین جداییهای شان داشتند کور میشدند. به جز اندک آدمهای شریک قدرت سیاسی که فقط به “منافع سیاسی” فکر میکنند، دیگر عموم مردم، از دل فرمان میبرند، از قدرتِ پنهانِ زیبایی. تاریخ نشان میدهد که سرنوشت اکثر انقلابها با احساس رقم خورده است. کابل اما هیچچیزی نداشت که دلبری کند. مردمِ خشک و خشنی بودیم که عشقِ یک دلی هم نتوانستیم شویم…….
حسن ادیب
نظرات(۰ دیدگاه)