چرا طالبان نهادهای قانونی، مدنی و ملی را منحل ساختند؟
- انتشار: ۲۸ ثور ۱۴۰۱
- سرویس: دیدگاهسیاست
- شناسه مطلب: 130554
طالبان برحسب فرمان یک ملای موهوم بنام هبتالله، که تا هنوز هیچکس و در هیچجایی او را ندیده است، موجودیت چند نهاد ملی و رسمی، از جمله کمیسیون نظارت بر تطبیق قانون اساسی، کمیسیون شورای عالی مصالحه ملی و… را منحل اعلام داشتند.
این اقدام طالبان واکنشهای مختلفی را در عرصه ملی و بینالمللی برانگیخت. اما حقیقت موضوع این است که اقداماتی از این دست، از سوی طالبان غیرمترقبه و دور از انتظار نیست. زیرا:
ماهیت طالبان، ماهیت قبیله ای و سلفیگری و قشریگری مذهبی میباشد. این ماهیت، آنان را ذاتا و عملا به دوران بدوی و جاهلی پیوند میدهد؛ دنیایی که ارزش های نوین هیچ اهمیت، جایگاه و نقشی ندارد. دنیای جدید و توسعه یافته برای طالبان اساسا قابل درک و فهم نیست. آنچه برای طالبان اهمیت دارد سلطه و نفوذ قبیله (پشتونوالی) است. امارت یا خلافت که در رأس آن فردی بنام امیرالمومنین قرار دارد دقیقا توضیح دهنده همین ماهیت و رویکرد قبیله ای است. در جهان قبیلهگرایی آمیخته با رنگ و لعاب مذهب است که خلیفه، امیر، سلطان و… معنا و مفهوم پیدا میکند، حال آنکه در جامعه و سیاست توسعه یافته محور مردم است، و مردم باید از مجراهای تعریف شده ای هم چون قانون اساسی و انتخابات نسبت به سرنوشت خود مشارکت داشته باشند.
موضوع مهم دیگری که وجود دارد این است که فلسفه و موجودیت بعضی رژیمها و گروههای ایدئولوژیک یا سیاسی اساسا در تقابل و ستیزه جویی واقعی یا فرضی با دیگری وابسته است. فلسفه شکل گیری و موجودیت طالبان نیز چنین است. فلسفه وجودی آنان برمبنای یک منطق انسانی و اجتماعی در جهت احترام به انسان و تأمین حقوق انسانی شکل نگرفته است، آنان موجودیت و بقای خود را در جنگ، دشمن تراشی، تخریب، ویرانی، توحش و تقابل با دستآوردهای تمدنی بشر قابل تعریف میدانند. طالبان اگر برحسب ظاهر دیروز امریکا و نظام جمهوریت را هدف و انگیزه ای برای جنگیدن میدانستند؛ امروز تقابل با حضور اجتماعی زنان، دشمنی با علم و فرهنگ و آموزش، سرکوب گروههای مختلف اجتماعی و صنفی، نابودی ساختارها و نمادهای مدنی جامعه و…. را هدف و انگیزه ستیزه جویی خود تعریف کرده اند.
بنابر تعریفی که از گروه عقبگرای طالبان داده شد، اعلام انحلال نهادهای اساسی چون کمیسیون نظارت بر تطبیق قانون اساسی و کمیسیون مستقل حقوق بشر و…بیش از پیش ماهیت تغییر ناپذیر آنان را افشا ساخت، و نشان داد کسانی که به تغییر طالبان دلخوش بودند چقدر دچار توهم بودند. همانطور که اشاره شد برای عناصری چون طالبان “قانون” و “حق بشر” قابل درک نیست، چه رسد به اینکه بخواهند برای آن سازوکاری را فراهم سازند.
اما درد اصلی این است که برخی از اشخاص و گروههای اجتماعی و سیاسی و قومی کشور هنوز نسبت به طالبان احساس تعلق خاطر دارند و عزم ندارند که ماهیت و کارکرد طالبان را با منطق استوار مورد نقد قرار دهند، بلکه حتا در مواردی متاسفانه سعی دارند که لاپوشی کنند. اینان هم خود را در پیشگاه وجدان انسانی محکوم می سازند، و مانع پیشرفت و ترقی جامعه می شوند. به تعبیر دقیق تر ناخواسته شریک جرم شده اند.
همین طور جای شگفت است که دنیای به اصطلاح آزاد نیز با وجود نشانههای واضح از ماهیت غیرانسانی طالبان و دشمنی ذاتی آنان با جامعه بشری و تمدن بشری، هنوز بر مصلحتهای سیاسی تمرکز داشته و برای این گروه ویرانگر و وحشی فرصت و زمینه میدهند. حال آنکه با گذشت هر روز طالبان ماهیت آشتی ناپذیر خود را با جامعه بشری و تمدن بشری در عرصههای مختلف با شدت بیشتر و با رویکردی تکان دهندهتر به نمایش میگذارند.
عبدالشکور اخلاقی
نظرات(۰ دیدگاه)