مولانای بلخ ما را نفرین کرده است! (پاره دوّم و پایانی)
- انتشار: ۳ جوزا ۱۴۰۰
- سرویس: دیدگاهگوناگون
- شناسه مطلب: 113383

ما محروم از ثروتهای کلان
با وجود این، جایگاه مولانا در افغانستان با ایران، ترکیه، هندوستان و کشورهای غربی قابل مقایسه نیست. افغانستان مولاناپژوهان برجستهای چون استاد فروزانفر، دکتر زرینکوب، دکتر سروش و دکتر موحّد ندارد. پیامهایی انسانی و تساهل و تسامح مولانایی در دل و دماغ مردم راه نیافته، نرمخویی، گذشت و انساندوستی را از مولانا نیاموختهاند. چنانکه مثنوی شریف شرح نشده و آثار مولانا به کثرت منتشر نشده و به زبانهای پشتو و ازبکی ترجمه نشده و آثار پژوهشی درباره اندیشهها و آثار مولانا پدید نیامده است. عواملی که باعث ویرانی کشور و عقبماندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن شده است، مولانا را نیز عقب زده است. برخی از این عوامل را مختصر شرح میدهم:
۱- توسعهنیافتگی فرهنگی؛ افغانستان کشوری فقیری نیست؛ منابع زیرزمینی و آبهای فراوان و زمینهای حاصلخیزی دارد؛ امّا حکومتهای استبدادی خاندانی از زمان تأسیس آن تاکنون مانع بزرگ توسعه و پیشرفت آن بوده است. سیاست و اقتصاد در افغانستان در انحصار یک قوم و یک خاندان میراثی نگه داشته شده است. فرهنگ تحت تأثیر سیاست و اقتصاد راه به جایی نبرده است. مثلاً در حاکمیتهای استبدادی، آزادی اندیشه و بیان وجود نداشته، به رسانهها میدان داده نشده و آموزشهای رسمی دانشگاهی جان نگرفته و تحصیلات عالی توسعه نیافته است.
دانشگاه کابل در سال ۱۳۱۱ خورشیدی ایجاد شد و تا سال ۱۳۸۱ تنها دانشگاه در افغانستان بود. این دانشگاه گرفتار تعصّبات قومی و زبانی بود و نتوانست برای مولانا و امثال او کار درخوری انجام دهد؛ مانع اصلی تعصّبات قومی و زبانی بود.
در افغانستان برای استادان نه تنها زمینه فعالیتهای پژوهشی آماده نبود؛ بلکه در مسیر فعالیتهای شخصی آنان نیز مانع ایجاد میکردند. این را مقایسه کنید با مولاناپژوهان در ایران وترکیه که با امکانات دانشگاهها و مراکز دولتی کار میکردند و میکنند.
۲- رقابتهای زبانی؛ افغانستان مهد زبان فارسی بوده است. این را دانشمندانی چون پرویز ناتل خانلری در تاریخ زبان فارسی و علامه دهخدا در لغتنامه به صراحت بیان کردهاند. آنها میگویند زبان دری که زبان دربار ساسانیان بود در اصل درهای است و آن دره دره بلخ است؛ زیرا لغات بلخیان در آن غلبه داشته است. چنانکه نخستین شاعران فارسیگوی از بلخ، طخارستان، غزنه و هرات برخاسته و به سمت غرب گسترش یافته است.
سرزمینی که امروزه افغانستان نام دارد، پیش از اسلام آریانا نام داشت و پس از اسلام عربها آن را خراسان خواندند و قرنها نامش خراسان بود. در قرن نوزدهم انگیسیها آن را افغان و افغانستان نامیدند. مسکن افغانها (پشتونها) جنوب افغانستان بود که با جنگهای خونین، جغرافیای خود را گسترش دادند. احمدشاه ابدالی که افغانستان را از ایران جدا کرد یک پشتون فارسی زبان بود که مکتوبهای خود را تماماً به پارسی نوشته است. از آن پس حاکمیت این کشور در دست پشتونها باقی ماند و حاکمان پشتون برای گسترش زبان پشتو و محدود کردن زبان فارسی برنامهریزی کردند و با استفاده از قدرت و امکانات دولتی، زبان پشتو را تقویت کردند و زبان فارسی را تضعیف.
تعصّبات و تبعیضهای زبانی از عوامل مهم عقبماندگی افغانستان است. یکی از علّتهای مهم جنگهای چهل ساله که هنوز ادامه دارد نیز همین مسأله است. تعصّب زبانی و تقویت پشتو و تضعیف فارسی سیاست همیشگی پشتو زبانان حاکم بوده است. این مسأله نیز از موانع اصلی غربت مولانا و دیگر مفاخر فارسی در خانه خودشان میباشد.
جنگ افغانستان و صلح مولانا
۳- جنگ و دیگر هیچ! در هفتم اردیبهشت ۱۳۵۷ گروههای چپ وابسته به اتّحاد جماهیر شوروی با کودتای خونین به قدرت رسیدند و به صورت افراطی و غیرمعقول با سنّتها و اعتقادات مردم درافتادند. مقاومت مردمی گسترش یافت. ایالات متحده امریکا و متحدانش از این فرصت طلایی برای شکست اتّحاد شوروی بهرهبرداری کردند. سیل کمکهای غربی و عربی به سوی مجاهدین سرازیر شد. پس از ۱۴ سال جنگ، مجاهدین پیروز شدند و این آغاز یک رشته جنگهای قدرتطلبانه خونین در سراسر کشور بود.
سرانجام گروه طالبان ظهور کرد و بساط مجاهدین را برچید و حکومت قرون وسطایی خود را گسترد. بلافاصله پس از حادثه ۱۱ سیپتامبر ۲۰۰۱ ایالات متحده امریکا حملات سنگین خود را به مراکز قدرت طالبان آغاز کرد و در نتیجه گروههای مجاهدین به قدرت بازگشتند. برای حمایت از حکومت جدید، امریکا، ناتو، جمعاً ۴۰ کشور به افغانستان لشکر کشیدند. آمدن امریکا و ناتو نه تنها به جنگ مُهر پایان نزد و مشکلات کشور را پایان نداد؛ بلکه جنگ دیگری شروع شد که نزدیک به ۲۰ سال ادامه یافت و در حالیکه ایالات متحده و نیروهای خارجی در حال ترک افغانستان هستند، جنگ قدرت شدّت روزافزونی یافته است.
پیامدهای جنگ در افغانستان وسیع است؛ به دو مورد که به بحث ما مربوط میشود مختصر اشاره میکنیم.
۱- تعطیلی مراکز آموزشی؛ با آغاز جنگها مدارس، دانشگاه، مراکز فرهنگی و فعالیتهای علمی تعطیل و چراغ هنر خاموش گردید. استادان دانشگاهها کشور را ترک و به چهار قاره جهان پراکنده شدند. کسانی چون استاد باختری، داکتر جاوید، پویا فاریابی، بهاءالدین مجروح، عبدالغفور روانفرهادی و رهنورد زریاب که توانایی کارهای پژوهشی داشتند رفتند، در طی ۴۲ سال پیر شدند و برخی هم درگذشتند. هنرمندان و خوانندگان نیز همین سرنوشت را یافتند. نسل جدیدی که در میان خون و آتش بزرگ شده بودند سوادی نداشتند و نام مولانا و مثنوی را نشنیده بودند.
پس از سقوط حکومت طالبان، آزادی اندیشه و بیان، رسانههای آزاد و دانشگاههای خصوصی نخستینبار در افغانستان آمد. تعداد زیادی دانشگاه خصوصی، رادیو، تلویزیون و نشریات غیردولتی به کار آغاز کردند. هرچند این آغاز یک رستاخیز سیاسی و فرهنگی بود و میتوانست مفاخر چون مولانا را معرفی کند و با گسترش اندیشههای انسانی و صلحجویانه او، پایههای زندگی مسالمتآمیز توأم با صلح گذاشته شود؛ امّا برای رسیدن به این آرمان مشکلاتی وجود داشت و دارد؛ اوّلاً جنگ پایان نیافت و در فضای جنگی، از آزادیهای موجود در حدّی شایسته نمیشد استفاده کرد. ثانیاً دانشگاههای تازه از راه رسیده از داشتن استادان باسواد و با تجربه محروم بودند. استادان باسواد یا دیگر در این دنیا نبودند و یا از رنج آوارگی مینالیدند. ثالثاً بیسوادی عمومی و فقر مادی مانع سرعت و گسترش برنامههای فرهنگی و پژوهشی بود/ هست.
۲- جنگ طولانی، به پیدایش و رشد افراطیت انجامید. واقعیت تلخ این است که افغانستان در این ۴۲ سال تنها حاکمیتهای افراطی را تجربه کرده است. گروههای چپ با افراطیت، هم خود را قربانی کردند و هم افغانستان را؛ پس از آن تندروی و بیتجربگی گروههای جهادی، افغانستان را در باتلاق جنگهای داخلی غرق کرد. از پس آن نوبت به طالبان رسید که هم خود افراطی و متعصّب بودند و هم پای گروههای تروریستی مانند القاعده را به کشور باز کردند.
تمام این حکومتها و گروههای قدرتمند با اندیشههای عرفانی مخالف بودند، با موسیقی، با تصوّف و کثرتگرایی فرهنگی و مذهبی ستیز می کردند و خود هیچ طرح و برنامهای برای توسعه فرهنگی و سیاسی نداشتند. در این سالها موسیقی و سنّتهای صوفیانه در افغانستان به کُما رفت و دیگر کسی شعر و اندیشه مولانا را با صدای دلنشین یک خواننده محبوب خود نشنید.
تعصّب قومی، زبانی و مذهبی حتّی دامن فرهیختگان و استادان را نیز گرفت و بحثهای قومی و زبانی را به مولانا و دیگر بزرگان فرهنگ و اندیشه کشاندند. با نقل یک خاطره این نوشته را پایان میدهم. در سال ۱۳۹۵ خورشیدی همایش بین المللی مولانا در شهر مزارشریف برگزار گردید. در این همایش استادان دانشگاه، نویسندگان و هنرمندان از سراسر کشور آمده بودند. مهمانانی از کشورهای هندوستان، ازبکستان، تاجیکستان، پاکستان نیز حضور داشتند و از جمهوری اسلامی ایران استاد توفیق سبحانی شرکت کرده بود. یکی از مهمترین بحثهایی که بین استادان افغانستانی درباره مولانا در گرفت این بود که آیا مولانا ترک است یا تاجیک یا عرب. عربتبارها استدلال میکردند که مولانا عرب است، ترکتبارها که در افغانستان ازبک نامیده میشوند میگفتند او ازبک است و تاجیکها او را تاجیک میخواندند.
آنها اندیشههای انسانی مولانا را که میتوانست داروی بر زخمهای خونچکان مردم باشد رها کرده بر سر ماهیت قومی او نزاع میکردند.
من در نوبت سخنرانی خود برای آنها جریان آوردن استخوانهای سیّد جمالالدّین افغانی را از ترکیه به کابل یادآور شدم و گفتم: برخی از شخصیتهای فرهنگی ترک با انتقال جسد سیّد مخالف بودند؛ امّا دولت ترکیه در پاسخ گفته بود: ما به جسد سیّد جمال کاری نداریم؛ بگذار افغانها ببرند. اندیشههایش از ما و استخوانهایش از افغانستان. قصّه مولانا در افغانستان نیز چنین است.
بنابراین افغانستان به دلایلی که برشمردم فرصت نیافته است که به صورت جدّی و برنامهریزی شده به مولانا بپردازد و از اندیشههای انسانی و الهی مولانا سود ببرد. مردمی که از اندیشههای گوارا و جانبخش مولانا بنوشند گرفتار جنگهای طولانی، کینه، تعصّب، تفرقه و تندروی نمیشوند.
سید اسحاق شجاعی
نظرات(۰ دیدگاه)