سقوط جمهوریت و حاکمیت طالبان قبیله از نگاه تئوری “عصبیت” و “انسجام اجتماعی”

  • انتشار: ۲۸ میزان ۱۴۰۱
  • سرویس: دیدگاهگوناگون
  • شناسه مطلب: 133778
افغانستان

در این یادداشت به صورت مختصر سه دیدگاه متفاوت شناخت تجربی “صعود و سقوط حاکمیت ها” از دید ابن خلدون در قالب بیان “عصبیت”، “بروز و انهدام تاریخی فرهنگ و تمدن” از دید “توین بی” و هم‌چنان تحلیل جامعه شناختی “انسجام اجتماعی و انهدام آن” از نظر آنتونی‌ گیدنز جامعه شناس معاصر مورد بررسی قرار می‌گیرد.

در طول حاکمیت یک‌ساله طالبان این ادعا همواره مطرح شده است که ما نظام جمهوریت و آمریکا و ناتو را شکست داده ایم. من به شکست و یا عدم شکست آمریکا و ناتو کاری ندارم، چون همواره طالبان در تعامل با آمریکا و اعضای ناتو هست و بوده و بسیاری از سران طالبان همواره از آمریکا خواسته است که با آن‌ها در تعامل باشد و حاکمیت طالبان را به رسمیت بشناسند. سفر طالبان به نروژ در اروپا که از اعضای ناتو است و مذاکرات در دوحه و اخیرا دیدار رئیس استخبارات طالبان با معاون استخبارات آمریکا نشان واضحی است از تعامل طرفین.

این سوال مطرح میگردد که چگونه طالبان قبیلوی بر یک نظام حاکم که بر معیارها و قواعد معین نسبتا به روز استوار بود غلبه کرد؟ آیا می‌توان گفت که قبیله ای با معیارهای معین و دور از تمدن و دارای بافت‌های فکری روستایی و عشایری و کوچ نشینی با فرهنگ روستا و بادیه و قبیله توانسته‌اند یک دولت دارای قانون‌، روابط اجتماعی با نرمهای روز و دارای قوه های مقننه، قضائیه و مجریه را از بیخ و بن بر اندازد؟ جای تردید نیست که حاکمیت طالبان موجود بر تمام افغانستان، با فرهنگ قبایلی با یک زبان گفتاری که اسلام افراطی قبیلوی نوع اعرابی را هم سپر توجیهی برای خودش قرار داده است. طالبان در روستا، زیر خیمه و غژدی و یا در مدارس مذهبی افراطی رشد کرده اند که جز خودشان و فرهنگ قبایلی خودشان دیگر فرهنک و از قبایل دیگر را نه می‌شناسند و نه قبول دارند مگر این‌که منافعی در تعاملشان وجود داشته باشد. نمود عینی آن را اکنون در افغانستان به وضوح مشاهده می‌کنیم. از سوی دیگر از دید قبیله زن همانند سایر اشیا قابل تملک است و حق ندارد به عنوان یک فرد جامعه دارای فکر و اندیشه باشد و یا تحصیل و در خارج از خانه کار کند. در قبیله زن صرفا برای استفاده جنسی و باروری است که زاد ولد کند. این فکر باعث شده است که تمام زنان تحت حاکمیت قبیله از دایره تحصیل و کار در اجتماع اخراج شوند و مدارس دخترانه از صنف شش به بالا مسدود گردد. در چنین اوضاعی کسی حق ندارد خلاف فرهنگ و آداب قبیله لباس بدوزد و بپوشد و خلاف فرهنگ قبیله موی سر و صورت را کوتاه کند. دیده می‌شود که تمام افراد قبیله دارای عمامه های حجیم و لباس‌های بلند و چند لایه باضافه یک قطیفه پتو مانند که در بیابان ها برای جلوگیری از شن و گرد و خاک و طوفان لازم می‌شده است و جایی هم بر آن به نماز ایستد و یا برای روکش در خواب استفاده کند، این در حالی است که در شهر و در ادارات غیر قابل استفاده است، اما چون فرهنگ قبیله است باید همراه داشت.

و اما نگاه به نظریه ابن خلدون تونسی که در جامعه عربی مورد بررسی قرارگرفته است و بیشتر تحلیل‌های وی جنبه‌ ی تجربی دارد. وی “عصبیت” را محور تحلیل در روابط گروهی و قبایلی دانسته است.

از دید تاریخی عصبیت یکی از ویژگی‌های اعراب قبل از اسلام بوده است که بعد ظهور و حاکمیت اسلامی هم به صورت ساختاری در میان اعراب ماندگار شد و عصبیت در رخدادهای قلمرو اسلامی نقش مهمی را ایفا کرد. تهاجم به سرزمین‌های مجاور اعراب مانند روم و اسپانیا و افغانستان و به عبارت دیگر هجوم در سرزمینهای ترک، فارس و عجم و آوردن کنیزان و بردگان زیاد و تخریب تمدن‌های دیگر تا این‌که جنبه ی ایدئولوژیک داشته باشد، بیشتر جنبه قبیله‌ای داشت، چون تمدن‌ها خلاف فرهنگ قبیله بود و الا چرا از خود اعراب بادیه کسی به اسارت نرفت و به عنوان غلام و کنیز نبردند. در حالی که بیش از دیگران خود اعراب قبایلی مشرک و پت پرست بودند. بعد از اسلام هم تقریبا اکثریت فرهنگ معاملاتی عرب مانند لباس، روابط اجتماعی و نوع خوراک تغییر نکرد.

آن طور که اهل لغت گویند: عصبیت همان پیوند و پیوستگی است و ریشه در “عصبه” دارد که به معنای نزدیکان و اقارب پدری است. مقصود از عصبیت، همان دفاع از حریم و فرهنگ قبیلوی است. این مفهوم در “مقدمه” ابن خلدون جایگاه خاصی دارد و بخش زیادی از آن را به خود اختصاص داده است.

علی اکبر فیاض

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟