گزارش «اشپیگل» از مسیر مهاجرت پناهجویان افغانی
- انتشار: ۶ عقرب ۱۳۹۴
- سرویس: اجتماعی
- شناسه مطلب: 11025
اشپیگل در گزارشی از مسیر مهاجرت افغان ها نوشت: فرار ردوان اهاری در همان جایی پایان یافت که آغاز شده بود یعنی در افغانستان و در شهر هرات. این پسر ۱۵ ساله اینک همراه با اقوام و همسایه ها جسد سنگین مادرش را به سوی گورستان حمل می کند. او همراه با مادرش به سوی اروپا فرار کرد اما حالا در کنار گور مادر ایستاده است.
مادر در مرز ایران و ترکیه و بر اثر اصابت گلوله مرزبانان به سرش کشته شد و حال صدها نفر برای وداع با او آمده اند. ردوان اهاری اما می گوید وقتی که او هنوز زنده بود و به کمک فوری نیاز داشت، کسی به سراغش نیامد. ردوان به آن حفره ای در زمین که مادرش در آن ناپدید خواهد شد خیره شده است. با آن موهای روییده بر صورتش شبیه به یک مرد به نظر می رسد اما در این لحظه ها به مانند یک کودک نگاه می کند.
این خانواده فقیر است. پدر ردوان پنج سال پیش بر اثر تومور مغزی درگذشت و مادر ۴۳ ساله اش که سیما نام داشت به بیماری افسردگی دچار بود. به گفته ردوان زندگی یک بیوه با سه فرزند و بدون مستمری و درآمد در حکم زنده به گور شدن است زیرا چنین فردی از هیچ حق و حقوقی برخوردار نیست.
به همین خاطر بود که سیما اهاری تصمیم گرفت که به همراه سه فرزندش یعنی عدنان، عرفان و ردوان افغانستان را ترک و به آلمان برود. بزرگترین فرزندش که ساناز نام دارد در فرانکفورت زندگی می کند. سیما پیش از آن ساناز را به یک مرد افغانی – آلمانی به همسری داده بود تا او زندگی بهتری داشته باشد. ساناز اهاری می گوید: “آخرین بار که مادرم با من تماس گرفت گفت که دیگر نمی خواهد به این زندگی ادامه دهد. به من گفت یا خودش را به اروپا می رساند یا می میرد و نزد همسرش می رود”.
زندگی بهتر در اروپا رویای بسیاری از افغان هاست. تنها در شش ماه نخست امسال ۸۰ هزار افغانی در اروپا تقاضای پناهندگی کرده اند و مقصد اکثر آنها آلمان است. شهروندان افغانی پس از اتباع سوریه دومین جمعیت بزرگ پناهجویان را تشکیل می دهند.
در حال حاضر مردم از سراسر افغانستان به استان هرات هجوم می آورند تا از آن جا به طرف مرز ایران بروند یا به سمت جنوب افغانستان می روند و از مرزی که چندان هم تحت مراقبت قرار ندارد خود را به کشور همسایه می رسانند و هر روز ۳۰۰۰ افغانی به این ترتیب به ایران می آیند. از ایران به سمت ترکیه ادامه سفر می دهند و در ترکیه سوار بر کشتی شده و خود را به جزایر یونان از جمله لزبوس می رسانند و از آن جا به بالکان و به سمت شمال ادامه مسیر می دهند.
اما این افزایش ناگهانی شمار پناهجویان پرسش هایی اساسی را برای غربی ها مطرح می کند: آیا همه این ۱۴ سال عملیات نظامی و بازسازی در افغانستان بیهوده بود؟ چند مدرسه و کلینیک و دانشگاه و آکادمی پلیس باید ساخته شود تا یک کشور برای مردمش قابل زندگی کردن باشد؟ و مهم تر این که کدام اشتباه و خطا منجر به این شد که افغانستان تقریبا به همان نقطه ای بازگردد که در سال ۲۰۰۱ بود؟
این پرسش ها با توجه به آن میلیاردها یورویی که به افغانستان سرازیر شد و با توجه به آن هزاران سرباز غربی که برای آزادی این کشور جان خود را از دست دادند، بسیار دردناک و آزار دهنده است.
بسیاری از رویدادهای امروز به سال ۲۰۱۴ بازمی گردد. آن انتخابات پرتقلب ریاست جمهوری در سال ۲۰۱۴ و آن آتش بس اجباری و آن ائتلافی که به اجبار آمریکا میان دو مردی ایجاد شد که هر دو خود را رییس جمهور می دانستند نتیجه ای به غیر از برآمدن یک دولت ناکارآمد نداشت. اشرف غنی رییس جمهور جدید افغانستان و مدیر سابق بانک جهانی و رقیبش یعنی همان عبداله عبداله پزشک تاجیک – پشتون، در همان حال که طالبان، القاعده و اخیرا داعش بخش های بزرگی از کشور را تحت کنترل خود درمی آوردند، همچنان مشغول آن جنگ قدرت فرسایشی بودند.
پرزیدنت غنی به افغان ها وعده اداره خوب دولت، مبارزه بی امان با فساد و ایجاد شغل داد اما هیچ اتفاقی نیفتاد. برعکس، از زمان خروج نیروهای بین المللی ایساف در پایان سال بود که پول های کمتری به افغانستان سرازیر شد و نه تنها غربی ها علاقه خود به افغانستان را از دست دادند بلکه اکثر افغان ها نیز در حال حاضر امیدی به این که کشورشان بتواند در مسیری درست قرار بگیرد ندارند.
ده ها هزار مترجم، کارگر ساختمانی، راننده، بادی گارد، خدمتکار و آشپز که برای نظامیان و نهادهای بین المللی کار می کردند بیکار شده اند. اجاره بهای خانه ها که از سال ۲۰۰۱ روندی به شدت صعودی داشت ناگهان افت کرد و دیگر از آن اقتصاد جنگی که موجب رونق بازار می شد خبری نبود. افغانستان از نظر اقتصادی به صورتی دراماتیک در مسیر سقوط قرار گرفته است. مساله و مشکل قندوز کمی بعد آغاز شد. روز ۲۸ سپتامبر سال جاری بود که گروه طالبان این استان مهم و استراتژیک در شمال کشور را به اشغال خود درآورد و هر کس تا آن زمان درنگ کرده بود بی درنگ چمدان ها را بست و از شهر بیرون زد.
شهر تجاری و کهن هرات که ردوان و مادرش نیز اهل آن بودند، با آن بی شمار پارک ها و کوچه های قدیمی و بخش تاریخی شهر، هنوز هم نشانه هایی از گذشته ای با شکوه را در خود دارد. در همین شهر بود که مهم ترین مسیرهای تجاری از خاورمیانه و آسیای مرکزی تلاقی می کردند و زمانی که در قرون وسطی و در قرن پانزدهم جنگ و هرج و مرج بر اروپا حکمفرما بود، هرات مهد دانشمندان و روشنفکران همه جهان و کانون تمدن محسوب می شد.
البته امروز نیز هرات یک کانون و مرکز است. در حال حاضر برای آغاز حرکت به سوی غرب در این شهر گرد می آیند. هرات با مرز ایران تنها ۱۰۰ کیلومتر فاصله دارد و به همین خاطر هرات زمانی باشکوه به کانون قاچاقچیان بدل شده است.
در مرکز شهر یعنی در بازار چهارسو، خیابان ها با پیچی ۹۰ درجه به سمت چهار دروازه قدیمی شهر می روند. در میان گاری های چوبی دستفروش هایی که به فروش نارنگی تازه و انگور و غیره مشغولند، انبوهی از لوازم ساختمانی و ظروف آشپزخانه و تلویزیون های کهنه و کمد دیده می شود. از قرار معلوم پناهجویان آینده لوازم و وسایل زندگی خود را با قیمت هایی بسیار نازل در معرض فروش می گذارند. یک دلال املاک می گوید که در چند ماه اخیر شش خانه در بهترین موقعیت و یک کاخ را که تا چند ماه پیش ۲۰۰ هزار دلار می ارزید به قیمت ۱۰۰ هزار دلار برای فروش گذاشته است اما مشتری برای آن پیدا نمی شود.
یافتن قاچاقچیان انسان در نزدیکی بازار کار آسانی است. یک آژانس مسافرتی نه تنها بلیت اتوبوس به مقصد نیمروز و بلیت هواپیما به مقصد ایران و دبی و ترکیه می فروشد بلکه خدمات دیگری نیز ارائه می دهد. مرد خوش اخلاقی با ریش خاکستری می گوید: “شما گذرنامه و ۱۸ هزار دلار پول بیاورید و بقیه کارها را به ما بسپارید”. هر کس ۲۰ هزار دلار داشته باشد می تواند مستقیما به اروپا پرواز کند البته با مدارک جعلی.
اما بسیاری از افغان ها ساده تر از این سفر می کنند و با پول کمی در جیب یک بلیت اتوبوس به قیمت دوازده یورو می خرند. در میان کسانی که صبح زود در اسلام قلعه واقع در نزدیکی گذرگاه مرزی با ایران و در کنار آن حصارهای بلند ایستاده اند نه تنها جوانان جین پوش بلکه خانواده هایی همراه با کودکان نیز دیده می شوند. ویزای ایران در قبال پرداخت صد یورو صادر می شود اما بسیاری از این افراد قصد عبور غیرقانونی از مرز دارند. برخی از آنها حتی مسیرهای گران قیمتی را برای رسیدن به اروپا و کانادا یا آمریکا در نظر گرفته و هزینه آن را نیز پرداخت کرده اند. قاچاقچیان در واقع در مشهد یا تهران در انتظار آنها هستند و آنها را به ترکیه می رسانند. بر روی سقف تاکسی ها مایملک این مسافران قرار داده شده و گاه به برج شبیه است.
خانواده اهاری اما پول زیادی نداشتند. ردوان اهاری می گوید که مادرش سیما خیلی ناگهانی تصمیم به آن سفر گرفته بود. آنها پای تلویزیون می نشستند و خانواده های سوری را می دیدند که سوار بر قایق ها در مدیترانه حرکت می کنند. از قرار معلوم آلمان پناهجویان را می پذیرد. ردوان می گوید:” ما فهمیدیم که در آلمان آینده داریم”. آنها خبرها را دنبال می کردند و می دیدند که آنگلا مرکل مجوز ورود پناهجویان حاضر در مجارستان را به آلمان صادر کرده است. و این جا بود که سیما برای سفر مصمم شد.
این که افغان ها اتباع سوریه نیستند و هرات حلب نیست برای ردوان اهمیتی ندارد. به عقیده او در افغانستان نیز جنگ جریان دارد و چیزی برای خوردن موجود نیست.
ردوان تعریف می کند که بالاخره به ایران رسیدند و در جاده ای بسیار باریک به گروهی ۳۲ نفره از پناهجویان که ۱۳ کودک نیز در میانشان دیده می شدند پیوستند و به سوی ترکیه رفتند. پولدارترها سوار بر اسب بودند. اما آن مادران و کودکانی که پولی نداشتند هر زمان که احساس خستگی می کردند با ضربه شلاق قاچاقچیان نواخته می شدند. از ۱۶ ساعت پیش در راه بودند و آفتاب در حال غروب بود.
ناگهان سیما اهاری در هم فرو رفت. ردوان در آغاز فکر کرد که مادرش زمین خورده است. دستش را روی سر مادر گذاشت و بلافاصله متوجه شد که دستش رنگ خون گرفته است. ردوان صدای شلیک شدن گلوله ای را که به سر مادرش اصابت کرد هرگز نشنید.
به هر حال آنها دستگیر و به افغانستان بازگردانده شدند. یکی از قاچاقچیان انسان می گوید که میزان امنیت این مسیرها به میزان تجربه قاچاقچی ها بستگی دارد. رسول ۳۱ ساله خود یک قاچاقچی انسان است. او در اتاق مهمانخانه دوستش در هرات نشسته و به بالش های بزرگی تکیه داده است. یک پیراهن سبز روشن به تن و یک دستار چهارخانه بر سر دارد. چشمان قهوه ای رنگش در آن صورت تکیده کاملا هشیار و بیدار نشان می دهد.
رسول می گوید که افراد موفق در صنف او از روابطی خوب نه تنها در افغانستان بلکه در آن سوی مرزها برخوردارند. به باور او همه مرزبانان اهل رشوه هستند البته این مساله در مورد مرزبانان ایرانی کمتر صادق است و آنها هر چند گاه یک بار از پست های خود به مناطق دیگر منتقل می شوند:” اما همیشه راهی وجود دارد و کار نشد ندارد”.
قاچاق انسان در قوانین افغانستان نیز یک جرم محسوب می شود. اما رسول فرد آبرومند و مشهوری در هرات به حساب می آید. از آن جایی که افغان ها هیچ امکانی برای سفر قانونی به غرب ندارند دیر یا زود گذارشان به امثال رسول می افتد. به همین خاطر این شغل در افغانستان روز به روز بیشتر شکوفا می شود.
رسول ادعا می کند که با ۳۰ هزار دلار مشتریانش را با بلیت درجه یک هواپیما به اروپا می رساند و حتی روادیدی که برای آنها می گیرد اصل و قانونی است. البته در این مورد که چطور چنین چیزی امکان دارد حرفی نمی زند. به گفته وی ۱۵ هزار دلار از این مبلغ برای تهیه ویزای شینگن و ورود مسافر به حوزه شینگن و رسیدن به کشور هدف صرف می شود. رسول می گوید که این به اصطلاح تور از هرات آغاز می شود و همواره افرادی به عنوان محافظ حضور دارند و خودش نیز مسافرانش را همراهی می کند. آنها هرگز چمدان های بزرگ با خود ندارند و تنها یک کول پشتی سبک حمل می کنند. رسول یک وانت هم دارد و بزرگترین بخش از مسیر را که همان بیابان بلوچستان است و در میان سه کشور افغانستان و پاکستان و ایران قرار دارد سوار بر وانت طی می کند. عبور از این منطقه گاه یک روز کامل به درازا می کشد.
اولین مقصد سفر شهر کوتا در پاکستان است. از آن جا و از میان آن بیابان به سمت نیمروز و ایران می روند و از سیستان و بلوچستان گذشته و خود را به مرکز تشیع یعنی قم رسانده و از آن جا به سوی ترکیه می روند. پناهجویان در ترکیه سوار بر قایق شده و به سوی یونان ادامه سفر می دهند.
به گفته رسول در غالب موارد به سوی آنها تیراندازی می شود اما او تا به امروز هیچ یک از مسافرانش را از دست نداده و هرگز مثل امروز پول درنیاورده است. به همین خاطر رسول به خود و کارش افتخار می کند. یک مشتری از شهر میمنه واقع در استان شمالی فاریاب در کنار رسول نشسته است. او که پسری ۱۸ ساله است آن بسته ۱۵ هزار دلاری را به همراه دارد و می خواهد به لندن برود. می گوید که پدر و مادرش برای تهیه هزینه سفر فرزندشان مقروض شده اند. رسول امشب این پسر را تا تهران همراهی می کند و در آن جا از طریق یکی از رابطانش او را به استانبول می فرستد. رسول به این پسر اهل میمنه می گوید که در انگلستان توسط پلیس بازداشت خواهد شد اما آنها هرگز افغان ها را به کشورشان بازنمی گردانند و البته پسرک نیز لحظه ای تردید در مورد این ادعای رسول به خود راه نمی دهد و در عوض شانه بالا می اندازد و می گوید:” این جا فقط جنگ و خشونت است و کار نیست. می خواهم بروم”. در حال حاضر از جمعیت ۱۶ میلیونی طالب کار در افغانستان تنها سه میلیون نفر صاحب شغل هستند.
بیست قاچاقچی در شبکه رسول حضور دارند. البته همه آنها تنها از طریق تلفن با یکدیگر و با مشتریانشان ارتباط دارند. این شبکه از آسیای مرکزی و خاورمیانه تا اروپا را شامل می شود و به گفته رسول هر کدام از این بیست نفر قیمت های خودش را دارد و رئیسی که آنها را اداره کند وجود ندارد.
از زمان حمله طالبان به قندوز مهاجرت افغان ها افزایشی چشمگیر یافته است. غالبا اقلیت های دینی از حاکمیت طالبان رنج می بردند و در هرات نیز شیعیان تاجیک که ۱۵ درصد از جمعیت افغانستان را تشکیل می دهند حضور مشخصی دارند. یک تاجیک شیعه که مایل نیست نامش برده شود می گوید:” اگر شهر به دست طالب ها بیافتد همه ما را قتل عام می کنند”. هواداران داعش نیز بر روی دیوارهای یکی از مساجد شیعیان نوشته اند:” شما اولین کسانی هستید که به دست ما کشته خواهید شد”.
در این میان علاوه بر طالبان، نیروهای عملیاتی داعش نیز در افغانستان حضور یافته اند. آنها حتی در برخی مناطق با رهبران طالبان وارد درگیری شده و غالبا افرادی هستند که از طالبان جدا شده و از سوی نیروهای خارجی و از جمله اعراب و چچنی ها پشتیبانی می شوند. آنها قبلا در مناطق قبیله نشین پاکستان یعنی در وزیرستان شمالی زندگی می کردند اما در این اواخر از سوی ارتش پاکستان از این مناطق رانده شده و اینک در افغانستان در حال سازماندهی مجدد خود هستند.
و به همین خاطر اخیرا اکثر شیعیان خانه های شهری خود را می فروشند. مدیران ثروتمند و همکاران سابق نهادهای غیردولتی غربی برای ادامه کار و زندگی به دبی و ترکیه می روند زیرا از این می ترسند که برای انتقام و یا به خاطر پول ربوده شوند.
ناهید فرید نماینده ۳۱ ساله مجلس افغانستان می گوید:” ۵۰ درصد کسانی که من می شناسم قصد خروج از افغانستان را دارند”. خانم فرید زاده هرات است و تحصیلات دانشگاهی خود را در آمریکا به پایان رسانده است. بسیاری از دوستان او روشنفکران و فارغ التحصیلان دانشگاه هستند که با خارج ارتباط دارند و در واقع الیت جوانی محسوب می شوند که قرار بود در آینده افغانستان به دست آنان اداره شود. افرادی که باقی مانده اند در واقع امکانی برای خروج ندارند به عنوان مثال ردوان یا همان پسری که مادرش سیما اهاری را در حین فرار از دست داد.
او و بردرانش پس از آن فرار ناموفق توسط پلیس مرزی ایران بازداشت شدند و پس از چند روز همراه با کودکان آن جمع به افغانستان بازگشتند. البته جسد سیما اهاری نیز همراه با آنان به هرات بازگردانده شد.
اکنون ردوان در زیرزمین خانه عمویش در هرات نشسته است. مادرش آپارتمان کوچک و اجاره ای خانواده را به صاحبخانه تحویل داده و همه چیز از رختخواب ها گرفته تا ظرف ها و تلویزیون و دوچرخه را قبل از سفر فروخته بود. از بابت فروش آنها به یک دستفروش ۱۲۰۰ دلار پول گرفت و و در مجموع ۲۰۰۰ دلار به قاچاقچی ها پول داد. هشتصد دلار بقیه توسط اقوام تامین شده بود.
ردوان می گوید که از زمان مرگ مادرش گرفتار سردرد است. دیگر نمی تواند خوب فکر کند. عدنان کوچک و عرفان هشت ساله مدام گریه می کنند. عموی ردوان گفته است که تنها تا خاکسپاری سیما کودکان او را نگهداری می کند و پس از آن باید از آن جا بروند. زیرا نمی تواند با وجود هشت فرزند خود، آنها را اداره کند .
ردوان در ده سالگی درس و مدرسه را رها کرد. پدرش سخت مریض بود و سپس درگذشت. هزینه های سنگین درمان پدر پولی برای خانواده باقی نگذاشته بود و به همین خاطر به عنوان نقاش ساختمان مشغول به کار شد و روزی سه یورو دستمزد می گرفت. هر روز صبح نان و چای و هر روز ظهر تنها سیب زمینی برای خوردن داشتند. گوشت در سفره این خانواده هرگز یافت نمی شد. اجاره ماهانه آن آپارتمان کوچک دو اتاقه بالغ بر ۱۰۰ یورو بود.
ردوان همیشه قوی بود و به هر صورت پس از مرگ پدر نان آور خانواده شد و آنها را اداره کرد. او برای آینده خانواده مبارزه کرد اما اینک همه چیز را از دست داده است. در حالی که از سوی اقوامش احاطه شده بر بالای تپه گورستان ایستاده و درهم فرو می رود و فریادی از سر درد می کشد.
ترجمه: شفقنا افغانستان
نظرات(۰ دیدگاه)