… و خدایی که در این نزدیکی است!
- انتشار: ۲۲ میزان ۱۴۰۰
- سرویس: دیدگاهگوناگون
- شناسه مطلب: 122457

اگر چیزی را از خدا بخواهی و بر آن اصرار کنی، تردید نداشته باش که خدا تو را به خواستهات میرساند. من مدّتها به خدا التماس میکردم که او را در بیداری یا در خواب ببینم. چند پرسش داشتم که میخواستم بپرسم. پس از چند سال دعا و التماس سرانجام شبی خدا به خوابم آمد و رک و صریح گفت:
میدانم سالهاست پرسشهایی داری که پاسخ نیافته اند. خوب! میبینی که من به دیدنت آمده ام. پرسشهایت را بپرس و پاسخت را بگیر!
از دیدن خدا نه ترسیدم و نه شرم شدم؛ راحت و آرام بودم؛ انگار با یکی از دوستان صمیمی خودم دیدار و صحبت میکردم. نخست پرسیدم:
خدایا! این موجود دو پا را آفریدی و در زمین رهایش کردی؛ از کدام کارهای او تعجّب میکنی و به حیرت میافتی؟
خدا سر خود را به نشانه تأسف تکان داد و بعد به زبان فارسی خودمان پاسخ داد:
«چند کار انسان مرا متعجّب میکند: نخست؛ زمانی که کودک است، به اصرار از من میخواهد که بزرگش کنم؛ امّا وقتی بزرگ شد، حسرت دوران کودکی را میخورد و التماس میکند که او را به کودکی برگردانم.
دوّم؛ سلامتی خود را قربانی میکند تا پول به دست آورد. بعد پول را میدهد که سلامتی بخرد؛ فاغل از اینکه سلامتی را نمیتوان خرید. در نتیجه هم سلامتی را از کف میدهد و هم پول را.
سوّم؛ انسان علاقهای به زمان حال خود ندارد؛ قدر آن را نمیداند و از آن لذّت نمیبرد. در زمان حال، حسرت گذشته را میبرد و رنج آینده را میکشد. غافل از اینکه همان لحظهاش تبدیل به گذشته میشود و مایه حسرتش.
شرم شدم که با پرسشهای عامیانه خود بیش از این وقت او را بگیرم؛ هرچند هنوز پرسشهای زیادی داشتم. در پایان گفتم:
خدای عزیز! من بنده ناچیز تو هستم. خواهش میکنم نصیحتی به من بکن! میخواهم آرامش روانی داشته باشم.
خدا لبخند زد و چنین گفت:
اوّل: هرگز خود را با دیگران مقایسه نکن! انسان محصول کارخانه نیست که همه مانند هم باشند؛ ما انسانها را یکی یکی ساختهایم. هر انسان فقط خودش است.
دوّم: مهمترین لذّت زندگی دوستداشتن و دوستداشته شدن است. تو در اینکار پیشقدم باش و دوست بدار تا محبوب دیگران شوی!
سوّم: وقتی ثروتمند هستی که از دیگران بینیاز باشی. انسان فکر میکند که با اندوختن مال بیشتر، بینیاز میشود؛ غافل از اینکه فقیرتر میشود؛ زیرا دارایی، ثروت نیست؛ بینیازی، ثروت است.
چهارم: تو این قدرت را داری که در چند ثانیه زخمی عمیق در دل انسان دیگری بزنی؛ امّا در طی سالها شاید نتوانی آن را مداوا کنی.
بیدار شدم؛ خدا همچنان با من بود و صدایش هنوز در گوشم میپیچید.
سید اسحاق شجاعی
نظرات(۰ دیدگاه)