موانع فرهنگی و تاریخی صلح در افغانستان
- انتشار: ۲۱ اسد ۱۳۹۹
- سرویس: دیدگاهسیاست
- شناسه مطلب: 91656

بدون تردید هدف و سرانجام هر جنگی صلح است. هیچ جنگی به خاطر جنگ آغاز نمیشود و ادامه نمییابد. حتّی وحشیترین حیوانات هم در جنگ، سرانجام صلح را آرزو میکنند.
جنگ و صلح همزاد اند؛ با هم به دنیا میآیند و با هم میزیند. صلح حاکم است؛ امّا روزی جنگ کودتا میکند، صلح را عقب میزند و به جای او مینشیند. جنگ میکشد، تخریب میکند و کینه و دشمنی میزاید؛ امّا صلح، امنیت و آرامش و دوستی به ارمغان میآورد.
افغانستان چهار دهه در باتلاق جنگ دست و پا میزند. جنگ دو نسل را پیر کرده است. چهل سالهها از زمانی که به دنیا آمدهاند صدای تفنگ را شنیدهاند تا حالا که موی سر و صورتشان سپید شده است. افغانستان اکنون مانند سرزمینی است که چهل سال باران را ندیده و خشکسالی تمام هست و بودش را نابود کرده است. این سرزمین چقدر تشنه آب است، افغانستان همان اندازه تشنه صلح است. رهایی۵۰۰۰ زندانی طالبان و ۴۰۰ قاتل اعدامی به نام و امید صلح نهایت این نیاز را نشان میدهد.
پس از امضای توافقنامه سیاسی ایالات متحده امریکا با طالبان، امیدواری به صلح افزایش یافته است. مردم دوره صلح را تصوّر و برای آن برنامهریزی میکنند. مثلاً آقای کرزی به مزارشریف و بدخشان و بامیان سفر میکند و …
پرسشی که اینروزها دغدغه ذهنی هر شهروندی است این است که آیا ما واقعا در آستانه صلح قرار داریم؛ توافقنامه طالبان و ایالات متحده امریکا با هدف صلح و ایجاد امنیت امضا شده است؟ مذاکرات بین الافغانی که قرار است در روزهای آینده آغاز شود، به صلح خواهد انجامید؟ آیا به راستی طالبان و دولت کنونی قدرت را بین خود تقسیم میکنند و حکومت مشترک میسازند؟
به این پرسشها از منظرهای مختلف میتوان پاسخ داد. یکی از این منظرها فرهنگی و تاریخی است. مطالعات فرهنگی و تاریخی برخی از موانع صلح را در منظر ما میگشاید. مهمترین این موانع فرهنگ جنگی حاکم بر اندیشه و ذهنیت زعمای سیاسی ـ اعم از دولتمردان و طالبان ـ است. فرهنگ جنگی ناشی از زندگی قبیلهای میباشد. در فرهنگ قبیلهای اصل بر جنگ است و صلح به معنی شکست و ناکامی میباشد. در زندگی قبیلهای، مردم با جنگ انس و الفت دارند؛ در حالیکه امنیت، حقوق بشر، عدالت اجتماعی، پیشرفت، آرامش و آسایش مفاهیم ناشناختهای هستند.
تاریخ به ما میگوید زعمای سیاسی افغانستان از گذشتههای دور تا کنون معمولاً گرهها را با دندان باز کردهاند و نه با دست. نزاع و جنگی در افغانستان نمیتوان سراغ کرد که دو طرف دور میز نشسته آن را به سرانجام صلحآمیز رسانده باشند. افغانستان حکومتی مترقیتر و مردمیتر از حکومت امان الله خان به خود ندیده است. این حکومت با شورش و جنگ سقوط داده شد و فرصت کلان تاریخی از دست رفت. محمّدنادر خان، از در جنگ با حکومت کلکانی وارد شد. حتّی پس از تسلیم کلکانی، او و یارانش را اعدام و نفاق قومی را استوار کرد.
نمونه نزدیکتر و عینیتر آن در زمان جهاد اتّفاق افتاد. قوای مسلح شوروی افغانستان را ترک کردند. دکتر نجیب الله، با میانجیگری سازمان ملل متحد پرچم مذاکره و صلح را بلند کرد. گروههای جهادی به دعوت مذاکره و صلح او چه پاسخی دادند؟ آنها براساس فرهنگ و تاریخیت حاکم بر ذهن و روان خود، جنگ را برگزیدند و پاسخشان تشدید جنگ و حمله به جلال آباد بود.
در زمان حاکمیت مجاهدین، دهها جنگ در کابل و شهرهای دیگر بین گروههای متخاصم و زیادهخواه درگرفت، هزاران تن قربانی شدند. کابل و شهرهای دیگر ویران شد، اقتصاد و معیشت مردم تباه شد، آبروی جهاد مردم به باد رفت، زخمهای عمیق بین اقوام مختلف دهان باز کرد و کینههای تاریخی گسترش یافت. چرا گروههای مجاهدین در بین خود مذاکره نکردند؟ چرا ویرانههای برجای مانده از جنگها را با مذاکره بین خود تقسیم نکردند؟ زیرا صلح در ذهنیت و فرهنگ قبیلهای آنها جایی نداشت.
زمانیکه مجاهدین در کابل حکومت میکردند، طالبان از مرزهای پاکستان برخاستند و پس از تصرف قندهار و غزنی خود را به کابل رساندند. هردو طرف مجاهد بودند و هردو شعار حکومت اسلامی میدادند؛ امّا به این دلیل که تنها به قدرت میاندیشیدند و نه به آبادی و پیشرفت کشور و آرامش مردم، مذاکره و صلح نکردند. آنقدر جنگیدند؛ کشتند، ویران کردند تا یکطرف شکست خورد.
زمانی که دور برگشت و اینبار طالبان در کابل حاکم بودند، گروههای دیگر بازهم با جنگ و خونریزی حکومت را گرفتند. چرا همان زمان به مذاکره و صلح فکر نکردند؟ چرا گروههایی که همأکنون حاکم هستند و میخواهند با طالبان مذاکره کنند همان زمان با طالبان مذاکره نکردند؟ اگر آنزمان با طالبان مذاکره و صلح میکردند و میراث مانده از مردهها را بین خود تقسیم میکردند، جنگها، کشتارها، ویرانیها و دشمنیهای بیست ساله رخ نمیداد.
در اینکه افغانستان نیاز شدید به صلح دارد و مردم فریاد صلح سر میدهند تردیدی نیست؛ امّا واقعیت این است که سران و زعمای سیاسی براساس نیاز کشور و خواست مردم تصمیم نمیگیرند. ذهنیت فرهنگی و تاریخیت حاکم بر روان آنها جنگ است. آنها در هر جنگی تنها به پیروزی مطلق فکر میکنند. تنها چیزی که در ذهن و روان آنها جایی نمییابد صلح و کوتاه آمدن از قدرتطلبی و زیادهخواهی و تقسیم قدرت است.
زعمای سیاسی افغانستان اهل مذاکره هستند؛ بارها هم مذاکره کردهاند؛ امّا همان ذهنیت فرهنگی و تاریخی اجازه نداده که این مذاکرهها به صلح بینجامد. مذاکرات سران گروههایی متخاصم جهادی و عهد و سوگند آنها در مکه و خانه خدا را شاید به یاد داشته باشید. پایشان که به کابل رسید، سوگند را شکستند و جنگ را از سر گرفتند.
توافقنامه ایالات متحده و طالبان اگر در کشور دیگری میبود، به آسانی بستر صلح را فراهم میکرد؛ امّا در افغانستان این توافقنامه و حتّی رهایی ۵۰۰۰ طالب کمکی به صلح نخواهد کرد؛ بلکه نفتی است بر آتش جنگ؛ زیرا
فرهنگ حاکم بر ذهنیت زعمای سیاسی نه اسلامی است و نه غربی؛ قبیلهای است و مهمترین ویژگی فرهنگ قبیلهای تمامتخواهی، سیریناپذیری و زیادهطلبی است.
بنابراین چشمانداز صلح در افغانستان چندان روشن به نظر نمیرسد؛ مهمترین مانع صلح ذهنیت فرهنگی و تاریخی زعمای سیاسی کشور است که هر مذاکرهای را تبدیل به فرصتی برای تشدید جنگ میکنند. تا زمانیکه ذهنیت قبیلهای جنگسالاری تغییر نکرده و صلح در ذهن و روان زعمای سیاسی ارزش و اهمیت لازم را نیافته گمان نمیرود صلح چهره بنماید.
سیّد اسحاق شجاعی
نظرات(۰ دیدگاه)