چرا آمریکا به افغانستان لشکرکشی کرد؟
- انتشار: ۲۲ اسد ۱۴۰۱
- سرویس: دیدگاهسیاست
- شناسه مطلب: 132271
در آستانهی یکسالگی فروپاشی جمهوریت و فرار آمریکا از افغانستان قرار داریم. بسیاریها میپرسند آمریکایی که بیست سال پیش به بهانهی مبارزه با تروریسم به افغانستان آمد، چرا در حالی که، به قول خود شان، هنوز بیست گروه تروریستی در کشور فعالند، افغانستان را ترک گفت؟ آیا شعار «مبارزه با تروریسم» دروغ بزرگی دیگری آمریکا بود؟
در اینکه افغانستان چندین دهه میشود که از تروریسم رنج میبرد، تردیدی نیست؛ اما آنچه در آن باید تردید کرد، هدف آمریکا از لشکرکشیاش به افغانستان در سال ۲۰۰۱ است. وقتی حادثه یازده سپتمبر اتفاق افتاد، جورج بوش پسر، با استفاده از هنر روایتپردازی، آن حادثه را یک «اقدام جنگی علیه آمریکا» خواند و علیه تروریسم جنگ اعلام کرد. «جنگ علیه تروریسم» سیاست اعلامی و ظاهر قضیه بود، اما هدف اصلی بوش این بود که آمریکا را از مخمصهای که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دچارش شده بود، نجات دهد. در سال ۱۹۸۷ میلادی، گئورکی آرباتف، مشاور ارشد میخائیل گورباچف، رئیس جمهوری پیشین اتحاد جماهیر شوروی، به سردمداران کاخ سفید هشدار داده بود: «داریم کاری میکنیم که برای شما بسیار مهلک است- داریم شما را از داشتن دشمن محروم میکنیم.»
این هشدار اگرچه در آن زمان توسط رهبران ایالات متحده امریکا جدی گرفته نشد، اما دیری نگذشت که با فروپاشی دیوار برلین و سقوط بلوک کمونیسم، کمبود وجود دشمن در سیاستگذاریهای آن کشور احساس گردید و عرصههای گوناگونی را متأثر ساخت:
وحدت ملی
یکی از این عرصهها، گسترهی وحدت ملی بود. وجود دشمن باعث می شود که شهروندان یک جامعه، زیر سایه ترس از تهدید خارجی متحد گردیده و اختلافات قومی و مذهبی را کنار بگذارند.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی پیشین باعث شد که هراس و ترس امریکاییها از تهدید خارجی مرفوع گردیده و در نتیجه به جای توسل به هویت ملی، به هویتهای زیرملی متوسل شوند.
پروفیسور پاول پیترسون، در این رابطه چنین میگوید: «پایان جنگ سرد در جهان آغاز ابهام در معنای منافع ملی، عدم تمایل برای قربانی شدن به خاطر کشور، کاهش اعتماد به دولت، کاهش تعهد اخلاقی و کاهش نیازه به رهبری سیاسی با تجربه در امریکا بود.»
او میگوید: با فروپاشی دیوار برلین، منافع شخصی بر تعهد ملی در امریکا اولویت پیدا کرد.
ناتو، در آستانه فروپاشی
گسترهی دیگری که از فقدان دشمن متأثر گردید و کمبود آن را با دل و جان احساس کرد، سازمانها و پیمانهای نظامی امریکا بود که به منظور مقابله با اتحاد جماهیر شوروی ایجاد شده بودند.
سازمان ناتو که از جمله متحدان عمدهی ایالات متحده امریکا در دوره جنگ سرد بود، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، فلسفه وجودی خود را از دست داده و خود در آستانهی فروپاشی قرار گرفت.
میگویند در اوایل دهه نود، وقتی اشتراککنندگان اجلاس ناتو گردهم میآمدند، چنان وجود این سازمان را بیهوده مییافتند که گویی این شعر سی. پی. کاوافی در وصف آنها سروده شده باشد:
با تجمع در این بازار انتظار چه چیزی را میکشیم؟
بربرها دارند میرسند…
این ناراحتی و پریشانی چه معنایی دارد؟
چرا خیابانها و میادین به این سرعت خالی میشوند؟
و چرا هرکس که به خانه باز میگردد، در تفکر فرو میرود؟
زیرا شب است و بربرها نیامدهاند.
و مردانی از مرزها آمدهاند و میگویند که بربرها دیگر وجود ندارند
و اکنون بدون آنها چه برسر مان خواهد آمد؟
چنین مردمی (بربرها) راه حلی برای ما خواهند بود.
صنایع نظامی در آستانه تعطیل
یکی از عرصههای دیگری که از بابت نداشتن دشمن در آستانهی تعطیل قرار گرفت، دستگاه عظیم بروکراسی جنگ و صنایع نظامی امریکا بود. چون، به گفتهی زیگمونت باومن: «این بروکراسی از تهدید امپراتوری اهریمنی کمونیسم نان میخورد، و هر قدر میتوانست این تهدید را واقعیتر و موحشتر بنماید، زندگی بهتری پیدا میکرد. این بروکراسی بر بزرگترین صنعت تسلیحاتی تمامی تاریخ حکومت میکرد و شیرهی حیاتی خود را از همین صنعت بر میگرفت. این صنعت نیازی به شرایط جنگی واقعی نداشت: فشار آغازین تهدید کمونیستی کافی بود تا رشد و توسعه مداوم و تصاعدی آن را تضمین کند. پس از آن، نیروی حرکت لازم برای رشد و تداوم خویش را به دست آورد. تولیدکنندگان جنگافزارهای دفاعی با سوداگران جنگافزارهای تهاجمی رقابت میکردند؛ ناوبرها با هواپیماها، تانکها با موشکاندازها.
باید روزی جنگافزارهای تازه ای ساخته میشد، چون تسلیحاتی که روز قبل اختراع شده بود، سلاحهای روز قبل از آن را بیفایده و منسوخ کرده بود… این شرایط به تهدید کمونیستی نیاز داشت تا جریان بیوقفهی شیرهی حیاتی خود را تأمین کند. صنعت تسلیحات کمتر از هر صنعت دیگری میتواند بدون دشمن به حیات خود ادامه دهد؛ محصولات این صنعت ارزشی ندارد وقتی هیچ کسی از چیزی نمیترسد و هیچ کس نمیخواهد دیگران را بترساند»
برساختن دشمن
اما وقتی که در سال ۲۰۰۱ حادثه یازده سپتمبر اتفاق افتاد، بوش پسر با اعلام جنگ علیه تروریسم، دشمن جدیدی برای آمریکا تعریف کرد و خلای ناشی از فقدان اتحاد جماهیر شوروی را به خوبی پر نمود. او با این شعار و با ترساندن آمریکاییها از تروریسم، نه تنها آمریکایی غرقشده در جماعتگرایی را به سوی وحدت و یکپارچگی مجدد سوق داد، بلکه بهانهای برای بقای ناتو فراهم کرد و با راهاندازی جنگهای متعدد در خاورمیانه، به رونق صنایع تسلیحاتی آن کشور نیز کمک کرد. همه میدانیم که آمریکا پس از ۲۰۰۱ چه قدر اسلحه به عربستان سعودی و کشورهای حوزه خلیج فارس فروخته است.
همچنان این شعار زمینهای آن را فراهم کرد که آمریکا دوباره ادا و اطوار قهرمانی در بیاورد و به اروپاییها تفهیم کند که امنیت خود را مرهون کاخ سفیداند.
اگر تا اینجا با من موافق باشید، میتوانیم به پرسشی که در نخست مطرح کرده بودیم، به سادگی پاسخ بگوییم. پرسیده بودیم که « آمریکایی که بیست سال پیش به بهانهی مبارزه با تروریسم به افغانستان آمد، چرا در حالی که، به قول خود شان، هنوز بیست گروه تروریستی در کشور فعالند، افغانستان را ترک گفت؟»
پاسخ ساده است: آمریکا در حال حاضر دیگر نیاز به دشمن فرضی ندارد، زیرا با حضور مثلث چین – ایران – روسیه، خود را با دشمن واقعی روبرو میبیند.
عبدالشهید ثاقب
نظرات(۰ دیدگاه)