پا به پای زبان فارسی از افغانستان تا سیلان
- انتشار: ۳ حوت ۱۳۹۸
- سرویس: اجتماعیدیدگاه
- شناسه مطلب: 78819
قرار است با جمعی از دوستانم که این یادداشت را مطالعه میکنند، سفر دور و درازی پا به پای زبان فارسی از افغانستان تا سیلان داشته باشم. مبدأ سفر را مرکز افغانستان فعلی در سال ۶۱۶هجری قمری یعنی ۸۰۰ سال پیش انتخاب میکنم. شاید سفر ما بیش از یک قرن طول بکشد. پس باید صبر و حوصله داشته باشید تا به سرمنزل مقصود برسیم.
تصمیم داشتم، نخست به روسیه و قفقاز بروم و از شهرهای فارسیزباننشین در قرن هفتم هجری در این سرزمینها بازدید کنیم اما اکنون زمستان است و هوا سرد؛ به همین خاطر راه خاورمیانه را در پیش میگیریم. سفرمان را در حالی شروع میکنیم که نظام سلجوقیان فروپاشیده و خوارزمشاهیان به رهبری «محمد خوارزمشاه» بر خراسان یا همان افغانستان فعلی حاکم شدهاند. تازه اطلاع حاصل کردیم که در آستانه سفرما، «بهاءالدین ولد» و پسرش «جلالالدین» یا همان مولانای خودمان نیز بلخ و ماوراءالنهر را به مقصد خاورمیانه ترک کردهاند.
خبر دیگر این که حاکم محمد خوارزمشاه در منطقه «اترار»، نمایندگان و بازرگانان چنگیزخان مغول را به قتل رسانده و مغولان به سوی ماوراءالنهر یا آسیای مرکزی فعلی، سرازیر شدهاند. پس هرچه سریعتر باید به سفرمان ادامه دهیم تا به چنگ چنگیزیان نیفتیم. در هرات و نیشابور زیاد توقف نمیکنیم چون ساکنان آن همه فارسیزبان هستند و از این که همه در این مناطق، فارسی صحبت میکنند، تعجب نخواهید کرد. البته به رسم احترام، از عطار نیشابوری در نیشابور، احوالش را میپرسیم. زیاد مزاحمش نمیشویم چون مشغول سرودن منظومه «منطقالطیر» به زبان شما است. جالب است که قبل از آغاز سفر ما، بهاء ولد و پسرش هم به خانقاه عطار سرزده و با عطار دیدار کرده بودند. این دیدار روی مولانا تأثیر عمیقی گذاشت و وقتی بزرگ شد، در وصف عطار گفت:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خَم یک کوچهایم
به هر حال، این پدر و پسر قبل از ورود ما به نیشابور، این شهر را به مقصد مکه ترک کردهاند.
اکنون که عطار را دیدیم و دیدیم که زبان او با زبان ما هیچ تفاوتی ندارد، پس عجله کنید که به بغداد برویم. خُب میدانید که ما در تاریخ سیر میکنیم و باید با سرعت نور حرکت کنیم. بله به بغداد رسیدیم. اینجا همان بازار معروف قصهخوانی بغداد است که داستانهای هزار و یکشب در آن شکل گرفته است. نگاه کنید که در قرن هفتم هجری، بخش بیشتر کتابفروشان و قصه سرایان آن به زبان فارسی صحبت میکنند. البته این فارسیزبانها به عجمیان معروفاند اما در بینشان ادیبان و شاعران عرب نیز حضور دارند که به فارسی حرف میزنند.
در دارالخلافه بغداد نیز چندین منشی و ادیب فارسیزبان حضور دارند. اگر فرصت میداشتیم به عمارت بغداد نیز سر زده و از نقش زبان فارسی و فارسیزبانان در دارالخلافه و مرکز خلافت عباسی نیز معلومات کسب میکردیم.
پس ما بغداد را پشت سر میگذاریم و به شامات یا سوریه فعلی میرویم. اینجا حلب یکی از شهرهای سوریه است. از چه تعجب کردید؟ از این که مردم حلب فارسی حرف میزنند؟
باید تعجب کنید اما زیاد هم جای تعجب ندارد زیرا اکنون حاکم اینجا فارسیزبان و از باقیماندههای سلسله سلجوقیان است. همان سلسلهای که حاکمان آن مثل «سلطان سنجر» و «ملک شاه سلجوقی»، زبان مادری خود یعنی ترکی را ترک کردند و زبان فارسی را برگزیدند.
نگاه کنید، این جمعیت که در مدرسه «حلاویه» حلب، فارسی صحبت میکنند، از شاگردان «شهابالدین سهروردی» معروف به «شیخ اشراق» هستند. شهابالدین از فیلسوفان و شاعران فارسیزبان در شامات و شهر حلب بود. بدخواهانش، او را چند سال پیش از سفرمان به شهر حلب، کشتند. شیخ، «آواز پر جبرئیل» را برای فارسیزبانان دمشق، شام و حلب به زبان فارسی نوشت. کاش او زنده میبود تا از او درباره گستردگی زبان فارسی در سرزمین شام میپرسیدیم. تازه باخبر شدیم که مولانا و پدرش هم از سفر عربستان و مکه به شام برگشتهاند. البته ما فرصت زیادی نداریم و باید به سفرمان ادامه دهیم. این بار به «دیاربکر» و «آناتولی» در ترکیه فعلی میرویم. اکنون که ما وارد آناتولی شدهایم، سلجوقیان روم یا اجداد فعلی شهروندان ترکیه، بر آنجا فرمانروایی میکنند. کدام شهر را در آناتولی دوست دارید که از نزدیک ببینیم؟
با شما همنظرم، پس به «قونیه» میرویم. بازهم که شما در بدو ورود به قونیه تعجب کردید. خُب اینجا نیز همه مردم به فارسی صحبت میکنند. به همین خاطر مولانا این شهر را برای اسکان دائمی برگزیده و پیش از آمدن ما، به اینجا آمده است. قبل از این که مولانا به قونیه بیاید، تمام مردم این شهر فارسیزبان بودند و این مولانا را خوش آمد. پس با من به خانقاه مولانا وارد شوید. فقط سکوت را رعایت کنید که مریدان مولانا در حال خلسه و سکوت هستند. به این مرد نگاه کنید که مولانا چگونه به او احترام میگذارد. او «شمس تبریزی» نام دارد و مدتی است که مولانا را مجذوب خود کرده است.
بله همراهان عزیز! مولانا، شمس و همه شهر قونیه به زبان شما یعنی فارسی حرف میزنند. دقت کردهاید که بین حرف زدن شما و صحبت کردن مردم قونیه، هیچ تفاوتی نیست، فقط اندکی با هم لهجه داریم که طبیعی است. مولانا، «فیهمافیه»، «مثنوی معنوی» و «کلیات شمس تبریزی» را در همین شهر و برای همین مردم سرود و نوشت.
میدانید که ما در ماشین زمان، سفر میکنیم و هشت قرن به عقب برگشتهایم. پس کمی به سفرمان سرعت میدهیم و به شمال آفریقا میرویم. اکنون از آغاز سفرمان بیش از یک قرن گذشته است. کاش میشد که سعدی و حافظ را در سرزمین فارس ببینیم اما زمانی که ما سفر خود را آغاز کردیم، سعدی نوجوان بود و حافظ هنوز متولد نشده بود. عیبی ندارد، اکنون که در شمال آفریقا بسر میبریم، خوب گوش کنید که مردم «حبشه» یا «اتیوپی» فعلی و همچنین ساکنان «مغرب» یا «مراکش» با چه آهنگ زیبایی اشعار سعدی و حافظ را زمزمه میکنند.
چرا تعجب کردید که در حبشه و مغرب هم فارسیزبانان حضور دارند؟ خُب، زبان فارسی در عصری که ما سفر کردهایم، زبان بینالمللی است. باور ندارید، با من به شبهقاره هند، سیلان و چین بیایید.
نخست باید ملوانان هم طبع پیدا کنیم تا ما را از ساحل آفریقا به شبهقاره هند ببرند. جالب است که ملوانانِ مسیر دریایی آفریقا و هند، فارسها و خراسانیان فارسیزبان هستند. بسمالله گفته و سوار کشتی میشویم. گفتم که در ماشین زمان حرکت میکنیم. اکنون قرن هشتم هجری و اینجا نیز سرزمین هند است. قصد داشتم که نخست به «گجرات» بروم چون عدهای از هموطنان خراسانی ما به اسم «پارسیان» به تازگی از خراسان به این منطقه کوچکیدهاند. آنان پیروان آیین زرتشت هستند که مثل ما فارسی صحبت میکنند. منظومه «سنجان» سروده «بهمن» اطلاعات خوبی از این پارسیها در اختیارمان قرار میدهد. البته من ترجیح میدهم که به دهلی برویم زیرا اگر خواسته باشید درباره پارسیان هند، معلومات کسب کنید، به کتاب منظومه سنجان مراجعه نمایید.
اینجا شهر دهلی است. اکنون حاکم دهلی «سلطان محمد» است که فارسی صحبت میکند. در این سرزمین نیز نه نیازی به مترجم داریم و نه هزینهای بابت راهنما، پرداخت میکنیم زیرا حاکمان و ساکنان دهلی نیز فارسیزبان هستند. با این که هنوز «ظهیرالدین محمد بابر» هند را تصرف نکرده است اما حاکمان سلسلههای پیش از او مثل «لودیان» و «سوریان» همه فارسیزبان بودند. شاید بپرسید که منبع و مدرکم برای این ادعا چیست؟ باید عرض کنم که «احمدیادگار» از درباریان «نصیرالدین همایون» فرزند بابر، کتابی تحت عنوان «تاریخ شاهی» یا تاریخ «سلاطین افاغنه در هند» نوشته است. آنچه امروز از حاکمیت افغانها در هند سخن میگوییم، منظور «شیرشاه سوری»، «بهلول لودی» و «ابراهیم لودی» هستند که طبق کتاب تاریخ شاهی، همه فارسیزبان بودند. به خاطر ترویج و فراگیری زبان فارسی در هند بود که وقتی ظهیرالدین ترکتبار به هند آمد، فارسی را زبان رسمی دربار اعلام کرد و مهمترین آثار زبان فارسی مثل «طبقات ناصری»، «برهان قاطع» و «فرهنگ جهانگیری» در دوره او در هند خلق شد.
یک سؤال! آیا اسم «راضیه سلطان» شاعر فارسیزبان دهلی را شنیدهاید؟ او دختر «شمسالدین ایلتمش» حاکم دهلی قبل از سلطان محمد بود. متأسفانه راضیه سلطان، چند سال قبل از ورود ما به شهر دهلی، کشته شد.
در دهان خود دارم عندلیب خوشالحان
پیش من سخنگویان، زاغ در دهان دارد
میدانم که تا حدود زیادی متوجه معنای این بیت از شعر سلطان راضیه شدید؛ دلیلش هم این است که زبان شما و این فرمانروای زن، مشترک است.
خُب دوستان، از ابتدا که قصد این سفر علمی- تاریخی کردم، تصمیم داشتم که وقتی به دهلی رسیدیم، نزد «امیرخسرو دهلوی» شاعر نامآور فارسیزبان شبهقاره هند برویم اما متأسفانه او چند سال پیش از آمدن ما به دهلی، فوت کرده است. حالا که او حیات ندارد، پس بهتر است که آرامگاه او را در «درگاه نظامالدین اولیاء» شهر دهلی زیارت کنیم.
این بیت شعر امیرخسرو دهلوی برای شما آشنا نیست؟
بیم است که سودایت دیوانه کند ما را
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را
این شعر فارسی، هشتصد سال پیش در هند سروده شده است اما چنان سلیس و روان است که انگار یکی از شاعران معاصر ما سروده است.
جالب است که همزمان با سفر ما به هند، شخص عربتباری به اسم «ابنبطوطه» نیز از مراکش به هند آمده است. بهتر است که او را نیز با خود همراه کنیم تا بر اساس اطلاعاتی که دارد، ما را به سرزمینهای دورتر راهنمایی کند. او هم فارسی بلد است و نیازی به مترجم نداریم. اکنون که قرن هشتم هجری است، همراه با ابنبطوطه، دهلی را به مقصد «بنگال» و «سیلان» ترک میکنیم.
اینجا بنگال است؛ همان سرزمینی که ببرش مشهور است اما اکنون که ما به اینجا پا گذاشتهایم، بیشتر به شعر و ادب فارسی شهرت دارد. هنگام سفر ما به بنگال، حاکم آن شخصی فارسیزبان به اسم «غیاثالدین» معروف به «اعظمشاه» است. او سومین پادشاه از سلسله «الیاسشاهان» شبهقاره هند است که حاکمان آن، ادب و زبان فارسی را در تمام شبهقاره گسترش دادند. اعظمشاه، از ارادتمندان «خواجه حافظ شیرازی» است و با او همیشه مکاتبه دارد. در «آیین اکبری» اثر «ابوالفضل علامی» و «ریاضالسلاطین»، از مکاتبات این شاه فارسیزبان با خواجه حافظ، مطالب زیادی ذکر شده است. مثلاً حافظ این شعر را در جواب یکی از مکاتبات ادبی اعظمشاه نوشت و به بنگال فرستاد:
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثلاثه غساله میرود
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاثدین
غافل مشو که کار تو از ناله میرود
خُب همسفران عزیز، دیر شده است و باید بنگال را به مقصد سیلان ترک کنیم. میدانید که سیلان دورافتادهترین خشکی در اقیانوس هند است. کشتی از ساحل بنگال آماده رفتن به سیلان است. با ملوانان این کشتی نیز از نگاه برقراری رابطه مشکلی نداریم چون آنان نیز مثل ما فارسیزبان هستند. اکنون شاه سیلان شخصی به اسم «آریا شکروتی» است. او هرچند مسلمان نیست اما مثل شما فارسیزبان است. اگر ابنبطوطه نمیبود، این شخص را نمیشناختم تا او را به شما معرفی کنم. اکنون که به شهر «بتاله» مرکز سیلان آمدهایم، بد نیست که سری به آریا شکروتی بزنیم چون میگویند که فارسیزبانان را بسیار دوست دارد. پس اول باید ابنبطوطه به دربار شکروتی وارد شود و سپس ما وارد میشویم.
بازهم که تعجب کردید. گفتم که شکروتی فارسیزبان است. پس تعجبتان برای چیست؟ بله او یک هندی گندمگون غیرمسلمان اما فارسیزبان است. مشاهده کردید که تا متوجه شد، فارسیزبان هستید، از جایش بلند شد و تکتک شما را در کنارش نشاند و مورد لطف قرار داد اما عجله کنید که سفر چین را در پیش داریم.
دوستان! اینجا ساحل جنوبی چین است. وقتی حاکم «بالق» یا «پکن» فعلی اطلاع یافت که ما و ابنبطوطه برای سیاحت به چین آمدهایم، هیئتی را برای استقبال از ما فرستاده است. پس با راهنمایی این هیئت به سیر و سیاحت در چین میپردازیم. هیئت چینی که مترجمان فارسیزبان نیز با آنان هستند، تمایل دارد که از شهر «خنسا» که بخشی از سکنه آن فارسیزبانان هستند، دیدن کنیم. این شهر که دورافتادهترین سرزمین از خراسان است، چنان بزرگ است که رفتن از یکطرف آن به طرف دیگر شهر، پیاده سه روز راه است.
همراهان عزیز! در این شهر نیز احساس بیگانگی نمیکنید زیرا بخشی از سکنه آن فارسیزبان بوده و حتی چینیهای مقیم این شهر نیز اندکی فارسی بلدند. من خودم دوست دارم که به هر جای تماشایی شهر خنسا، سرکشی کنم. ابنبطوطه میگوید که در سراسر این شهر، فارسیزبانان زیادی پیدا میشوند که مشغول کسبوکار بوده و مراکز تفریحی مخصوص خود را نیز دارند.
دوستان! اگر مایل باشید به یکی از این مراکز تفریحی سر بزنیم تا ببینیم که در آنجا چه خبر است. البته کسانی که در احکام شرع احتیاط میکنند، با من نیایند چون در این تماشاخانه، دختران و زنان، مینوازند و آواز میخوانند. بله! ظاهراً همه همراهان با من همراهی کردند و داخل تماشاخانه شدند.
تا دل به محنت دادهام
در بحر فکر افتادهام
چون به نماز استادهام
گویی به محراب اندری
همراهان عزیز! چرا از این که آوازخوانهای تماشاخانه، شعر فارسی میخوانند تعجب میکنید. اینجا همه فارسیزبان هستند و مشتریان تماشاخانه نیز فارسیزباناند. البته آوازخوانهای تماشاخانه، به خاطر این که از سرزمین فارس و خراسان دور هستند، شعر مصلحالدین سعدی را کمی اشتباه میخوانند. شعر درست و کامل سعدی این است:
تا دل به مهرت دادهام در بحر فکر افتادهام
چون در نماز استادهام گویی به محراب اندری
خُب دوستان! درست است که حضور در تماشاخانه شیرین است اما فکری هم به حال خود کنید که باید دوباره هشت قرن به جلو برگردیم. البته زیاد نگران نباشید، با خواندن نقطه پایانی این یادداشت، شما دوباره به عصر خود برمیگردید اما فراموش نکنید که مرا در یک سفر ادبی- تاریخی دیگر که به سمت روسیه و اروپا در ۸۰۰ سال پیش است، همراهی کنید.
محمد مرادی
نظرات(۰ دیدگاه)