فرصت طلایی و اشتباهات بزرگ تاریخی!/ از تلاشهای نافرجام تا اعتمادهای ناکام!
- انتشار: ۱۶ سنبله ۱۳۹۹
- سرویس: دیدگاهسیاست
- شناسه مطلب: 94210

شهید مزاری و شهید مسعود علاوه بر غفلت از اصل سیاستهای استعماری و مهرههای داخلی پشتونیزم آن، به نگرشها و عملکردهای بلوک استعماری غرب که در طول جنگ سرد و مدتی بعد از آن تداوام یافت، نیز توجهی جدی نکردند و از آن درس خوبی نگرفتند؛ لذا در ادامه و حساسترین شرایط دچار جهت گیریهای نافرجام و اشتباهات بزرگ تاریخی شدند که پیامدهای آن همچنان ادامه دارد.
برای روشن شدن موضوع، کمی به دوران جنگ سرد باید توجه نمود تا دریابیم که شهید مزاری و شهید مسعود چه کردند.
آمریکا و سازمان اطلاعات آن همواره و از جمله در دوران جنگ سرد و پس از آن از عینک استخبارات پاکستان به افغانستان میدید و طبق طرح پاکستان به جریانهای جهادی مستقر در پاکستان برای جنگ با شوروی و شکست دادن ارتش سرخ کمک مینمود. اعتماد آمریکا و اطلاعاتش به پاکستان به حدی بود که در اوائل، هرگونه ارتباط آمریکا با سران جهادی از طریق استخبارات پاکستان صورت میگرفت.
اما در این میان، احزاب جهادی شیعه همسو با ایران و لبنان تلقی شده تقریبا از حمایت غرب کاملا محروم بودند و مسعود نیز جایگاهی مناسبی در نزد پاکستان و آمریکا نداشت. ولی مسعود همواره تلاش داشت که خود مستقیما با آمریکا در ارتباط باشد تا بتواند نگاه آمریکا را نسبت به وضعیت افغا نستان تغییر بدهد و در نهایت اعتماد غرب و از جمله آمریکا را جلب نماید. مسعود برای جلب اعتماد تلاشهای زیادی نمود که کار ساز نبود. تا اینکه دوران تسلط مجاهدین فرا رسید و مسعود بیش از دیگران بر کابل مسلط شد.
مسعود گمان میکرد که پیشگامی وی در این پیروزی باعث خشنودی آمریکا و پاکستان خواهد شد حال آن که قضیه برعکس گردید. تسلط مسعود نارضایتی بیش از پیش پاکستان و آمریکا را در پی داشت و هر روز داشت تشدید میشد چون پاکستان سیاست مسعود را همسو با منافع خود و آمریکا نمیدید. بلندپایهترین مقام آمریکایی خانم رابین رافائل که معاون وزارت خارجه بود و دوبار با مسعود دیدار داشت، در دومین و آخرین دیدارش در تابستان ۱۹۹۶ در درۀ استالف واقع در شمال کابل نارضایتی خود را از حکومت مجاهدین و خصومت آن با پاکستان ابراز کرد و فهماند که همسویی با پاکستان برای آمریکا مهم است.
مسعود باز دست از تلاش برای جلب اعتماد آمریکا برنداشت و حتی در مورد بازخرید موشکهای استینگر با آمریکا همکاری نمود تا اعتمادی ایجاد شود که نشد.
با تسلط طالبان برکابل وضعیت بدتر و کار مسعود برای ایجاد اعتماد سخت تر گردید و آمریکا در این شرایط به طالبان و القاعده بیشتر بها میداد تا به نظر مسعود در مورد طالبان.
در چنین شرایطی بود که انفجار نایروبی و دارالسلام توسط افراد القاعده اتفاق افتاد و دوازده آمریکایی کشته شد. انفجار نامبرده فرصتی شد که تا آمریکا به مسعود توجه نماید و باهم وارد همکاری اطلاعاتی در مورد افراد اوسامه بن لادن گردند. در راستای تبادل اطلاعات، پنجشیر به محل رفت و آمد نیروهای اطلاعات آمریکا تبدیل شد. مسعود تلاش داشت که با استفاده از این ارتباطات و فرصتها، برای آمریکا روشن نماید که القاعده و طالبان همه تروریستند و پاکستان حامی جریانهای تروریستی. ولی طبق برخی مدارک، آمریکا صرفا از القاعده به بدی یاد مینمود نه از طالبان و پاکستان.
بنابراین، تغییر و ایجاد اعتماد مورد نظر مسعود هیچگاه تحقق پیدا نکرد. تمام دولت مردان آمریکایی به مأموران استخباراتی و اطلاعاتی خود گوشزد و تأکید میکردند تا این رابطهی اطلاعاتی و کمکهای آنها، به تقویت مسعود در برابر طالبان نینجامد.
“ستیو کول” مؤلف جنگ اشباح مینویسد:
«قصر سفید میخواست تا یقین حاصل کند که مأموریت مبارزه با تروریسمِ سیآیاِی به پنجشیر توسط یکی از مأمورین سرکش آن سازمان طوری به کار گرفته نشود که سبب نیرومندی نظامی مسعود در جنگ علیه طالبان شود. بل کلنتن رئیسجمهور در مورد همکاری با مسعود در امور استخباراتی موافق بود، اما نمیخواست به ائتلاف شمال (جبهۀ متحد مخالف طالبان) کمک نظامی بدهد.
بعد از مطالعۀ گزارشات ارگانهای مختلف، کلنتن تصمیم گرفت که در جنگ مسعود علیه طالبان و القاعده از مسعود پشتیبانی نکند. شورای امنیت ملی آمریکا طرح همکاری استخباراتی با مسعود را تصویب کرد اما سیآیاِی این قید را وضع نمود که کمکی به مسعود نکند که باعث دگرگونی اساسی در وضعیت جنگ در افغانستان شود.»
به هرحال مسعود تلاشش به فرجام نرسید و نتوانست نگاه آمریکا را نسبت به طالبان و پاکستان تغییر بدهد و در نهایت چند روز قبل از حملات ۱۱ سپتامبر ترور شد.
به نظر میرسد که مسعود خطر طالبان و در کل پشتونیزم را خوب درک نموده جدی گرفته بود اما بزرگترین خطاهای وی یکی بهای مناسب ندادن به اقوام دیگر بود و دیگری درک نکردن اهمیت مکتب پشتونیزم در نزد قدرتهای استعماری؛ لذا خیال میکرد که میتواند نگاه قدرتهای استعماری و از جمله آمریکا را در مورد مکتب پشتونیزم تغییر بدهد حال آن که خیال باطل بود؛ چون مکتب پشتونیزم فرزند نامشروع استعمار کلاسیک است که توسط استعمار نو به رشد و بالندگی رسید و مطمئن ترین راه اعمال سیاستهای استعماری بوده و هست. بنابراین، سران اقوام همیشه محروم باید سیاست دیگری را در پیش میگرفتند نه پناه بردن به باداران مکتب پشتونیزم را.
اشتباه دیگری که باعث تباهی اقوام همیشه محروم شد، اعتمادهای ناکام بود. اعتمادهای ناکام برخی سران حزب وحدت و از جمله ریاست حزب وحدت به حزب اسلامی و سپس طالبان. سران مورد نظر به جای گفتگوهای بیشتر با دولت وقت، از طریق اعتمادهای نسنجیده میخواستند مسعود و امثال وی را گوشمالی بدهند که در نهایت همه باختند.
دلیل اصلی اشتباه برخی سران حزب وحدت و از جمله ریاستش باز توجه جدی نداشتن آنها به سیاستهای گذشتهی غرب بویژه موضعگیریهای دوران جنگ سرد بود. سران حزب وحدت به نحوی فراموش نمودند که در گذشته در عرصه بینالمللی و منطقوی با کدام واحدهای سیاسی و ایدئولوژیکی تعریف میشدند و آن تعریف، جایی برای همسویی با غرب و مهرههای داخلی غرب نگذاشته است؛ لذا از یک سو به خاطر غفلت از گذشته و از سوی دیگر به جهت اختلافات و رقابت با دولت وقت، به راحتی در دام مکتب پشتونیزم و سیاستهای آمریکا و سازمان اطلاعات پاکستان گرفتار شدند.
در نتیجه: هر دو طرفشان به دلیل عدم توجه کافی به سیاستهای استعماری و به جهت درک نکردن اهمیت مکتب پشتونیزم برای قدرتهای استعماری، دچار تلاشهای نافرجام و اعتمادهای ناکام شدند و در نهایت فرصت دههی هفتاد را که فرصت طلایی برای مبارزه با قطب بندی قومی و کارت بازی پشتونیزم بود، از دست دادند و با دستان خودشان پشتونیزم را از حاشیه به متن آورده زنده نمودند که پیامدهای آن حالا حالا ادامه دارد.
امیدواریم که مردم اقوام همیشه محروم و همینطور سرانشان از گذشته عبرت بگیرند و دیگر یک جانبه به قاضی نروند و متعصبانه رفتارهای خود و سرانشان را توجیه نکنند و بدون دلیل همهی خوبیها را به پای قوم و نژاد خود و تمام زشتیها را به پای اقوام دیگر ننویسند؛ تا به سامان برسیم.
محمد امین احسانی
نظرات(۰ دیدگاه)