گزارشی غم انگیز از خواهر و برادری که در یک روز به دنیا آمدند و در یک روز برای همیشه از دنیا رفتند
- انتشار: ۲۵ اسد ۱۳۹۷
- سرویس: اجتماعیامنیت و حوادثتیتر 1
- شناسه مطلب: 46304
روز گذشته در میان تعداد زیادی از دانش آموزانی که در حمله تروریستی جان خود را از دست دادند یک خواهر و برادر دوگانگی بودند که در یک روز به دنیا آمدند و در یک روز برای همیشه از این دنیا خداحافظی کردند.
یک خبرنگار سایت خبری خبرنامه گزارشی غم انگیزی از خانواده دو دانش آموزی تهیه کرده که روز گذشته در حمله تروریستی داعش جان خود را از دست دادند.
بعد از طی کوچههای پر پیچ و خم برچی، به خانهای رسیدم که در آن پدری با چشمهای پر اشک هنوز هم باور نداشت که فرزندان دردانهاش را از دست داده است. او که با دیدهای پر غم و سرخ به من نگاه میکرد، زبانم را بند آورده بود که چطور از او که لبریز از درد است، سوال کنم و بپرسم «چطور از شهادت دو فرزند ارشد خود آگاه شده است؟!» با خود میگفتم او چگونه میخواهد بگوید که جسد دو فرزندش را از کدام شفاخانه پیدا کرده است؟! حتی در حیرت مانده بودم که آن زمان بر سر این پدر و مادر چه گذشته است؟!
ولی در آن فضای سنگین با سری پایین افتاده از پدرش خواستم تا از عطاالله و فرزانه صحبت کند؛ پدرش با صبوری، در حالی که غم در صدایش موج میزد، گفت، عطاالله و فرزانه هر دو درس میخوانند و تلاش میکردند به آرزوهایشان برسند. پدر این دو شهید میگوید: «من کار میکردم و از آنها خواسته بودم تا درس بخوانند و تلاش کنند تا داکتران قابلی برای کشورشان شوند».
عطاالله و فرزانه دو شهیدی هستند که دیروز(چهارشنبه، ۲۵ اسد) در حمله انتحاری در دشت برچی و در مرکز آموزشی موعود رخ داد، جان خود را از دست دانند. این حمله ساعت ۴ بعد از ظهر، درست زمانی که شاگردان این مرکز آموزشی تعطیل شده و جمعی دیگر وارد کلاس آمادگی کنکور میشدند، اتفاق افتاده است. عطاالله و خواهرش فرزانه هر دو ۱۸ سال سن داشتند که امسال با فارغ شدن از مکتب، برای امتحان سراسری کنکور آمادگی میگرفتند.
عطاالله و فرزانه دو شهیدی هستند که دیروز(چهارشنبه، ۲۵ اسد) در حمله انتحاری در دشت برچی و در مرکز آموزشی موعود رخ داد، جان خود را از دست دانند
فرزانه مصروف درس و آمادگی برای امتحان کنکور بود، اما عطاالله با اصرار خودش در کنار درس و تحصیل، به کار در خبرگزاری فرهنگ نیز مشغول بوده است.
خانم فریبا مرتضوی، مدیر مسئول خبرگزاری فرهنگ میگوید: «در زمستان گذشته ما یک دوره آموزشی خبرنگاری برگزار کردیم که عطاالله نیز در این دوره شاگرد خبرگزاری فرهنگ بود و آموزش دید. زمانی که این دوره تمام شد، عطاالله مدت ۵ ماه میشد که به عنوان خبرنگار و گزارشگر در رسانه ما کار میکرد».
او میگوید که عطاالله فردی فعال و با استعداد بود و همیشه با پشتکار و تلاش خود، گزارشهای عالی را مینوشت. او با اینکه فردی کم سن و سال بود، اما قلم خوبی داشت.
فرزانه از زبان برادر کوچکش، خواهری پرتلاش و متین بود؛ کسی که در کنار کار خانه و همکاری با مادرش، در پی درس و تحصیل نیز فردی فعال و لایق شناخته شده بود.
رجب رحیمی، برادر ۱۵ ساله عطاالله و فرزانه میگوید، فرزانه خیلی صادق بود. او در بین دوست و آشنا جای خاصی داشت و برای اینکه به رؤیایش که داکتر شدن بود، برسد، خیلی تلاش میکرد.
پدرش از سختکوشی فرزندش میگوید: «او خیلی تلاش میکرد، هر صبح خیلی زود خانه را ترک میکرد و به دنبال کار و درس روانه بیرون میشد و زمانی هم که من از سر وظیفه میآمدم، هنوز خانه نیامده بود. وقتی به او زنگ میزدم یا با دوستان خود به اتاقشان رفته بود تا گروهی درس بخوانند، یا هم خانه کاکای خود بود”.
این دو شهید به گفته پدر و برادرش رجب، خیلی با هم صمیمی بودند و در خانه نیز همیشه با هم و در کنار هم بودند. رجب میگوید که خواهر و برادرش، چه در درس و تحصیل و چه در همت و اراده محکمشان، برای او الگوی خوبی بودند. رجب میگوید: «عطاالله همیشه از ما میپرسید دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟ در چه رشتهای درس بخوانید؟ و زمانی که من میگفتم علوم دینی را دوست دارم، او به من این قول را داد تا مرا به ایران بفرستد تا در آنجا این رشته را بخوانم».
رجب رحیمی، برادر ۱۵ ساله عطاالله و فرزانه میگوید که عطاالله همیشه در رویاها و خیالاتش به اینکه روزی برای ماستری به آمریکا خواهد رفت، فکر میکرد و برای رسیدن به این هدف سخت تلاش داشت.
پدر این دوگانگی شهید نیز میگوید، با آنکه سواد ندارد، اما همیشه فرزندانش را تشویق میکرد تا رشته دکتری را بخوانند و در این بین، فرزانه علاقه شدیدی به این رشته داشت و آرزوی تبدیل شدن به دکتری شایسته برای کشورش را در سر میپروراند.
آقای رحیمی پدر این دو شهید میگوید: «چون شاگرد نانوایی هستم، هر روز ساعت یازده به خانه میآیم و دیروز هم مثل همیشه ساعت یازده به خانه آمدم، دیدم که هنوز این دو به کورس نرفتهاند و دیگ هم هنوز روی اجاق گاز است. از مادرشان پرسیدم که امروز چی پخته کرده و او گفت که امروز عدس داریم، بچهها آمدند که مادر ناوقت شده و تا دیگ پخته شوه، ناوقت میشه، مادرشان در جواب گفت که همین بخار دیگ که بشیند، نان آماده است، ولی آن دو قبول نکردند و گفتند که تا نان بیاورید، خیلی دیر است و هر دو یک لیوان چای تلخ که آن هم سرد بوده را با نان خشک خوردند و راهی کورس شدند».
حسن رحیمی وقتی این حرفها را گفت، چشمانش پر از اشک شد و گریه کرد. او میگوید هیچ چیز بیشتر از این او آزار نداده که فرزندانش برای آخرین بار هم غذای درستی نخوردند و همین موضوع او از درون ویران میکند.
رجب این برادر کوچک نیز در پی صحبتهای پدر از آخرین دیدار با برادر شهیدش میگوید: «آخرین بار که با او صحبت کردم، صبح وقت نماز بود، او را برای نماز بیدار کردم و خودم برای انجام کاری بیرون رفتم».
پدر فرزانه میگوید: «وقتی که آنها رفتند، من نیز بعد از غذا استراحت کردم تا ساعت چهار، وقتی از خواب بیدار شدم، رفتم که نماز بخوانم، روی صحن حویلی بودم که خواهرم در را باز کرد و سراسیمه وارد شد. پرسیدم که چه شده و خواهرم گفت که بچهها کجا هستند؟ و من گفتم که داخل خانه! باز خواهرم گفت که نه عطاالله و فرزانه کجا هستند؟ در جواب به او گفتم که رفتهاند کورس. خواهرم گفت زنگ بزن و ببین کجا هستند، در یک کورس در برچی انتحاری شده است».
آقای رحیمی میگوید: «تا این حرف را شنیدم، به موبایل عطاالله زنگ زدم، فرزانه موبایل نداشت، تنها عطاالله تلفن همراه داشت که او هم جواب نمیداد، وقتی از زنگ زدن ناامید شدم، به برادرم گفتم که موتر را روشن کند که به کورس برویم، عطاالله جواب موبایل خود را نمیدهد. وقتی به کورس رسیدم، جنازهها و زخمیها را به شفاخانهها انتقال داده بودند و من سریع به شفاخانه وطن رفتم؛ داخل اجازه نمیدادند، در بین لیست نیز نام این دو را نیافتم».
آقای رحیمی وقتی میبیند که نه داخل شفاخانه اجازه میدهند و نه در لیست شهدا و زخمیها، نام فرزندانش نیست، با جستجوی فراوان درمییابد زخمیهایی که وضعیت صحی وخیمی داشتهاند، به شفاخانه استقلال و ایمرجنسی انتقال پیدا کردهاند. او نیز به همراه خانمش موتری گرفته به سوی شفاخانه استقلال میروند که در بین راه دوست عطاالله زنگ زده و میگوید که بیا عطاالله زخمی است. او به امید سالم بودن فرزندش دوباره موتر را به سوی برچی برمیگرداند، اما دوباره در بین راه رسیدن به شفاخانه وطن، به او زنگ میآید که دوستان پسر او را به خانه بردهاند، چون زخمش سطحی بوده است.
آقای رحیمی میگوید: «زمانی که برای بار دوم به من زنگ زدن و خبر بردن عطاالله به خانه را دادند، امیدم به کلی از پسرم قطع شد و فهمیدم که او را از دست دادهام. وقتی به خانه برگشتم، منتظر رسیدن عطاالله بودم که در فیسبوک عکسی که شناسایی نمیشد، به نام فرزانه نشر شد، تا رسیدن جنازه پسرم معطل کردم و بعد از آن که او را به مسجد بردیم، برای یافتن دخترم بازهم به سوی شفاخانه حرکت کردیم. مادرش بعد از دیدن فرزانه او را نشناخته بود و من دعا کردم که دخترم زنده باشد، ولی بار دیگر که خودم به دیدن این دختر فرزانه نام رفتم، دختر خودم را با پیکری بیجان دیدم و آن لحظه خود را خالی از همه چیز میدانستم».
رجب این برادر کوچک نیز در پی صحبتهای پدر از آخرین دیدار با برادر شهیدش میگوید: «آخرین بار که با او صحبت کردم، صبح وقت نماز بود، او را برای نماز بیدار کردم و خودم برای انجام کاری بیرون رفتم»
خواهر و برادری که با مظلومیت تمام دیروز شهید شدند، خانواده خود را تنها گذاشتند، پدرش با ناراحتی از احوال مادر این دوگانگیها اینطور میگوید: “او مثل مرده متحرک است، فقط زنده است و نفس میکشد، اما در اصل مرده است».
عطاالله شعر هم سروده است. رجب با افتخار از رویاها و کارهای برادر و خواهرش یادآوری میکند و خود را مکلف میداند به رویاهایی که آن دو داشته، جامه عمل بپوشاند و به واقعیت تبدیل کند.
فرزانه و عطاالله بعد از خود دو برادر و یک خواهر دارند که با عظمی محکمتر برای رسیدن به آرمانهای این دو، تلاش خواهند کرد.
عطاالله رحیمی و فرزانه رحیمی همانطور که از روز تولد با هم به دنیا آمدند، با هم نیز دنیا را با تمام خوبیها و بدیهایش ترک کرده، برای همیشه پر کشیدند.
منبع: خبرنامه
نظرات(۰ دیدگاه)