اقیانوس از زبان دریا؛ دیدگاه مولانای بلخی درباره امام علی
- انتشار: ۱۲ ثور ۱۴۰۰
- سرویس: دیدگاهدین و اندیشه
- شناسه مطلب: 111921
سرمشق مولانا جلال الدین محمّد بلخی در آفریدن مثنوی و غزلیات قرآن کریم است. این کتاب جمیل و جلیل آسمانی در لباس قصههایی از انبیا و اولیا به شرح اسرار الهی و رموز سیر وسلوک برای طالبان معرفت میپردازد. مثنوی نیز که حاصل انس مولانا با قرآن و حدیث است به همان سبک و سیاق، نی یا همان انسان کامل را وصف میکند که از انبیا و اولیای خداست. اندیشه وحدتنگر مولانا برای هریک از انبیا و اولیای خدا در دستگاه آفرینش نقشی قائل است برخی متعالیتر و برخی کم قدرتر.
حضرت علی(ع) نقشی بیهمتا در عرصه هستی و در میان شخصیتهای مثنوی معنوی به عهده دارد. او اخلاص در عمل را به سالکان الیالله میآموزد:
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزه از دغل
در زمان رسول خدا، صحابه ایشان از ثواب اعمال نمیپرسیدند، بلکه نگران از آمیختگی هواهای نفسانی با اعمال خویش به دنبال یافتن راههای مکر نفس بودند تا اخلاص در عمل را بیابند و اینک نمونه شگرفی از آن را علی(ع) به آنها میآموزد:
بهر این بعضی صحابه از رسول
ملتمس بودند مکر نفس غول
کاو چه آمیزد زاغراض نهان
در عبادتها و اخلاص جان
ماجرای درگیری علی(ع) با عمروبن عبدود در جنگ خندق مشهورتر از آن است که نیاز به بازگویی داشته باشد؛ اما نگاه مولانا به این ماجرا حاوی لطایفی است که نشان از علاقه و ارادت خاص مولانا نسبت به علی ابن ابیطالب دارد و در میان شخصیتهای مثنوی هیچکس با چنین زیبایی و هنرمندی با اوصاف عالی تصویر نشده است.
در این درگیری هنگامیکه عمرو شکست میخورد، علی(ع) به کشتن او اراده میکند. عمرو بر چهره مبارک ایشان خدو (آب دهان) میاندازد. این کار او موجب میشود تا امیرمومنان در کشتن عمرو توقف کند. عمرو با تعجب دلیل کار او را میپرسد. علی پاسخ میدهد: این وقفه برای آن بود که خشمم از عمل زشت تو برطرف شود و تو را برای رضای کسی بکشم که مرا به این جنگ آورده است و اسیر اراده او هستم:
ما رمیت اذ رمیتم در حراب
من چو تیغم و آن زننده آفتاب
این حکایت با تفصیل در دفتر اول مثنوی آمده است. ارزش آن در ۲ محور است: اوّل اوصاف و ویژگیهایی است که مولانا برای علی(ع) برمیشمارد و دوّم تشریح و توضیح ویژگیهای انسان کامل در مصداق علی(ع) است که عمدتاً به توصیف فنای افعالی انسان کامل نظر دارد.
همانگونه گه خواندیم مولانا، علی(ع) را شیر حق میخواند؛ لقبی که پیامبر به ایشان عطا فرمود؛ اما باید دانست که شیر نمادی شگفتانگیز در اندیشه مولاناست. شیر در غزلیات شمس در مفهوم تجلّی الهی یا همان حق به کار رفته است که با تجلّی خویش، هستی موهوم و مجازی مولانا را در هم میشکند و او را به وصال و جذبه میرساند. مولانا در غزلیات شمس بارها خود را به شکل آهو یا خرگوشی تصور میکند که در چنگال شیری قوی و درنده اسیر و گرفتار است:
چوشیر پنجه نهد در شکست آهوی خویش
که ای عزیز شکارم چه خوش بود به خدا
هین هله شیر شکار پنجه ز من بر ندار
هین که هزاران هزار منّت آن بر منش
ادامه حکایت با درج اصطلاحات و مفاهیم عمیق عرفانی مانند اخلاص، آفتاب، باز، عنقا، شاه، عقل، ماه و… همراه است که بررسی آنها به تفصیل بسیار نیاز دارد و از اهداف این نوشته نیست.
او خدو انداخت در روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه
سجده آرد پیش او در سجدهگاه
عمرو، به چهره مبارک مولای متقیان آب دهان انداخت؛ همان چهرهای که مایه افتخار پیامبران و اولیای خداست و موجودات هستی به او سجده میکنند و ماه غلام آن چهره زیباست:
در زمان انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غزایش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل
وز نمودن عفو و رحمت بیمحل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی مرا بگذاشتی؟
آنچه دیدی که مرا زآن عکس دید
در دل و جان شعلهای آمد پدید
علی(ع) از جنگ باز ایستاد و حریفش از کار او شگفتزده شد و گفت: چرا در کشتن من توقف کردی؟ حتی اگر نگویی وجود مانند ماه تو، نور معرفت بر من تابید و دلیل آن را فهمیدم و آتش عشق بر جانم انداختی:
در شجاعت شیر ربّانیستی
در مروت خود که داند کیستی؟
در مروّت ابر موسیی به تیه
کامد از وی خوان و نان بیشبیه
ابر موسی پر رحمت بر گشاد
پخته و شیرین بیزحمت بداد
تو شیر خدا هستی و در مروّت و جوانمردی مانند ابری که بر موسی غذای آسمانی (مائده) میبارید به ما غذای معرفت میبخشی.
ای علی که جمله عقل و دیدهای
شمهای واگو از آن چه دیدهای
یا تو وا گو آنچه عقلت یافتهست
یا بگویم آنچه بر من تافتهست
از تو بر من تافت چون داری نهان؟
میفشانی نور چون مه بیزبان
لیک اگر در گفت آید قرص ماه
شبرُوان را زودتر آرد به راه
تو از تصرّف وهم و خیال که ما گرفتار آنها هستیم رَستهای. تو عقل کل هستی و به عینالیقین حقیقت هر چیزی را درک میکنی و میبینی. پس از دیدههایت رمزی به ما بگو.
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد
با حلم و علم خود ما را از آلودگیهای جسم خاکی و ملزومات آن، یعنی وهم و خیال دور کردی و به ما دانش بخشیدی:
بازگو ای باز عرش خوش شکار
تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشمهای حاضران بردوخته
تو باز شکاری هستی که با پرواز در عرش الهی، اسرار هستی را از کردگار بیهمتا مییابی؛ در حالی که چشم دیگران از دیدن آن حقایق عاجز است:
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آبِ علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست
زانکه بیشمشیر کشتن کارِ اوست
بازگو ای باز عرش خوش شکار
تا چه دیدی این زمان از کردگار؟
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشمهای حاضران بردوخته
راز بگشا ای علی مرتضی
ای پس سوءالقضا حسنالقضا
سید اسحاق شجاعی
نظرات(۰ دیدگاه)