داستان تلخ گل مینه دختر پشتو زبانی که به سوئدن گریخت
- انتشار: ۱۶ میزان ۱۳۹۶
- سرویس: اجتماعیتیتر 2
- شناسه مطلب: 31583
یک رسانه ی خارجی در گفتگو با «گل مینه» دختر افغان پشتو زبان که به دلیل خشونت های خانوادگی مجبور به ترک خانه شد و سپس راهی دور دراز را پیمود و در کمپی در سوئدن زندگی می کند، از خاطرات تلخ سرنوشت وی در افغانستان می گوید.
به گزارش خبرگزاری اطلس، روزنامه نیویورک تایمز سرگذشت تلخ سه دختر افغان را حکایت کرده که از ازدواج اجباری گریخته اند اما هنوز هم با وحشت از تجربیات دشوار خود میگویند.
یکی از آنان گل مینه دختر پشتو زبان 18 ساله است که به دلیل فرار از ازدواج اجباری نزدیک بوده برادر و پدرش او را با تبر به قتل برسانند و آثار جراحت هنوز بر صورت وی مشهود است. او به کمک وکیل اکنون به سویدن پناهنده شده و زندگی تازهای را آغاز کرده است.
این روزنامه نوشته که در افغانستان رویاهای بسیاری از دختران جوان نقش بر آب میشود.
ماجرای تلخ گل مینه
در مورد سه دوست افغانی، پروندههای جداگانهی آنها بهحدی وحشتناک بودهاند که حتا اکنون سالها پس از حادثه، در حالیکه هر سه زنان جوانی هستند، وقتی میخواهند در موردش حرف بزنند درد میکشند. هر کدام این سه زن، از ازدواج اجباری در حالیکه هنوز کودک بودند فرار کردهاند و حالا خوشبختاند که زندهاند و این را میدانند. هر کدام آنها رؤیاهای بزرگی در سر دارند، علیرغم اینکه چه چیزی برایشان اتفاق افتاده و دقیقا به همان دلیل.
برای یکتن از آنها، گل مینه ی ۱۸ ساله، حقیقت یافتن رؤیاها از همین حالا شروع شده است. در ماه گذشته او همرای یک وکیل امریکایی، با پرواز کابل-استانبول-استکهلم-اوسترسند، به سویدن رسید. برای گل مینه اولینبارش بود که سوار هواپیما میشود، اولینبارش بود که از کشورش خارج میشود و برای اولینبار، آنطور که خودش پیش از این گفته: «آزاد خواهم بود».
اولین رؤیای گل مینه فرار از افغانستان بود. رؤیای بعدی او داشتن تلویزیون در اتاقش است. او میگوید که میخواهد ببیند چگونه سریال هندی مورد علاقهاش به پایان میرسد.
بزرگترین رؤیای گلمینه داکتر شدن است. آرزویی که گل مینه با گذراندن سه ماه در شفاخانه –هنگامی که چند جراحی رویش صورت گرفت و او فقط سه تای آن را بهیاد میآورد- آن را الهام گرفته است.
گل مینه میگوید: «من میخواهم به دخترانی که از خشونت رنج بردهاند کمک کنم». او امیدوار است که مراقبتهای پزشکی در سویدن قادر به درمان سردرد شدیداش باشد که تمرکز روی مطالعاتش را برای او دشوار ساخته است. گلمینه تنها تا صنف پنجم درس خوانده و بهسختی میتواند بخواند.
ازدواج غیر قانونی گل مینه
گل مینه بهطور غیرقانونی در سن ۱۳ سالگی ازدواج کرد. هنگامی که او متوجه شد سومین همسر یک مرد پیر است، با وحشت از آنجا فرار کرد. برادر و کاکایش به قصد بازگرداندان حرمت خانواده، او را ردیابی کرده و با تبر به او حمله کردند. در نتیجهی این حمله، سر او به طرز فجیعی خرد شد و بخشی از مغزش از جمجمه بیرون زد. گل مینه بهنحوی جان سالم بهدر برد و در خانهی امن زنان افغان در کابل، پناه داده شد.
در آنجا او دو دوست پیدا کرد؛ ممتاز و سحرگل. آنها از ضربه و زخمهای گذشته با یکدیگر خود گفتوگو نمیکردند اما کاملا به همدیگر نزدیک بودند: هر سه بازماندگان خشونت و ازدواجهای غیرقانونی.
کیمبرلی متلی وکیل داوطلب امریکایی آنها، در یکی از بازدیدهایش از خانهی امن، با خود چندین کتاب مصور و کتابهایی که برای نوجوانان است، آورد. سحرگل ۱۸ ساله یا شاید ۱۷ ساله است –اغلب در افغانستان سنوسال تخمینی گرفته میشود- و در حال حاضر صنف هفت است و میتواند کمی بخواند. بنابراین او کتابها را برای گل مینه و ممتاز، که حالا ۲۶ ساله است، میخواند.
سحرگل با اینکه قبلا میدانست، خبر خروج دوستش از کشور را سخت گرفت. او در ماه گذشته به من گفت: «وقتی که شنیدم، فکر کردم که من یک روح هستم. از اینکه دوستانم را از دست بدهم خیلی ناراحتم. از طرف دیگر، از اینکه او آزاد خواهد بود و برای خودش یک زندگی دستوپا خواهد کرد، بسیار خوشحال هستم».
گل مینه در آخرین روزش در افغانستان، بهحدی عصبی بود که نمیتوانست دستانش را ثابت نگهدارد. دختران دیگر در خانهی امن، در پوشیدن لباس، کمکش کردند. همخانههایش به او نزدیک شده و اشک میریختند.
گل مینه میگوید: «من برای افغانستان دلتنگ نخواهم شد، زیرا من حتا نمیدانم که افغانستان چگونه بهنظر میرسد». او بهعنوان یک کودک وارد خانهی امن شد و از آنوقت، مانند دیگر دختران، مجاز به بیرون رفتن از محوطهی خانهی امن نبود. مگر اینکه توسط کارکنان آنجا –بهخاطر ایمنی و محدودیتهای اعمالشده از سوی دولت برای خانههای امن زنان و پناهگاهها- همراهی شود.
خانوادهی سحرگل او را که کودکی ۱۳ ساله یا جوانتر بود، به افرادی که سعی داشتند از طریق شکنجه او را مجبور به فحشا کنند، فروخت. آنها ناخنهای او را بیرون کشیدند، به او مواد مخدر داده، با سیخهای داغ او را شکنجهی جنسی کرده و مورد تجاوز قرار دادند.
سحرگل میگوید: «برادرم مرا مثل یک گوسفند به آن خانواده فروخت. وقتی آنها مرا به خانهی شوهر فرستادند، من بهحدی کوچک بودم که نمیفهمیدم شوهر چیست». بعد از اینکه او از این مصیبت دو ساله نجات داده شد، داکترها پیبردند که قاعدگی او هنوز شروع نشده است.
همراه با دو دوست دیگر، مخمصهی سحرگل توجه جهانی را جلب کرد و سازمان زنان برای زنان افغان، او را به خانهی امن منتقل کرد. سحرگل برای ماهها، بهسختی حرف میزد.
گل مینه نیز وضعیت مشابهی داشت: «هر شب نمیتوانستم بخوابم. فکر میکردم کسی با تبر برای کشتن من میآید».
گل مینه ی پشتوزبان و سحرگل دریزبان، زبان همدیگر و جزئیات اتفاقاتی که برای یکدیگرشان رخ داده بود را نمیدانستند اما برای دلیلی که هیچکدامشان نمیتوانند توضیح بدهند، هر دو از همدیگر مواظبت میکردند.
کارمندان خانهی امن آینهها را از دسترس گل مینه دور نگه میداشتند اما یک روز او خودش را در آینه دید و از اینکه چهره اش چقدر بد آسیب دیده بود، گیج شد: «حتا نتوانستم خودم را تشخیص بدهم. خیلی زشت شده بودم.» در آن وضعیت، سحرگل او را دلداری داد و به دوستانش گفت که او پیش از این زیبا بوده.
دختران بهتدریج از پوستههای خود بیرون آمدند. سحرگل به عزم اینکه یک وکیل شود، خودش را وقف مطالعه کرد. او میگوید: «اگر من یک وکیل باشم، میتوانم به زنان دیگر نیز کمک کنم».
ممتاز آخرین نفر از سه نفری بود که به خانهی امن رسید. او قربانی حملهی اسیدپاشی توسط فرمانده یک گروه شبهنظامی است که از رد شدن پیشنهاد ازدواجش از سوی خانوادهی ممتاز، به این دلیل که در میان سایر موارد، ممتاز خیلی جوان بود، عصبانی شده بود.
سازمان زنان برای زنان افغانستان ممتاز را بهمنظور جراحی بازسازی صورت، به هند فرستاد. سر سختیِ ممتاز به دیگران، بهویژه گل مینه، الهام بخش بود. آنها ممتاز را بهعنوان خواهر بزرگتر میدیدند و هر سه برای ساعتها با هم میخندیدند. خانم متلی آنها را «سه تفنگدار شگفتانگیز» میخواند.
ممتاز سه سال پیش، هنگامی که یک مرد جوان از روستایشان خواستار ازدواج با او شد، خانهی امن را ترک کرد. گل مینه و سحرگل میگویند که آنها برای ممتاز خوشحال بودند، اما از اینکه او موفق شده بود از آنچه که برای آنها زندان شده است، فرار کند، حسادت میکردند.
سحرگل و گل مینه هر دو بهدنبال پناهندگی در خارج از کشور بودند، اما تنها گل مینه دورنمای موفقیت داشت. او در پاکستان متولد شده است و بنابراین میتواند بهعنوان پناهنده در کمیساریای عالی سازمان ملل برای پناهجویان، که سعی خواهد کرد او را در خارج از کشور اسکان دهد، ثبتنام کند؛ پروسهیی که سالها زمان میبرد.
در آن زمان هر دو دختر طرفدار سریال هندی «مدهوبالا» شدند و به دلیل اینکه این سریال به هر دو زبان پشتو و دری دوبله شده است، آن را با هم تماشا میکردند.
این نمایش تلویزیونی در مورد یک دختر جوان، مدهوبالا است، که مجبور به ازدواج با یک مرد ثروتمند شده است که او را مورد آزار قرار میدهد. اما او بهتدریج عشق مرد ثروتمند را بهدست میآورد.
آنها شاید سریال را دوست داشته باشند، اما هیچکدام از زنان جوان به تقلید از مدهوبالا علاقهمند نیستند. گل مینه میگوید: «من نمیخواهم ازدواج کنم. همهی مردان بد هستند». سپس او با بهیاد آوردن اینکه ازدواج قبل از وقتش قانونا معتبر نبوده، خودش را گرفت: «من نمیخواهم ازدواج کنم، برای همیشه».
در آن هنگام، دوست گل مینه و سحرگل، ممتاز، با شوهرش در ولایت شمالی افغانستان کندز، با دختر کوچک خود زندگی میکردند. سپس، در تابستان سال گذشته، شوهر ممتاز توسط افراد ناصر –فرمانده شبهنظامیان که به او حمله کرده بود- کشته شد. چند هفته بعد، ممتاز دومین دخترش را بهدنیا آورد.
ممتاز از اینکه فرمانده شبهنظامیان او و کودکانش را نیز خواهند کشت، تقاضای کمک خارجی کرد. خانوادهی خودش کشور را ترک کرده بودند و او هیچ آشنایی جز خانوادهی شوهرش نداشت. و از طرف دیگر در منطقهی تحت کنترل طالبان گیر مانده بود.
یکبار دیگر، گروه فعالان حقوق زن توانستند ممتاز را نجات بدهند. ماه گذشته، او برای دومین بار، فقط چهار روز پیش از اینکه گلمینه آنجا را ترک کند، به خانهی امن در کابل رسید.
اینبار در خانهی امن، ممتاز فکر نمیکرد که همراه با دیگر زنان سریالهای هندی تماشا کند. او با اشاره به دو دخترش میگوید: «من دیگر حوصلهی این چیزها را ندارم. من دایما خیلی خستهام و حالا تنها نیستم».
یک آرزو
با وجود خستگی، او هنوز رؤیاهای خودش را دارد. رؤیاهای کوچکتر برای خودش و بزرگتر برای دخترانش. ممتاز میگوید: «من میخواهم درس بخوانم، خواندن و نوشتن را یاد بگیرم و بعدا تبدیل به کسی شوم که در یک دفتر کار میکند. و من میخواهم دخترانم، یکی قاضی و دیگری وکیل شود».
او امیدوار است که دخترش روزی در مسند قضاوت در مورد افرادی مانند فرمانده ناصر بنشیند. این رؤیای ممتازِ مادر است. رؤیای ممتازِ بیوه، بیشتر درونی است. او میگوید: «من میخواهم بهصورت ناصر اسید بپاشم تا این درس را به او بدهم که کارش، کاری که او در حق ما انجام داده و چیزهایی که من از آن رنج کشیدهام، چقدر بد بوده است».
گل مینه اخیرا در روستای سویدنی دوید با جمعیت ۶۰۰ نفر که هفت تن آنها پناهجو اند، اسکان یافته است. او میگوید: «من فقط آرزو میکنم که سحرگل هم اینجا میبود».
او نمیتوانست باور کند که خانهاش دارای یک تخت است. برای گلمینه، اولینبار بود که اتاقی ازآن خودش دارد. وکیل وی، خانم متلی، برای اتاقش یک تلویزیون آورده است.
نظرات(۰ دیدگاه)