داستان اصحاب رس/ قوم رس که بودند و چرا هلاک شدند؟
- انتشار: ۲۹ جدی ۱۳۹۸
- سرویس: اطلس پلاس
- شناسه مطلب: 74753
در آیه ۳۸ سوره فرقان خداوند متعال از هلاکت قومی به نام اصحاب رس یاد می کند : « وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیرا» (سوره فرقان، آیه ۳۸)
«و نیز قوم عاد و اصحاب رس و طوایف دیگر، بسیاری بین اینها، همه را به کیفر کردارشان هلاک ساختیم.» خداوند در این آیه، هلاک کردن قوم عاد و ثمود و اصحاب رس را متذکر میشود. برای اینکه بدانیم داستان اصحاب رس چیست در ادامه مطلب با اطلس پلاس همراه باشید.
اصحاب رس چه کسانی هستند؟
خداوند متعال در آیه ۳۸ سوره فرقان و آیه ۵۰ سوره ق از اصحاب رسّ تنها به عنوان قومى که در پى تکذیب پیامبر خویش با عذاب الهى نابود شدند، یاد کرده است؛ اما هیچ گزارشى درباره هویت، آیین، پیامبر، مکان و زمان زندگى و چگونگى نابودى آنان و نیز شرح کارهایى که زمینه عذابشان شد، ارائه نکرده است. اما مورخان و مفسران در باره داستان اصحاب رس و اینکه چه قومی بودند و چرا و چگونه به هلاکت رسیند و عاقبت آنها چه شد اقوال گوناگونی را ذکر کرده اند.
قبل از آنکه به نقل داستان اصحاب رس بپردازیم لازم است تا معنای لغوی «رس» را بدانیم.
معنای رس
رسّ در لغت به معناى کندن چاه و قبر، مدفون کردن مرده یا غیر آن، چاه کهنه، چاه سنگچین شده، معدن و نیز استوار ساختن، نشانه و اندک اثر بر جاى مانده هر چیزآمده است.
برخی می گویند: رس واژهای سامی است و در زبانهای آرامی و عبری به معنای شکافتن و شکستن به کار میرفته و در زبان عربی نیز به معنای شکافتن، حفر کردن و چاه به کار رفته است. گفته شده منظور از آن در اصطلاح قرآنی چاه است و اصحاب رس قومی بودند که پیامبر خود را در چاه انداختند. همچنین رس نام دیار، کوه، نهر، طایفه و قوم نیز ذکر شده است.
زمان و مکان زندگی اصحاب رس
مناطق مختلفی به عنوان زیستگاه اصحاب رس ذکر شده است. منطقه رود ارس، حضرموت یمن و یمامه از آن جملهاند. اقوال مختلف در مورد جایگاه زندگی اصحاب رس به شرح زیر است:
۱- اصحاب رس، طایفه ای در یمامه بودند و پیامبری به نام حنظله داشتند. آنان پیامبرشان را در چاه افکندند و او را به این طریق کشتند.
۲- اصحاب رس عبارتنداز مردم زمان حضرت شعیب پیامبر که گرفتار عذاب شدند.
۳- اصحاب رس، بقایای قوم ثمود بودند که در یمامه می زیستند.
۴- اصحاب رس، عرب قدیمی ساکن بین شام و حجاز بودند.
۵- اصحاب رس، مردم انطاکیه شام بودندو پیامبرشان حبیب نجار بود.
۶- اصحاب رس، مردمی بودند که در اطراف رود ارس زندگی می کردند و گرفتار عذاب الهی سختی شدند (تفسیر نمونه، ج ۱۵، ص ۹۲، چاپ اول – بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۱۵۵ پس از حدیث ۶).
بسیاری از مورخان و مفسران همین احتمال ششم را درست ترین احتمال می دانند و معتقدند که خاستگاه و جایگاه اصحاب رس در آذربایجان شرقی و نزدیک شهر جلفا و در کنار رود ارس بوده است و هم اکنون نیز اگر سفری به این شهر و محل داشته باشید هنوز می توانید یادگارانی از محل زندگی اصحاب رس را مشاهده کنید.
طبق آنچه در داستان اصحاب رس گفته شده این مردم در کنار رود ارس دارای ۱۲ شهر بودند به نام های فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور، مهر، آبان، آذر، دی، بهمن و اسفند. همین الان در کنار این رودخانه، شهرکی است به نام اردوباد که یادگار شهر اردیبهشت است. شهرکی است به نام دسته که یادگار شهر دی است. شهرکی است به نام آزا که یادگار شهر آذر است. این دوازده شهر، آباد و حاصل خیز بودند. شهر اسفند از همه بزرگتر و پایتخت بود و پادشاه اصحاب رس در این شهر زندگی می کرد.
گفته شده ذوالقرنین تنها کسی بوده که از شهر آنها دیدن کرده است.
زمان اصحاب رس، روزگاری پس از نوح، سلیمان، حد فاصل نبوت عیسی و حضرت محمد(ص) و حتی در زمان خالد بن سنان دانسته شده است. قرآن از واژه قرون در وَعَادًا وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُونًا بَیْنَ ذَٰلِکَ کَثِیرًا برای اشاره به فاصله زمانی بین اصحاب رس و دیگر اقوام استفاده کرده است. مفسران واژه قرن را برابر ۴۰، ۷۰ یا ۱۲۰ سال تفسیر کردهاند. علامه مجلسی به مقایسه اقوال مختلف و طبقهبندی زمانی اصحاب رس از سوی نویسندگان پیش از خود پرداخته است که می توانید به آن مراجعه کنید.
داستان اصحاب رس
داستان اصحاب رس از زبان مولای متقیان حضرت علی علیه السلام در پاسخ به مردی که از ایشان در این باره سوال کرده بودند چنین آمده است:
اصحاب رس مردمى بودند که درخت صنوبر را پرستش مى کردند و آن را در فارسى شاه درخت مى نامیدند و آن درختى بود که پس از طوفان نوح در کنار چشمه آبى بنام روشناب کاشته شد. قوم مزبور بعد از عصر حضرت سلیمان در روى زمین مى زیستند و دوازده شهر در کنار رود ارس در بلاد مشرق زمین بنا کرده بودند و به همین مناسبت آنها را اصحاب رس نامیده اند در آن زمان در روى زمین نهرى پر آب تر و بهتر و گواراتر از رود ارس وجود نداشت و هیچ شهر و دیارى آبادتر از شهرهاى ایشان نبود.
نام دوازده شهر آنها عبارت بود از: آبان ، آذر، دى ، به من ، اسفندار، فروردین ، اردیبهشت ، خرداد، تیر، مرداد، شهریور و مهر. مرکز کشور و سلطنت آنها شهر بزرگ اسفندار و نام پادشاه ایشان ترکوذبن غابوربن یارش بن ساذبن نمرود بن کنعان بود… چشمه روشناب و اولین صنوبر در شهر اسفندار بود.
اصحاب رس در هر ماه عیدى داشتند که در پیرامون درخت صنوبر اجتماع نموده و درخت را با انواع زیورهاى مى آراستند و گاو و گوسفند بسیار قربانى مى کردند و آتش افروخته و قربانى هاى خود را در آتش مى انداختند و چون دود قربانیها بلند مى شد همگى به سجده افتاده و به نیایش مى پرداختند و مى گفتند: خداى ما از ما راضى شو، در این وقت شیطان درخت صنوبر را مى جنبانید و از ساق درخت صدایى به مانند آواى کودک بر مى خاست که اى بندگان من از شما خشنود شدم .
مردم از شنیدن صداى مزبور خوشحال شده و به لهو و لعب و شرب خمر مشغول و یک شب و یک روز در آن مکان توقف کرده و روز دیگر به جایگاه خود باز مى گشتند و عید هر شهرى منسوب به آن شهر بوده و ایرانیان نام دوازده ماه سال خود را از نام دوازده شهر مذکور اقتباس کرده بودند.
در هر سال یک مرتبه اهالى دوازده شهر بسوى شهر اسفندار که مرکز کشور و جایگاه چشمه روشناب و صنوبر اصلى بوده مى رفتند و عید بزرگ خود را در آنجا برگزار مى نمودند. بدین ترتیب که در کنار صنوبر سراپرده مجلل و رفیعى از دیبا که به انواع صورتهاى مختلف مزین شده بود میزدند و به آن سراپرده دوازده در تعبیه کرده بودند که اهالى هر شهرى از در مخصوص خود وارد مى شدند. خارج سراپرده به نیایش صنوبر پرداخته و قربانى ها براى آن درخت خیلى بیش تر از سایر درختها مى آوردند. آنگاه شیطان درخت را به شدت تکان مى داد و از میان درختها به آواز بلند صدایى بلند مى شد و مردم را وعده ها و امیدوارى ها مى داد مردم سر از سجده برداشته و به لهو و لعب و شرب خمر مشغول و مدت دوازده شبانه روز بعدد تمام عیدهاى سال به عیاشى و باده گسارى مى پرداختند و روز سیزدهم جشن پایان یافته و به شهرها و خانه هاى خود باز مى گشتند.
چون کفر و طغیان آن قوم از حد گذشت پروردگار یکى از بنى اسرائیل از نسل یهودا فرزند یعقوب را به رسالت مبعوث و براى هدایت آن قوم فرستاد و مدت مدیدى آن پیغمبر در میان آنها بود و ایشان را به خدا پرستى دعوت نمود ولى آنها پیروى نکرده و تبعیت پیامبر خدا را نکردند.
هنگام فرا رسیدن عید بزرگشان آن پیغمبر در مقام مناجات با پروردگار بر آمد و گفت : خداوندا مى بینى که این مردم چگونه رسالت مرا تکذیب و از پرستیدن تو سرباز زده و درختى را که هیچ سود و زیانى براى آنها ندارد ستایش و پرستش مى کنند. الهى قدرت و سلطنت خود را بر این قوم بنما و معبودشان را از بین ببر و درخت صنوبر را خشک کن.
همین که مردم صبح از خواب برخاستند دیدند تمام درختهاى مورد ستایش آنها خشک شده ، متحیر گشته جمعى از آنها به یک دیگر گفتند این مرد که مدعى است از طرف خداى آسمان و زمین پیغمبر است براى آنکه عبادت معبود خود منصرف و به خداى او توجه کنیم خدایان ما را به جادو و سحر خود به این صورت در آورده … پس از اظهار نظرهاى متعدد تصمیم گرفتند پیغمبر خدا را به قتل برسانند.
آنها بعد از این کار دچار عذاب خداوند شدند در همان موقعى که مشغول برگزارى تشریفات عید بودند ناگاه باد سرخى به ایشان وزید. حیران و سرگردان شده به یکدیگر پناه مى بردند. خداوند زمین زیر پاى آنها را به گوگرد افروخته اى مبدل ساخت و ابرى بالاى سر ایشان آمد که آتش فشانى نمود و بدنهاى آن قوم را مانند سرب مذاب گداخته و از هم پاشید و به این صورت با بدترین حالى نابود و از صفحه گیتى رخت بربستند.