نوحه جون بن حوی [متن مقتل و اشعار روضه جون غلام امام حسین علیه السلام]
- انتشار: ۲۹ دلو ۱۳۹۸
- سرویس: اطلس پلاس
- شناسه مطلب: 78440
نوحه جون بن حوی از جمله نوحه هایی است که در ایام شهادت امام حسین علیه السلام خوانده می شود. در این مطلب مقتل جون بن حوی به همراه اشعار نوحه جون بن حوی را گردآوری کرده ایم.
مقتل جون بن حوی غلام امام حسین علیه السلام
در لهوف، سید بن طاووس، ص: ۱۰۸ درباره مقتل و نوحه جون بن حوی چنین آمده است:
ثُمَّ بَرَزَ جُونٌ مَوْلَى أَبِی ذَرٍّ وَ کَانَ عَبْداً أَسْوَدَ فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السلام أَنْتَ فِی إِذْنٍ مِنِّی فَإِنَّمَا تَبِعْتَنَا طَلَباً لِلْعَافِیَهِ فَلَا تَبْتَلِ بِطَرِیقِنَا فَقَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا فِی الرَّخَاءِ أَلْحَسُ قِصَاعَکُمْ وَ فِی الشِّدَّهِ أَخْذُلُکُمْ وَ اللَّهِ إِنَّ رِیحِی لَمُنْتِنٌ وَ إِنَّ حَسَبِی لَلَئِیمٌ وَ لَوْنِی لَأَسْوَدُ فَتَنَفَّسْ عَلَیَّ بِالْجَنَّهِ فَتَطِیبَ رِیحِی- وَ یَشْرُفَ حَسَبِی وَ یَبْیَضَّ وَجْهِی لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُکُمْ حَتَّى یَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِکُمْ ثُمَّ قَاتَلَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ حَتَّى قُتِلَ.
ترجمه:
سپس جون که غلام آزاد شده ابوذر بود و غلام سیاه چهرهاى بود برای جنگ بیرون آمد. امام حسین علیه السلام به او فرمود: تو اینک آزادی. راه خویش را بگیر و از این سرزمین برو؛ تو براى آسایش و راحتى و تأمین زندگى و امنیّت، همراهى ما را برگزیدهاى، خود را در راه ما به سختی نینداز. جون پاسخ داد: من در روز خوشى کاسه لیس شما خاندان باشم و در روز سختى دست از یارى شما بردارم؟ بخدا قسم من خود می دانم که بدبو و پست فطرت و سیاه چهرهام! اجازه دهید تا بوى بهشت و نسیم دل انگیز آن بر من وزیدن کند تا هم پیکرم عطرآگین گردد و هم چهره تیرهام به سفیدى گراید. نه به خدا دست از شما خاندان بر ندارم تا این خون سیاه من با خونهاى شما آمیخته گردد سپس جنگ کرد تا شهید شد. رضوان اللَّه علیه.
در بحار الأنوار علامه مجلسی، ج۴۵، ص ۲۳ درباره مقتل و نوحه جون بن حوی آمده است:
فوقف علیه الحسین علیه السلام و قال اللَّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهَهُ وَ طَیِّبْ رِیحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ وَ عَرِّفْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. وَ رُوِیَ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام أَنَّ النَّاسَ کَانُوا یَحْضُرُونَ الْمَعْرَکَهَ وَ یَدْفِنُونَ الْقَتْلَى- فَوَجَدُوا جَوْناً بَعْدَ عَشْرَهِ أَیَّامٍ- یَفُوحُ مِنْهُ رَائِحَهُ الْمِسْکِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ.
ترجمه:
امام حسین علیه السلام به بالین او آمد و فرمود: بار خدایا! صورت وى را سفید و بوى او را نیکو گردان و او را با ابرار محشور بفرما و بین او و محمّد و آل محمّد صلّى اللَّه علیهم اجمعین شناسائى و آشنایی برقرار بفرما! امام محمّد باقر علیه السلام از حضرت امام زین العابدین علیه السلام روایت می کند که فرمود: هنگامى که گروهى در میدان جنگ آمدند تا اجساد شهیدان آل محمّد را دفن نمایند جسد این غلام یعنى جون را بعد از ده روز در حالى یافتند که بوى مشک از آن می وزید.
رجز جون بن حوی در میدان نبرد
گفته می شود که جون بن حوی پس از عمرو بن قرظه به میدان رفت. برخی گزارشات نیز می گویند که وی پس از اقامه نماز جماعت از امام حسین علیه السلام اجازه میدان رفتن گرفت و پس از اینکه ۲۵ نفر از دشمنان را کشت به شهادت رسید.
وی در رجز خود می گفت:
کیف یری الفجار ضرب الأسود بالسیف صلتا عن بنی محمد
أذب عنهم باللسان و الید أرجو بذلک الفوز عند المورد
بدکاران چگونه میبینند ضربت این سیاه را با شمشیری که در راه فرزندان محمد کشیده شده است
من با دست و زبان از آنان حمایت میکنم و با این کار، بهشت را در روز ورود به محشر امید دارم.
نام جون بن حوی در زیارت الشهدا آمده است: «اَلسَّلَامُ عَلَی جَوْنٍ مَوْلَی أَبِیذَرٍّ الْغِفَارِی».
اشعار نوحه جون بن حوی
نوحه جون بن حوی:
یکی سیاه ولی رو سفید چون تو گرفتی
سر غلام به دامان خود چه حسن ختامی
دلم به حسرت “یا لَیتَنی” رسیدُ نگاهم
به سر در حرم افتاد اُدخلو به سلامی
نوحه جون بن حوی:
چون جهاد روز عاشورا رسید
فرصت یاران سرآمد تا رسید
نوبت جانبازی اندر راه دین
بر غلام تُرکِ زین العابدین
«جَون» نام او که بر جاناش سلام
زشت روی و خوبرویاناش غلام
آن ره اندر کوی دلبر یافته
تربیت ها از ابوذر یافته
با علی دست ارادت داده بود
سال ها در خدمتاش استاده بود
آن چه از عشق و وفا تحصیل کرد
در قیام کربلا تکمیل کرد
پاسبان درگه مولا حسین
او بلال اما اذاناش «یا حسین».
شاعر: سیّد رضا مؤیّد
نوحه جون بن حوی:
از موالی حسینی “جون” نام
او غلام شه، شهان او را غلام
دکۀ عطار دین را، مُشک تر
کعبه ی کوی حسینی را، حَجَر
عشق را بس شهرهای محکم است
زان میان، او چون سواد اعظم است
گاه عبدالله زیب دوش او
گاه اصغر زینت آغوش او
دید چون در کربلا اوضاع جنگ
در پی خدمت، میان بربست تنگ
بهر رخصت بوسه زد بر پای شاه
همچو هاله گشت بر اطراف ماه
شاه گفتا کای غلام دل فکار
رو! به راه خود، مرا تنها گذار
عرض کرد: ای سبط پاک مصطفی!
دور باشد این ز آئین وفا
روز نعمت، کاسه لیس خوان تو
روز نقمت، دور از سامان تو
هست آزادیِ من، در بندگی
من نخواهم بی وجودت زندگی
من نخواهم زندگانی در جهان
بعد مولایان و مولا زادگان
دید چون خضر بیابان نجات
اندر آن ظلمت، عیان آب حیات
طرفه بدری در شب دیجور دید
لیله القدری سراسر، نور دید
طینتش را یافت علیین نژاد
لاجرم رخصت برای جنگ داد
یافت اذن جنگ چون از شاه دین
شد روانه جانب میدان کین
بر سپاه کوفیان شد حمله ور
زد به جان جمعی از ایشان شرر
ناگهان افتاد از زین بر زمین
همچو مُشک نافه از آهوی چین
چون به خاک و خون، قرین شد پیکرش
از وفا آمد شه دین بر سرش
آن چه با فرزند خود اکبر نمود
با غلام خویش آن سرور نمود
خود نهاد از مهر رو بر روی او
گفت “اللهم بیض وجَهَه”
گفت راوی در میان قتلگاه
دیدم او را، با رخی مانند ماه
شاعر: مشکات کاشمری
نوحه جون بن حوی:
تا پیشکش کنم بجز این سر نداشتم
رویم سیاه! تحفهی بهتر نداشتم
در بین عاشقان تو شرمندهام حسین!
حتی تنی سفید و معطر نداشتم
*
هر چند ماه میشود اینجا فدای تو
بگذار جُون جان بدهد پیش پای تو
خونم سیاه نیست، ببین سرخ شد زمین
بر روی خاک شاخه گلی شد برای تو
*
من بندهات نه! … عاشقِ در بند گیسویت
قبلا دوبار کشته مرا چشم و ابرویت
در خواب دیده جُون تو را بارها ولی
درخواب هم ندیده سرش را به زانویت
*
تنها نه من،… به پای همه بند میزنی
در پاسخ سلام که لبخند میزنی
دل را به یک نگاهِ پر از مهربانیت
پیوند با نگاه خداوند می زنی
*
عشق من و تو زادهی زهرا ! شنیدنی است
با یک کلاف هم دلِ یوسف خریدنی است
پیش تو ایستادم و خواندم به زیر لب:
خال سیاه بر رخ زیبا چه دیدنی است!
*
گفتی برو؛ چگونه رهایت کنم حسین؟
آوردهام سری که فدایت کنم حسین!
گیرم قبول کردم و رفتم، … بدون تو
میمیرم آن زمان که رهایت کنم حسین!
*
قلبم تو را صدا زده از پشت جوشنم
بنگر فقط به عشق تو شمشیر میزنم
با تو نشستهام که چو کوه ایستادهام
تنها کنار توست که حس میکنم منم
*
حبُّ الحسینیم شدهام مست مست مست
ای وای اگر که تیغ بیفتد به دست مست
کی دست روی دست گذارد در عاشقی
تا پای مرگ پای رفاقت نشسته مست
*
دیگر چرا برای غلامت دعا کنی؟
وقتی که درد را به نگاهی دوا کنی
واجب نبود دست کشی روی صورتم
وقتی که خاک را به نظر کیمیا کنی
*
هوش از سر بنی اسد امشب پریده است
یه قطره عطر سیب به خونم چکیده است
جای تعجب است درخشیدنم مگر؟
دستی حسین بر سر و رویم کشیده است
قاسم صرافان