روسیه و سیاستهای آشفته
- انتشار: ۱۴ سرطان ۱۴۰۴
- سرویس: دیدگاه
- شناسه مطلب: 231773

روسیه میراثدار امپراتوریای/ امپراطوری است که روزگاری یکی از دو ابرقدرت جهان بود و بر نیمی از کره زمین سیطره داشت. این امپراتوری، علیرغم تئوریها و شعارهای زیبا و دستاوردهای قابلتوجه در زمینههای علمی و اجتماعی، بر پایهی اختناق، خون و خشونت بنا شده بود. اتحاد جماهیر شوروی پس از هفتاد سال حکومت، به دلیل سیاستها و روشهای ناکارآمد، فروپاشید.
پس از فروپاشی شوروی، روسیه جایگزین آن شد و خود را یکی از پایههای نظم جهان چندقطبی اعلام کرد. کرسی دائم شوروی، در شورای امنیت سازمان ملل، به روسیه اختصاص یافت و این کشور مشق روشهای قدرتهای بزرگ را آغاز کرد؛ ولی به تدریج، روشن شد که روسیه جز یک زرادخانه عظیم و یک قلمرو بسیار پهناور، از سایر مؤلفههای قدرت برخوردار نیست.
در همین زمان، یک رئیسجمهوری دائمالخمر و بیکفایت به نام بوریس یلتسین در رأس قدرت بود؛ او زیاد مینوشید و به قدری بیکفایت بود که زمزمههای از فروپاشی دوباره روسیه و نگرانیهایی درباره سرنوشت زرادخانههای هستهای این کشور بالا گرفت. با وجود این، یلتسین موفق شد تشکیلات کشورهای مشترکالمنافع را پایهگذاری کند؛ نهادی که بهاستثنای کشورهای حوزه بالتیک، متشکل از جمهوریهای سابق شوروی بود. هدف این بلوک منطقهای، ایجاد تعامل و اعتماد میان اعضا در زمینه مسائل مشترک بود.
یلتسین بهدلیل بیماری و با تضمین مصونیت از پیگردهای قضایی، در سال ۱۹۹۹ از قدرت کنارهگیری کرد و پس از او، ولادیمیر پوتین به قدرت رسید. آغاز دوران پوتین و هشت سال نخست زمامداری او، با رشد اقتصادی روسیه و بهبود زندگی مردم همراه شد؛ اما عامل اصلی این رشد، افزایش بهای نفت بود، نه کارآمدی سیاستهای پوتین.
پوتین همواره، رویای عظمت روسیه را بر سر میپروراند. او تلاش میکند که روسیه جایگاه یک قدرت بزرگ را در نظم روابط بینالمللِ جهان چندقطبی بدست آورد؛ اما سیاستها و مسیری که در پیش گرفته اشتباه است. سیاست پوتین، امنیتی و نظامی است، دقیقاً همان مدل شوروی سابق، بنابراین، سیاستهای توسعهای و اقتصادی در دکترین پوتین جای ندارد. این سیاستهای اشتباه، باعث شده است که اقتصاد و تکنولوژی روسیه عقب بماند. روسیه با بیش از ۱۷ میلیون کیلومتر مربع وسعت و با ذاخیر بیمانند معدنی در ردهبندی اقتصادی، جایگاه یازدهم اقتصاد جهان را دارد. جایگاه تقریبا برابر با کره جنوبی که تنها صدهزار کیلومتر مبربع وسعت دارد. با این تفاوت که اقتصاد کره جنوبی مبتنی بر تکنولوژی است و اقتصاد روسیه مبتنی بر فروش نفت و دیگر مواد خام میباشد. به لحاظ سیاسی هم باید گفت که آزادیها در روسیه روزبهروز محدودتر شده و اقتدارگرایی بهطور مداوم گسترش یافته است. در نتیجه، مخالفان برجسته او یکی پس از دیگری بهگونهای مرموز ناپدید میشوند، انتخابات روسیه نشانی از یک انتخابات آزاد ندارد.
سیاستهای منطقهای روسیه نیز فاجعهبار بودهاست. این کشور، بهدلیل ناکارآمدی سیاستهایش، نهتنها نتوانسته یک بلوک سیاسی و اقتصادی مقتدر و پایدار با همسایگانش تشکیل دهد، بلکه روابط روسیه با برخی از آنها بهشدت متشنج و خصمانه شده است. برخی دیگر نیز یکی پس از دیگری اردوگاه روسیه را ترک کرده و بر متحدان جدیدی تکیه میکنند. کشورهای مشترکالمنافع، یا آنچه اکنون پیمان امنیت جمعی نامیده میشود، دیگر گستردگی دوران یلتسین بیمار را ندارد. برای نمونه، آذربایجان بیشتر به ترکیه تکیه دارد تا به روسیه. ارمنستان نیز از انفعال روسیه در جنگ اخیر قرهباغ بهشدت ناراضی است و اکنون سیاست تمایل به غرب را در پیش گرفته است.
روسیه معمولاً برای حفظ نفوذ خود در میان همسایگان و حفظ آنها در کنار خود، از ابزار تهدید، تجاوز و تجزیه استفاده میکند؛ اما این سیاست، نهتنها ناکارآمد است، بلکه اوضاع را وخیمتر میکند. بارزترین نمونه آن را در مورد منازعه با گرجستان و اکراین میتوان مشاهده کرد. روسیه نخستین جنگ را در سال ۲۰۰۸ با همسایگانش، علیه گرجستان آغاز کرد. در این جنگ، روسیه کنترل اوستیای جنوبی و آبخازیا را از دست گرجستان خارج کرد و استقلال این دو منطقه را بهرسمیت شناخت. در پی آن، روابط میان روسیه و گرجستان قطع شد. اقدام بعدی روسیه، در سال ۲۰۱۴، علیه اوکراین بود؛ روسیه در این سال کریمه را به خاک خود ضمیمه کرد. این روند به همینجا ختم نشد؛ در سال ۲۰۲۲، روسیه با اوکراین وارد جنگ تمامعیار شد تا دولت دستنشاندهی خود را در کییف مستقر کند. اما این سیاست بلندپروازانهی نظامیگری، نتیجهی مطلوب در پی نداشت و جنگ تاکنون ادامه دارد.
پس از حمله به اوکراین و تسلط بر مناطق شرقی اکراین، روسیه استقلال جمهوری خلق دونتسک و جمهوری خلق لوهانسک در شرق اوکراین را نیز بهرسمیت شناخت. بهاینترتیب، روسیه از سال ۲۰۰۸ تا کنون چهار منطقه را از کشورهای همسایهی خود جدا نموده و استقلال آنها را اعلام کرده است.
به این ترتیب، روسیه نخستین کشوری است که استقلا اوسیتای جنوبی و آبخازیا را بهرسمیت شناخت. همچنین، روسیه نخستین کشوری است که جمهوریهای خلق دونتسک و لوهانسک را بهرسمیت شناخت. اکنون، روسیه نخستین کشوری است که امارت طالبان را نیز بهرسمیت میشناسد.
سؤال این است: آیا روسیه در بهرسمیت شناختن امارت طالبان نیز، مانند بهرسمیت شناختن استقلا اوستیای جنوبی، آبخازیا، دونتسک و لوهانسک، تنها خواهد ماند؟ درست است که افغانستان با مناطق یاد شدهی جدا شده متفاوت است؛ اما چه دیگر کشورها از سیاست روسیه در به رسمیتشناسی امارت طالبا پیروی کنند یا نه، سیاستهای پوتین، مثل دوران شوروی، آشفته و نادرست است. همانگونه که شوروی در تجاوز به افغانستان اشتباه کرد و بیثباتی را در این کشور پیریزی کرد، روسیه در دوران جمهوریت با حمایت پنهان و بازی غیرمسئولانه از طالبان دچار اشتباه شد و بیثباتی را گسترش داد. اکنون روسیه در بهرسمیت شناختن طالبان باردیگر دچار اشتباه شدهاست. این اشتباه صرفا میتواند به تداوم سرکوب، اختناق و بیثباتی کمک کند و دیگر هیچ دستاوردی ندارد و هر پندار دیگری، باطل و خیالپردازی است.
بهرغم وجود جناح قدرتمند محافظهکار در قندهار و با وجود شعارهای ضد غربی، طالبان پشتپرده با ایالات متحده پیوند تنگاتنگ دارند که ریشه در توافقنامه دوحه دارد. طالبان از امریکا پولهای کلان دریافت میکنند، هیچ کشور دیگر توان پرداخت این پولها را ندارد و به علاوه دوام حکومت طالبان نیز بدون این پولها ممکن نیست، در نتیجه جداسازی میان طالبان و آمریکا، سادهانگارانه است. روسیه و کشورهایی که همانند روسیه سیاست مشابهی در قبال طالبان دارند، با این سیاست خام و آشفته، دیر یا زود سرشان بیکلاه خواهند ماند، همانگونه که در مذاکرات دوحه نیز بیکلاه مانده بودند و تنها بدنامی حمایت از سرکوب و نقض حقوق اساسی مردم افغانستان به پای آنها ثبت میشود و دیگر هیچ.
دکتر سید جواد سجادی
نظرات(۰ دیدگاه)