قوم از درون فروپاشیده

  • انتشار: ۹ قوس ۱۴۰۱
  • سرویس: دیدگاهسیاست
  • شناسه مطلب: 134618
افغانستان

دو دهه اخیر با همه فرازونشیب‌هایش برای هزاره‌ها فرصتی تاریخی و استثنایی بود که می‌شد بهترین ازین، از آن بهره برد. قومی که سیاست و طبیعت و تاریخ بر او به‌شکل بسیار بی‌رحمانه‌ای سخت گرفته بود، در سایه حضور جامعه جهانی می‌توانست با کسب خودآگاهی تاریخی بر شقاق و شکاف داخلی غالب شود. البته غیرقابل‌انکار است که هزاره‌ها بالاترین نرخ مشارکت در انتخابات را داشتند و رویکردهای مدنی برگزیدند ولی هیچ‌کدام این‌ها سبب همگرایی درون‌قومی نشد، فقط موقعیت سنگر را تغییر داد. هزاره‌ها این بار در جنگ نرم کشتار می‌کردند؛ حزب‌پرستی و طایفه‌گرایی دو آفتی بود که نخست، بازیگران سیاسی به‌خاطر تقویت پایگاه قومی خود و استفاده از کارت آن در کارزارهای قدرت، به جان مردم انداختند. در ولایات هزاره‌نشین واحدهای دومی دولتی اعم از ملکی و عسکری شده بودند مرکز نقشه‌کشی‌ علیه طرف و طرف‌های مقابل! فی‌المثل افسر پولیس و مأمور استخبارات به حزب و دسته و د‌وست خود وفادارتر بودند تا مافوق رسمی‌شان.

این معضل دل‌آزار را حتی هنگامه بحران فراگیر نیز واننهادیم بلکه بیش از پیش در شیپور آن دمیدیم. هنوز چند روزی از سقوط نظام سابق نگذشته بود که دعاوی زمین اوج گرفت، کینه‌ها و خصومت‌های خفته تازه شد و شماری، تفنگ‌های شخصی‌شان را شانه کردند و به‌زعم خودشان امارتی شدند! آنان ساده‌‌دلانه گمان می‌کردند که حکومت ساقط‌شده مال فلان حزب و گروه بود و حکومت تازه ملک طلق خودشان است! غافل از این‌که گروه حاکم این بار سرمست از باده سلطه‌ مطلق بر کل کشور، حتی در دورترین قریه‌ها هم نایب‌الحکومه محلی منصوب نمی‌کند. بالاترین وقعی که به این افراد گذاشتند آن بود که به‌عنوان پیشقراول و جاسوس از آن‌ها استفاده کردند و سپس دست‌شان را از کار کوتا کردند، که چه عالی کردند و الا مانند دوران استیلای اول طالبان، طالبان قلابی چه قلع‌وقمعی راه می‌انداختند!
یک‌ونیم سال هژمونی خشن قبیله باید بیدارمان کرده باشد که در زندگی انسان، موقعیت‌هایی هم پیدا می‌شود که انسان با تازیانه وجدان متنبه گردد، قدری لطافت روح را تجربه کند و آدمیت خویشتن خویش را بیازماید. وجدان و خرد همین‌جاها است که به درد می‌خورد.

هادی رحیمی زاده

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟