سیاست چند وجهی آمریکا در افغانستان و سردرگمی سیاستمداران
- انتشار: ۱ عقرب ۱۳۹۹
- سرویس: دیدگاهسیاست
- شناسه مطلب: 95998

از ابتدای ورود آمریکا به افغانستان، این سوال خلق شد که آمریکا در افغانستان چه میخواهد؟ برای پاسخ به این سوال، دو دیدگاه به وجود آمد.
دیدگاه دوم که خلاف این نظریه است، حضور آمریکا را در افغانستان، در راستای برقراری صلح و ثبات بینالمللی و منطقهای و مبارزه با افراطگرایی میداند. طرفداران هر دو دیدگاه، ادلّه و مستندات فراوانی دارند که در وهله اول، گیجکننده است. حداقل پس از جنگ جهانی دوم، شواهد فراوانی وجود دارد که هرجا آمریکا پا گذاشته، ناامنی هم ایجاد شده است. این سخن نه تنها یک نظریه کارشناسی بلکه یک تجربه عینی است و این اتفاق در طول دهههای گذشته از آفریقا گرفته تا خاورمیانه و آسیا رخ داده است. طرفداران دیدگاه اول، عمدتاً به همین موضوع استناد میکنند تا بگویند که آمریکا در صدد ناامن کردن جهان است.
از آنطرف، عاقلانه نیست بپذیریم که آمریکا خون سربازان خود را میریزد و میلیاردها دلار هزینه میکند تا ناامنی و بیثباتی را در حوزههای تحت نفوذ خود خلق کند و توسعه دهد. مگر آمریکا دیوانه است که اسلحه در اختیار تروریستها قرار دهد تا سربازانش را به قتل برسانند و یا منافعاش را تهدید کنند؟ به این نکته که در ظاهر عقلانی است، بیشتر طرفداران نظریه دوم تمسک میکنند. این دسته، دیدگاه خوشبینانه به آمریکا دارند و حضور این کشور را در مناطق بحرانزا مثل افغانستان، مفید میدانند.
این دو دیدگاه متناقض که عین حقیقت است و در یک نکته به هم میرسند، بسیاریها را سرگردان کرده است. به عبارت دیگر، چگونه میشود که آمریکا هم عامل ناامنی و هم عامل ثبات باشد؟ پاسخ ساده است اما به شرط آن که مفهوم ناامنی و ثبات را از دیدگاه آمریکاییها تحلیل و تفسیر کنیم. از دیدگاه نظامیان و سیاستمداران آمریکا، ناامنی و ثبات، دو مقوله بیمفهوم در برابر منافع ملی آمریکا است. در تعریفی که آمریکاییها برای منافع ملی خود دارند، مقولاتی چون حقوق بشر، دموکراسی، دوست، دشمن، اخلاق و تعهد بیمعنا است. طبق این تعریف، اگر منافع ملی آمریکا اقتضا کند؛ دوست، دشمن و دشمن دوست میشود و اخلاق و تعهد و حقوق بشر و دموکراسی هم معنایی ندارد. هرچند آمریکاییها موضوع را به این شکل طرح و بیان نمیکنند ولی هدف نهایی، همین است. این سخن، تئوری و نظریه پیچیده کارشناسی نبوده بلکه یک پدیده تجربی است که برای همه قابل فهم است. منتها باید توجه داشت که آمریکا در سیاست خارجی خود دو نوع راهبرد دارد که یکی طولانیمدت و دیگری متغیّر و کوتاه مدت است. اگر این دو از هم تفکیک و شناسایی شود، سیاست و رفتار آمریکا راحتتر قابل درک است. مثلاً حمایت از اسرائیل و مخالفت با ایران، از استراتژیهای طولانیمدت سیاست خارجی آمریکا است و مادامی که نظامهای اسرائیل، ایران و آمریکا برقرار باشند، این راهبرد هم پابرجا است اما راهبرد آمریکا در قبال شبهقاره هند، آسیای مرکزی و افغانستان، سیّال بوده و هر لحظه در حال تغییر است. سیاست چند وجهی آمریکا در منطقه و افغانستان، زمانی کارشناسان و سیاستمداران را دچار ابهام و سردرگمی میکند که در تشخیص راهبرد طولانیمدت و کوتاهمدت آمریکا اشتباه کنند.
نکته دیگر این که آمریکا هم مثل بسیاری از کشورها در سیاست خارجی خود دچار اشتباهات فاحشی شده و میشود. در حال حاضر بخشی از مقالات نهاد تحقیقی «اینترنشنال سکوریتی» یا «امنیت بینالمللی» به اشتباهات آمریکا در جهان اختصاص دارد اما باید توجه داشت که آمریکا این ظرفیت را هم دارد که تهدیدات را به فرصت تبدیل کند. به طور مثال: در ابتدا، جنگ آمریکا در افغانستان واقعی بود و این کشور بیش از ۲۴۰۰ کشته داد و میلیاردها دلار هزینه کرد اما زمانی که متوجه شد جنگ افغانستان به یک تهدید علیه منافع ملی این کشور تبدیل شده است و سرمایهها و سربازانش را میبلعد و نمیتواند جنگ را آنگونه که خود میخواهد مدیریت کند، تغییر موضع داد و درصدد تبدیل کردن این تهدید به فرصت برآمد. خروجی و حاصل این تغییر، توافقنامه و پیمان دوحه بود که در نتیجه آن، نظامیان آمریکایی در مصونیت کامل قرار گرفتند و درعینحال از هدر رفتن سرمایههای آمریکا نیز جلوگیری شد. این که آمریکا اکنون در افغانستان هم به نعل و هم به میخ میزند، در راستای سیاستهای متغیّر این کشور در منطقه و افغانستان است. منتها باید توجه داشت که خلاف خوشبینیهای به وجود آمده، آمریکا در حال حاضر، حفظ شرایط موجود را در افغانستان، به سود خود میداند که از آن به تداوم جنگ تعبیر میشود.
محمد مرادی
نظرات(۰ دیدگاه)