نوحه عبدالله ابن حسن [صوت و متن مقتل و اشعار روضه عبدالله ابن حسن]

  • انتشار: ۲۹ دلو ۱۳۹۸
  • سرویس: اطلس پلاس
  • شناسه مطلب: 78383

نوحه عبدالله ابن حسن یکی از جانسوزترین مصیبت های روز عاشورا است و معمولا در شب پنجم ماه محرم در مجالس عزاداری خوانده می شود. در این مطلب مجموعه ای از مقتل و اشعار نوحه عبدالله ابن حسن و همچنین صوت آنها را گردآوری کرده ایم.

مقتل عبدالله ابن حسن

در لهوف سید ابن طاووس ص ۱۷۳ درباره مقتل و نوحه عبدالله ابن حسن علیه السلام آمده است:

خَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ وهُوَ غُلامٌ لَم یُراهِق مِن عِندِ النِّساءِ، فَشَدَّ حَتّى وَقَفَ إلى جَنبِ الحُسَینِ علیه السلام، فَلَحِقَتهُ زَینَبُ ابنَهُ عَلِیٍّ لِتَحبِسَهُ، فَأَبى وَامتَنَعَ امتِناعاً شَدیداً، وقالَ: وَاللّهِ لا افارِقُ عَمّی، فَأَهوى بَحرُ بنُ کَعبٍ وقیلَ: حَرمَلَهُ بنُ الکاهِلِ إلَى الحُسَینِ علیه السلام بِالسَّیفِ. فَقالَ لَهُ الغُلامُ: وَیلَکَ یَا بنَ الخَبیثَهِ، أتَقتُلُ عَمّی؟ فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ، فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِیَدِهِ، فَأَطَنَّها إلَى الجِلدِ، فَإِذا هِیَ مُعَلَّقَهٌ. فَنادَى الغُلامُ: یا عَمّاه‏…

ترجمه:
عبد اللّه بن حسن بن على که هنوز جوانى نابالغ بود، از نزد زنان بیرون دوید و خود را به کنار حسین علیه السلام رساند. زینب علیها السلام دختر على علیه السلام، در پى‏اش رفت تا او را نگاه دارد؛ امّا او تسلیم نشد و به هیچ روى نپذیرفت و گفت: به خدا سوگند، از عمویم جدا نمى‏شوم. بحر بن کعب (و گفته شده که حرمله بن کاهِل)، شمشیر را به سوى حسین علیه السلام فرود آورد. نوجوان به او گفت: اى مادرْخبیث! آیا عموى مرا مى‏کُشى؟ بحر، با شمشیر به او زد. جوان، دستش را سپر کرد که قطع شد و از پوست، آویزان شد. پس فریاد بر آورد: اى مادر!

در مثیر الأحزان ابن نما حلی: ص ٧٣، روضه الواعظین ابن فتّال نیشابوری: ص ٢٠٨ درباره مقتل و نوحه عبدالله ابن حسن علیه السلام آمده است:

وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ …. .فَقَالَ ع بِسْمِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّهِ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ إِلَهِی تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ.ثُمَّ ضَعُفَ مِنْ کَثْرَهِ انْبِعَاثِ الدَّمِ …… فَلَبِثُوا قَلِیلًا ثُمَّ کَرُّوا عَلَیْهِ.فَخَرَجَ إِلَیْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ یُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ یَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَیْنِ ع فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ ع لِتَحْبِسَهُ فَامْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِیداً وَ قَالَ لَا أُفَارِقُ عَمِّی فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ کَعْبٍ إِلَى الْحُسَیْنِ‏ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَیْلَکَ یَا ابْنَ الْخَبِیثَهِ أَ تَقْتُلُ عَمِّی فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ فَاتَّقَاهَا بِیَدِهِ فَبَقِیَتْ عَلَى الْجِلْدِ مُعَلَّقَهً فَنَادَى یَا عَمَّاهُ فَأَخَذَهُ وَ ضَمَّهُ إِلَیْهِ وَ قَالَ یَا ابْنَ أَخِی اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِکَ وَ احْتَسِبْ فِی ذَلِکَ الْخَیْرَ فَإِنَّ اللَّهَ یُلْحِقُکَ بِآبَائِکَ الصَّالِحِینَ. فَرَمَاهُ حَرْمَلَهُ فَذَبَحَهُ. فَقَالَ الْحُسَیْنُ ع اللَّهُمَّ إِنْ مَتَّعْتَهُمْ إِلَى حِینٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً وَ لَا تَرْضَ عَنْهُمْ أَبَداً

ترجمه:
سالار شایستگان دیگر توان ایستادن نداشت که از جنگ باز ایستاد….. نداى امام حسین علیه السّلام به آسمان برخاست و سر به جانب آسمان بلند کرد و نیایشگرانه گفت: خدایا، تو خود مى‏دانى که اینان فرزند دخت فرزانه پیامبرشان را مى‏کشند….آن تبهکاران سنگدل اندکى درنگ کردند و دگر باره بر آن آموزگار والاییها هجوم بردند. در همان لحظاتى که حسین علیه السّلام بر شهادتگاه، خود با لب تشنه و غرق در خون در انتظار شهادت بود، یادگار ارجمند برادرش، «عبد اللَّه»، فرزند امام حسن که کودکى هوشمند بود، از سراپرده بانوان بیرون آمد و شتابان خود را به عموى گرانمایه‏اش حسین علیه السّلام رسانید تا عمو را یارى کند.
عمه‏اش «زینب» خود را به او رساند تا وى را به خیمه‏ها بازگرداند، امّا او پایدارى کرد و بازنگشت و فریاد بر آورد که: «لا افارق عمّى!» به خداى سوگند از عمویم جدا نخواهم شد و او را تنها نخواهم گذاشت! در این هنگام یکى از تجاوزکاران اموى بنام «بحر بن کعب» به سوى حسین علیه السّلام روى آورد، که «عبد اللَّه» فریاد بر آورد: هان اى پلید زاده! آیا مى‏خواهى عمویم را به شهادت برسانى؟ آن عنصر پلید نیز شمشیرى بر آن کودک فرود آورد و عبد اللَّه دست خود را سپر ساخت که دستش از بدن جدا شد! او در حالى که دستش تنها به پوست آویزان بود، فریاد بر آورد که: عمو جان مرا دریاب! حسین علیه السّلام او را در آغوش کشید و بر سینه چسباند و فرمود: یادگار برادرم! بر آنچه در راه خدا بر تو فرود آمده است شکیبایى پیشه ساز و آن را به فال نیک بگیر و خیر بدان که خداى پر مهر به زودى تو را بر پدران و نیاکان شایسته کردارت ملحق خواهد ساخت.
و آن گاه «حرمله» گلوى آن کودک محبوب را هدف تیر بیداد خود ساخت و سرش را از پیکرش جدا کرد! حسین علیه السّلام پس از شهادت جانسوز نور چشم برادرش، «عبد اللَّه» در آغوشش، رو به آسمان کرد و گفت: بار خدایا، اگر این بندگان ستمکار و گناه پیشه‏ات را تاکنون از نعمت‏هایت بهره‏ور ساخته‏اى، اینک آنان را تار و مار و مایه عبرت دیگران قرار ده و هرگز از آنان خشنود مباش.

اشعار نوحه عبدالله ابن حسن

نوحه عبدالله ابن حسن

نوحه عبدالله ابن حسن:

غربتت را تا دیدم، ز بالای تل
آمدم در آغوشت، میان مقتل
عمو
رسیدم دیدم که آه، فتادی در قتلگاه
می‌آید قاتل ز راه
شده غروب عاشورا، دور و بر سرت غوغا
برای کشتنت ای وای، شده دعوا
(عمو، عموی خوبم)

خوانده ای هل من ناصر، عموجان لبیک
آمده یار آخِر، عموجان لبیک
ببین
که دستم در راه دوست، شبیه دست عموست
شده آویزان ز پوست
دستم اگر به کار آید، شود سپر برای تو
سرم جدا می‌شد ای کاش، به جای تو
(عمو، عموی خوبم)

بیرق عشقت بالا، اباعبدالله
کل یوم عاشورا، اباعبدالله
حسین
سلام ای بالا نشین، سلام ای خونین جبین
بخر ما را اربعین
من الغریب تو اوج، تمام روضه های تو
خدا چه روضه ای خوانده، برای تو
(حسین ذبیح العطشان)

شاعر: روح الله اسماعیلی

صوت نوحه عبدالله ابن حسن:

روضه عبدالله ابن حسن

نوحه عبدالله ابن حسن:

در رگ رگش نشانه ی خوی کریم بود
او وارث کمال پدر از قدیم بود
دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود
این کودکی شهید که گفته یتیم بود؟
وقتی حسین سایه ی بالای سر شود
کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود؟
در لحظه های پر طپش نوجوانی اش
با آن دل کبوتری و آسمانی اش
با حکم عمّه، عمّه ی قامت کمانی اش
بر تل زینبیه بود دیده بانی اش
اخبار را به محضر عمّه رسانده است
دور عمو به غیر غریبی نمانده است
خورشید را به دیده شفق گونه دید و رفت
از دست ماه دست خودش را کشید و رفت
از خیمه ها کبوتر عاشق پرید و رفت
تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت
می رفت پا برهنه در آن صحنه ی جدال
می گفت عمّه، جانِ عمو کن مرا حلال
دارد به قتلگاه سرازیر می شود
مبهوت تیر و نیزه و شمشیر می شود
کم کم خمیده می شود و پیر می شود
یک آن تعلّلی بکند دیر می شود
در موج خون حقیقت دریا نشسته است
دورش تمام نیزه و تیر شکسته است
دستش برید و گفت: که ای وای مادرم
رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم
در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم
آهی کشید و گفت: که ای وای مادرم
وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست
در عرش قلب فاطمه چون پهلویش شکست
خونش حنا به روی عمویش کشیده است
از عرش، آفرین پدر را شنیده است
مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است
تیری تمام قد به گلویش رسیده است
تیری که طرح حنجره اش را بهم زده
آتش به جان مضطر اهل حرم زده
یعقوب را بگو که دو تا یوسفش به چاه
ماندند در میانه ی گرگان یک سپاه
فریاد مادرانه ای آید که: آه، آه
دارد صدای اسب می آید ز قتلگاه
ده اسب نعل خورده و سنگین تن آمدند
ارواح انبیا همه با شیون آمدند

شاعر: محسن عرب خالقی

شهادت عبدالله ابن حسن

نوحه عبدالله ابن حسن:

رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم
رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم

رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی
نشان حرمله و خولی و سنان بدهم

دلم قرار ندارد در این قفس باید
کبوتر دل خود را به آسمان بدهم

عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو
من آمدم که حسن را نشانتان بدهم

عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است
خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم

سپر برای تو با سینه می شوم هیهات
اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم

مگر که زنده نباشم که در دل گودال
اجازهء زدنت را به کوفیان بدهم

من آمدم که شوم حائل تو با عمه
مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم

عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان
جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم

کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم
عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم

صدای مرکب و نعل جدید می آید
عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم

فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر
که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم

عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش
بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم

برای آنکه جسارت به پیکرت نشود
خودم لباس تنت را به این و آن بدهم

(مهدی مقیمی)