روایت لحظه به لحظه از وقایع عاشورا

  • انتشار: ۱۳ عقرب ۱۳۹۳
  • سرویس: دین و اندیشه
  • شناسه مطلب: 225

تابناک نوشت: شب و روز عاشورا بنابر سنت تاریخی متعلق به امام حسین (ع) سرور و سالار شهیدان است و راویان به وقایع آن روز بزرگ می‌پردازند اما در روز عاشورا در کربلا چه گذشت؟ روایت شده عمر بن سعد با انداختن نخستين تير، رسما جنگ را آغاز كرد و گفت‌: نزد عبيدالله شهادت دهيد كه من نخستين تير را رها كردم‌. عمر بن سعد خطاب به كوفيان گفت‌: منتظر چه هستيد! اينان يك لقمه براي شما هستند.

زماني كه عمربن سعد تير انداخت‌، ديگر سپاه ابن زياد نيز شروع به تير اندازي كردند. (فلمّا رمي عمر، ارتمي الناس‌) به گزارش ابن اعثم‌: باران تير (و أقبلت السهام كأنّها المطر) از سوي كوفيان به سوي اصحاب امام حسين ـ عليه السلام ـ شدت‌گرفت و امام فرمود: اينها قاصد اين قوم به سوي شماست‌؛ براي مرگي كه ‌چاره‌اي از پذيرش آن نيست‌، آماده باشيد.

پس از آن دو گروه بر يكديگر حمله ‌كردند و ساعتي از روز را به طور دسته جمعي با يكديگر جنگيدند، به طوري‌كه بنا به برخي اخبار پنجاه و اندي از اصحاب امام حسين ـ عليه السلام ـ به‌شهادت رسيدند.

در اين وقت‌، امام دستي به محاسنش كشيد و فرمود: غضب‌خدا … بر كساني كه متحد بر كشتن فرزند دختر پيامبرشان شدند، شديد خواهد بود. به خدا سوگند كه تسليم آنان نخواهم شد تا با محاسني خونين خدا را ملاقات كنم (و اللّه ما أجبتهم الي شي‌ء ممّا يريدونه أبدا حتي ألقي الله و أنا مخضّب بدمي‌.)

بلاذري مي‌گويد كه امام سوار بر اسبش‌، قرآني پيش روي خود نهاده بود و همين خشم دشمن را بيشتر بر مي‌انگيخت‌. در اين وقت‌، عمر بن سعد، حصين بن نمير تميمي را همراه پانصد نفر تيرانداز به سوي امام‌حسين ـ عليه السلام ـ فرستاد. تيراندازي اينان سبب شد كه همه اسبان سپاه امام كشته شدند و نيروهاي امام پياده گشتند.

در اين حمله‌، بسياري از اصحاب با تيرهايي كه بر بدنشان فرود آمد، به شهادت ‌رسيده يا زخمي شدند. (فما بقي واحد من أصحاب الحسين الاّ أصاب من‌ رميهم سهم‌). ابن شهرآشوب اسامي شهدايي را كه در حمله نخست دشمن به ‌شهادت رسيدند، فهرست‌وار آورده است‌.

اين افراد جمعا 28 نفر از اصحاب و ده نفر از موالي امام حسين و پدرشان امام علي ـ عليهما السلام ـ بودند كه در مجموع 38 نفر مي‌شدند. اينها افرادي هستند كه اساسا فرصت نبرد تن به تن پيدا نكرده و در تيراندازي نخست كوفيان به شهادت رسيدند. ديديم‌كه ابن اعثم شمار آنان را بيش از پنجاه نفر ياد كرده است‌.

ـ با شهادت پنجاه نفر در يك حمله دسته جمعي‌، شمار اندكي از ياران امام‌حسين ـ عليه السلام ـ باقي ماندند؛ كساني كه به نوعي مبارزه تن به تن با سپاه ‌ابن زياد داشتند. از آن جمله‌، عبدالله بن عمير كلبي است كه در برابر مبارزه‌خواهي يسار از موالي زياد بن ابيه‌، پس از كسب اجازه از امام حسين ـ عليه‌السلام ـ عازم ميدان شد.

در همان حال همسرش او را تحريك به جنگ مي‌كرد و خطاب به او مي‌گفت‌: قاتِل بأبي و أُمّي عن الحسين ذُريّة محمّد. برو و از نسل محمد دفاع کن. در واقع‌، اوّل‌ حبيب بن مظاهر و بُرَيْر بن خضير قصد رفتن به مبارزه را داشتند كه امام اجازه ‌نداد و پس از آن كه عبدالله بن عمير اجازه خواست‌، امام اجازه رفتن به ميدان ‌را به وي داد. وقتي در اين نبرد يسار را كشت‌، سالم از موالي عبيدالله به ميدان‌ آمد كه به رغم آن كه انگشتان عبدالله كلبي در برابر شمشير سالم افتاد، اعتنا نكرده‌، او را نيز كشت و در ميان ميدان شروع به رجز خواني كرد.

زنش هم‌عمودي در دست گرفته به تحريض او مي‌پرداخت و مي‌گفت‌: قاتِل دون‌َالطيّبين ذرّيّة محمّد. امام به همسر او دستور داد تا بازگردد و در عين حال آن‌ها را دعا كرد. يسار و سالم‌، نخستين كشتگان سپاه ابن زياد بودند.

خبر عبدالله بن‌عمير به صورتي كه گذشت‌، خبري معتبر مي‌نمايد. ابن اعثم‌، از وهب بن‌عبدالله بن عمير كلبي ياد كرده كه همراه مادر و همسرش در كربلا بوده است‌. صورت نقل ابن‌اعثم‌، طبق معمول حماسي‌تر و طبعا غيرقابل قبول‌تر است‌. وهب به ميدان مي‌رود، مي‌جنگد و بر مي‌گردد و به مادر مي‌گويد: آيا از من‌راضي شدي‌؟
مادر مي‌گويد: لا، ما رضيت حتي تقتل بين يدي الحسين‌. اومي‌جنگد تا آن كه ابتدا دست راست و سپس دست چپش قطع مي‌شود و بعدكشته مي‌شود. طبعا نبايد اين شخص كسي جز عبدالله بن عمير كلبي باشد كه‌خبر او در منابع معتبر آمده است‌. در امالي صدوق از وهب بن وهب يادمي‌شود كه خود و مادرش نصراني بودند و به دست امام حسين ـ عليه السلام ـ مسلمان شدند و به كربلا آمدند. اين نيز همان شخص است و خبر ياد شده به‌اين صورت چندان قابل اعتماد نيست‌. تلفيقي از اين دو خبر را خوارزمي‌آورده است‌. گفتني است كه عبدالله بن عمير پس از كشتن يسار و سالم‌، سالم‌مي‌ماند تا در حمله بعدي به شهادت مي‌رسد كه خبر وي را خواهيم آورد.

پس از آن ابوالشعثاء يزيد بن زياد كِندي كه همراه سپاه عمر بن سعد به كربلا آمده و به امام پيوسته بود، عازم نبرد شد. وي زماني كه مشاهد كرد دشمن همه پيشنهادهاي امام را رد مي‌كند (حين ردّوا ما سأل‌) به آن حضرت پيوست‌. وي كه تيرانداز ماهري بود، هشت تير انداخت و پنج نفر را كشت‌. ابومخنف ازتيراندازي‌هاي گسترده او و مهارتش ياد كرده مي‌نويسد: صد تير انداخت كه‌پنج تاي آن خطا نرفت‌.

امام حسين ـ عليه السلام ـ او را دعا كردند. خودش گفت حتماً پنج نفر را كشته است‌. ابومخنف مي‌افزايد: و كان في أوّل من قتل‌.شعر او اين بود:
يا رب‌ّ انّي للحُسَين ناصر
و لابن سعد تارك و هاجر

خود اين شعر اشاره به ترك سپاه ابن سعد توسط او و پيوستنش به امام حسين عليه السلام ـ دارد. طبعاً در تقدّم و تأخر برخي از مبارزان و شهادت آنان ‌اختلاف نظرهايي در منابع وجود دارد.

ـ پس از تيرباران نخست و مبارزه عبدالله بن عمير و ابوالشعثاء، سپاه عبيدالله ‌ابتدا از سمت راست و سپس از سمت چپ به سپاه‌ِ اندك امام نزديك شدند. افراد باقي مانده از سپاه امام‌، روي زانو نشسته‌، نيزه‌هاي خود را به سوي اسبان‌گرفتند و آنها به اجبار برگشتند. پس از آن‌، شروع به تيراندازي به سوي سپاه‌عبيدالله كرده‌، عده‌اي را كشته و شماري را مجروح كردند.

در اين ميان عبدالله‌بن حوزه كه فرياد زده‌، بشارت جهنّم به امام حسين ـ عليه السلام ـ داده بود! بانفرين امام‌، در مسير برگشت‌، از اسب به زير افتاد و پايش به ركاب گير كرده‌، همين طور كه حركت مي‌كرد، سرش به اين سوي و آن سوي خورد تا به‌هلاكت رسيد. مسروق بن وائل كه خود ناظر اين ماجرا بود، سپاه كوفه را ترك كرده برگشت و بعدها مي‌گفت‌: از اين خاندان چيزي ديدم كه هرگز حاضر به‌جنگ با آنان نمي‌شوم‌.

(لقد رأيْت‌ُ من أهل هذا البيت شَيئا لا أقاتلهم ابدا).

ـ از آن پس تك تك اصحاب عازم ميدان شده و پس از مبارزه به شهادت‌رسيدند. يكي از چهرگان كربلا بُرَيْر بن حضير هَمْداني است كه در كوفه به‌سيّد القراء شهرت داشت و از شيعيان بنام اين شهر بود. وقتي يزيد بن معقل‌مبارز طلبيد، برير عازم نبرد با وي شده‌، چنان ضربتي بر سر او زد كه نه تنهاكلاهخود او را بلكه نيمي از سرش را هم شكافت‌. پس از آن رضي بن منقذعبدي به نبرد وي آمد. ساعتي به هم پيچيدند تا بُرَيْر بر سينه او نشست‌. رضي‌از دوستانش ياري طلبيد. در اين وقت كعب بن جابر به سوي برير شتافت ونيزه خود را بر پشت برير فرو كرد.

[عفيف بن زهير كه خود در كربلا بوده‌،مي‌گويد: به كعب گفتم‌: اين برير همان است كه در مسجد كوفه به ما قرآن تعليم ‌مي‌داد.] پس از آن بر وي حمله كرده‌، او را به شهادت رساند. در گفتگويي كه‌ميان يزيد بن معقل و برير صورت گرفت‌، يزيد به عقايد سياسي برير اشاره‌كرده‌، گفت‌:

به خاطر داري كه در كوفه مي‌گفتي‌: ان‌ّ عثمان بن عفّان كان علينفسه مُسْرفًا، و ان‌ّ معاوية بن ابي‌سفيان ضال‌ّ مضل‌ّ، و ان‌ّ امام الهدي و الحق‌ّ علي‌ّبن أبي‌طالب‌.

بعدها خواهر كعب به برادرش كعب كه برير را به شهادت‌رسانده بود، مي‌گفت‌: آيا بر ضد فرزند فاطمه جنگيدي و سيّد قرّاء را كشتي‌؟ به‌خدا سوگند ديگر با تو سخن نخواهم گفت‌. نوشته‌اند: كعب بن جابر بعدها نيزاز كار خود نادم نبود و تصوّرش بر آن بود كه خيري براي خود كسب كرده‌است‌. كسي در روزگار حكومت مصْعب بن زبير از وي شنيد كه مي‌گفت‌: يارب‌ّ! انّا قد وَفَينا، فلا تجعلنا يا رب‌ّ كمن قد غَدَر!؛ خدايا ما به عهد خويش وفاكرديم‌؛ ما را با كساني كه عهد شكني كردند، قرار مده‌. ابن اعثم‌، سخن برير بن‌خضير را خطاب به كوفيان آورده است كه فرياد مي‌زد: نزديك من آييد اي كشندگان دختر پيامبر خدا (ص‌) و ذرّيه او!

ـ در اينجا بلاذري خبر از نبرد حرّ بن يزيد رياحي داده است‌. در مقتل‌ابومخنف‌ِ (مشهور كه طبعا قصه‌اي و غير قابل اعتماد است‌) آمده است‌: حرّ ازامام اجازه رفتن به ميدان گرفت و گفت‌: فانّي أوّل من خرج اليك و أُحب‌ّ أن‌ أقْتُل‌َ بين يديك. امام به او اجازه داد. اين مطلب كه حرّ نخستين كسي بوده است كه با اين استدلال به ميدان نبرد رفته‌، در فتوح نيز آمده است‌. اين خبر در منابع كهن ديگر نيامده است‌.

ابومخنف مي‌نويسد: همان وقت‌، يكي از كوفيان‌ تميمي با نام يزيد بن سفيان‌، كه پيش از آن آرزوي نبرد با حرّ را كرده بود، باآمدن حرّ به ميدان‌، او را به مبارزه طلبيد. آنان بلافاصله با يكديگر گلاويزشدند و يزيد در همان دم به دست حرّ كشته شد. بلاذري نوشته است كه حرّ دونفر را به نام‌هاي يزيد بن سفيان و مزاحم بن حُرَيث كشت‌. خواهيم ديد كه‌برخي منابع‌، قاتل فرد دوم را نافع بن هلال نوشته‌اند. برخي نبرد حرّ را همزمان‌با نبرد زهير بن قين و نزديك ظهر عاشورا پس از شهادت حبيب بن مظاهر مي‌دانند.

ـ از اين پس‌، باقي مانده اصحاب به صورت تك تك در مبارزه تن به تن يا هجوم بخش‌هايي از سپاه ابن زياد به شهادت رسيدند كه خبر آنها در مآخذ آمده است‌. اين افراد شجاعانه مي‌جنگيدند و از آنجا كه هيچ گونه تعلّق‌خاطري در آن لحظه به دنيا نداشتند، با تمام وجود به جنگ با افراد رفته ومردانه نبرد مي‌كردند.

بعدها يكي از كساني كه در كربلا همراه عمر بن سعدبود، حكايت چگونه جنگيدن اين افراد را شرح داد: كساني كه دست در قبضه‌شمشير داشته‌، مانند شير ژيان بر ما مي‌تاختند و قهرمانان را از چپ و راست‌فرو مي‌ريختند؛ آنان آماده مرگ بودند؛ امان نمي‌پذيرفتند؛ در مال دنيا رغبتي‌نداشتند؛ هيچ فاصله‌اي ميان ايشان و مرگ نبود و در پي مُلْك نبودند. اگر ما دربرابرشان نمي‌ايستاديم‌، همه سپاه را از ميان برده بودند.

يكي از ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ عمرو [يا: علي‌] بن قرظه انصاري‌ بودكه برادرش كنار عمر بن سعد و خودش نزد امام حسين ـ عليه السلام ـ بود.برادري كه نزد عمر بن سعد بود فرياد زد و امام حسين ـ عليه السلام ـ را به گمراه كردن برادرش متهم كرد؛ امام فرمود: خدا او را هدايت كرده است‌. آن‌شخص بر امام حسين ـ عليه السلام ـ حمله آورد كه نافع بن هلال در برابرش‌برآمده‌، او را مجروح كرد و بعدها بهبودي يافت‌.

از چهره‌هاي برجسته كربلا، يكي همين نافع بن هلال بِجِلي است‌. طايفه بجيله‌، از طوايف شيعه كوفه است‌كه بعدها نيز در ميان آنان شيعيان زيادي شناخته شده‌اند. از وي نيز تعريفي براي تشيع رسيده كه بسان آنچه در باره برير گذشت‌، جالب است‌. وقتي به‌ميدان مبارزه آمد، فرياد مي‌زد: أنا الجملي‌، أنا علي دين علي‌ّ. مزاحم بن حُرَيث‌به مقابله با او آمد و گفت‌: أنَا عَلي دين‌ عثمان‌. نافع پاسخ داد: أنت علي دين‌شيطان‌. پس از آن با هم گلاويز شدند تا نافع او را كشت‌.

ـ پس از مبارزه تن به تن برخي از اصحاب با كوفيان و كشته شدن شماري ازسپاه عبيدالله‌، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فرياد زد: اي احمق‌ها! شما با قهرمانان اين شهر مي‌جنگيد؛ كسي با آنان تن به تن به مبارزه نرود. آنها اندكند و شما با پرتاب سنگ مي‌توانيد آنها را از ميان ببريد. عمر بن سعد رأي ‌او را تصديق كرده‌، از سپاهش خواست تا كسي مبارزطلبي نكند. پس از آن‌عمرو بن حجاج از سمت راست سپاه كوفه بر سپاه امام يورش برد. [عمرو به‌سپاه كوفه فرياد مي‌زد:

يا أهل الكوفة‌! الزموا طاعتكم و جماعتكم‌، و لاترتابوا في قتل من مَرَق عن الدين و خالف الامام‌!]. اي كوفيان‌! اطاعت و جماعت خودرا نگاه داريد و در كشتن كسي كه از دين خارج شده و با امام خود مخالفت‌كرده‌، ترديد به خود راه مدهيد.

به احتمال شمار سپاه امام در اين لحظه 32 نفربوده است‌. خوارزمي با اشاره به اين رقم‌، مي‌نويسد: همين عده به هر كجاي‌سپاه كوفه كه يورش مي‌بردند، آن را مي شكافتند. لحظاتي دامنه جنگ بالاگرفت ودر اين ميان‌، مسلم بن عوسجه اسدي به دست دو نفر از كوفيان به‌شهادت رسيد. شهادت مسلم موجب شادي سپاه كوفه شد و شَبَث بن ربعي كه‌خود امير بخشي از سپاه كوفه بود، متأثر شد.

وي به ياد رشادت‌هاي مسلم بن‌عوسجه در جنگ با مشركان در آذربايجان افتاد كه مسلم در آنجا شش نفر ازمشركان را كشته بود. امام حسين ـ عليه السلام ـ پيش از شهادت مسلم‌، زمانيكه هنوز رمقي در وجود او مانده بود، خود را به وي رساند و فرمود: رحمك ربّك يا مسلم‌.

آن گاه حضرت آيه فمنهم من قضي نَحْبَه و مِنْهُم من يَنْتظر رابراي وي خواند. حبيب بن مظاهر، دوست صميمي مسلم بن عوسجه هم كناراو آمد و او را به بهشت بشارت داد و گفت‌: اگر در اين شرايط نبودم‌، دلم‌مي‌خواست به وصاياي تو گوش مي‌دادم‌. مسلم بن عوسجه گفت‌: أوصيك بهذا ـ و اشاره به امام حسين ـ عليه السلام ـ كرد ـ أن تموت دونه‌، در راه او كشته ‌شوي و به دفاع از او جانت را بدهي‌.

حبيب گفت‌: به خداي كعبه چنين خواهم‌كرد. تعبير به اين كه مسلم بن عوسجه اوّل اصحاب الحسين بوده است كه‌شهيد شده‌، مي‌بايد اشاره به آن باشد كه نخستين شهيد در حمله عمومي سپاه ‌كوفه بوده است كه طبعا پس از تيراندازي عمومي اول و شهادت برخي ازمبارزان به صورت تك تك شهيد شده است‌.

با اين حال‌، در زيارت ناحيه‌، به‌طور كلي از وي به عنوان اولين شهيد كربلا ياد شده است‌: كنت أوّل من شري‌نفسه و أوّل شهيد من شهداء اللّه‌. (والله اعلم‌). پيش از اين از عبدالله بن عمير سخن گفتيم و اين كه يسار و سالم از موالي آل‌زياد را در ميدان كشت‌.

در اينجا، وقتي شمر از سمت چپ سپاه دشمن حمله‌كرد، بقاياي سپاه امام مقاومت كرد تا آن كه دشمن يورش همه‌جانبه‌اي آورد.اينجا بود كه عبدالله بن عمير كلبي به شهادت رسيد. در اينجا همسرش بر بالين او رفت و گريه كرد. شمر به يكي غلامان خود با نام رستم دستور داد تا با عمودي آهنين بر سر او بكوبد. رستم چنين كرد و آن زن نيز به شهادت رسيد.

در گزارش طبري‌، آمده است كه عبدالله پس از نبردي سخت‌، با حمله هاني بن‌ثبيت حضرمي و بكير بن حي‌ّ تيمي روبرو شد كه بر او يورش آوردند وعبدالله را به قتل رساندند. در انتهاي اين گزارش آمده است كه عبدالله بن‌عمير (كان القتيل الثاني من أصحاب الحسين‌) (پس از برير يا مسلم بن‌عوسجه‌) دومين شهيد از اصحاب امام حسين ـ عليه السلام ـ است‌.

در اين‌نبرد، بقاياي سپاه امام‌، چنان فشرده در كنار يكديگر قرار داشتند كه دشمن‌نمي‌توانست در آنان نفوذي داشته باشد. به ويژه آنان اطراف خيمه‌ها را كنده وآتش در آنها روشن كرده بودند و دشمن تنها از يك سوي مي‌توانست بر آنان‌ يورش برد. عمر سعد كساني را براي نفوذ در چادرها و كندن آنها از جاي‌، به درون محوطه خيمه‌ها فرستاد كه اين افراد توسط چند نفر از اصحاب امام‌محاصره و كشته شدند.

اين امر سبب شد تا عمر سعد دستور دهد تا چادرها راآتش بزنند. امام حسين ـ عليه السلام ـ فرياد زد: اجازه دهيد آتش بزنند، در هرحال جز از يك سمت نمي‌توانند بر شما حمله كنند. دشمن براي اين كه كار رايكسره كند، تصميم حمله به خيمه‌ها و آتش زدن آنها را گرفت‌.

شمر همراه سپاهش نيزه‌اش را به سوي چادر امام حسين ـ عليه السلام ـ پرتاب كرد و فريادزد: علي‌ّ بالنار حتي أحرق هذا البيت علي أهله‌، آتش برايم بياوريد تا اين خانه‌را بر سر اهلش آتش بزنم‌. در اينجا بود كه فرياد زنان و كودكان به آسمان رفته‌،همه از چادر بيرون ريختند. و در اينجا بود كه شَبَث بن ربعي شمر را توبيخ‌كرده‌، حركت او را زشت شمرد و شمر بازگشت‌.

زهير بن قين كه فرماندهي‌ناحيه راست سپاه امام را داشت‌، همراه با ده نفر به سوي شمر حمله كرده او رااز محل اقامت زنان و كودكان امام حسين ـ عليه السلام ـ دور كرد. اما شمر بر اوحمله كرده چند نفر از افراد وي را به شهادت رساند. نبرد ادامه يافت‌. اصحاب‌امام حسين ـ عليه السلام ـ يك يك به شهادت مي‌رسيدند و هر كدام كه شهيدمي‌شدند، نبود آنان كاملا احساس مي‌شد؛ در حالي كه كشته‌هاي دشمن به دليل‌فراواني آنان‌، نمودي نداشت‌. اين حوادث تا ظهر عاشورا ادامه يافت‌.

ـ نزديكي ظهر بود كه حبيب بن مظاهر به شهادت رسيد. واقعه از اين قرار بودكه ابوثمامه صائدي ـ كه از اصحاب امام علي ـ عليه السلام ـ بود ـ وقتي ديداصحاب تك تك به شهادت مي‌رسند، نزديك امام حسين ـ عليه السلام ـ آمد وگفت‌: احساس مي‌كنم دشمن به تو نزديك مي‌شود، اما بدان‌! كشته نخواهي شدمگر آن كه من به دفاع از تو كشته شوم‌. أما پيش از آن من مي‌خواهم در حالي‌خداي خود را ملاقات كنم كه نماز ظهر را با تو خوانده باشم‌. (أحب‌ّ أن ألقي‌ربّي و قد صلّيت هذه الصلاة الّتي دنا وقتها)

امام حسين ـ عليه السلام ـ فرمود:(ذكّرت الصلاة‌! جَعَلَك اللّه من المصلّين الذّاكرين‌) نماز را به ياد ما آوردي‌! خداوند تو را از نمازگزاران ذاكر قرار دهد. امام ادامه داد: از دشمن بخواهيدجنگ را متوقف كند تا نماز بگذاريم‌.

حُصَين بن نُمَير تميمي‌فرياد زد: نمازشما قبول نمي‌شود! در اين وقت‌، حبيب بن مظاهر فرياد زد: اي الاغ‌! نماز آل‌رسول الله قبول نمي‌شود، اما نماز تو قبول مي‌شود؟ در اين‌جا بود كه حبيب باحصين بن تميم درگير شد. حبيب در اين حمله با زخمي كردن اسب حصين‌توانست وي را به زمين بيندازد كه يارانش سر رسيدند و حصين را نجات‌ دادند. به دنبال آن با بديل بن صريم تميمي درگير شده‌، او را كشت‌. در اين‌وقت يك تميمي ديگر بر حبيب حمله كرده‌، او را مجروح كرد.

حصين بن‌تميم سر رسيد و شمشيرش را بر سر حبيب فرود آورد. در اين وقت آن فردتميمي از اسب پياده شد و سر حبيب را از تنش جدا كرد. حصين بن تميم براي‌افتخار، ساعتي سر حبيب را گرفته بر گردن اسبش آويخت‌؛ سپس آن را به آن‌مرد تميمي داد تا نزد ابن زياد برده‌، جايزه‌اش را بگيرد. شهادت حبيب‌، امام‌حسين ـ عليه السلام ـ را سخت تكان داد. (لمّا قُتِل الحبيب هدّ ذلك حسينا وقال عند ذلك: أحتسب نفسي و حماة أصحابي‌).

وقتي مرد تميمي به كوفه آمد،قاسم فرزند حبيب بن مظاهركه آن زمان نوجواني بيش نبود، از او خواست تاسر پدرش را به او بدهد تا آن را دفن كند. آن مرد نداد. قاسم چندان صبر كرد تازمان تسلط مصعب بن زبير بر كوفه‌، آن تميمي را كشت‌. در مقتل منسوب به‌ابومخنف كه بخش عمده‌اي از آن داستاني و بي‌مأخذ است‌، از شهادت دوبرادر حبيب با نام‌هاي علي و يزيد سخن گفته شده است‌.

ـ بنابر خبر منابع موثق‌، در اين هنگام حرّ بن يزيد رياحي و زهير بن قين بر دشمن يورش بردند و با حمايتي كه از يكديگر مي‌كردند، به نبرد با سپاه كوفه ‌پرداختند. پياده نظام‌ها به حرّ حمله‌ور شده‌، وي را به شهادت رساندند. منابع‌،برخي از رجزهاي حرّ را نقل كرده‌اند.

وي در اين رجزها از مقاومت خود دربرابر دشمن و عدم فرارش سخن گفته است‌. ابن اعثم مي‌گويد: وقتي حرّ مجروح شد، اصحاب او را نزد امام حسين ـ عليه السلام ـ آوردند در حالي كه‌هنوز رمقي در تن داشت‌. امام دستي بر صورتش كشيدند و فرمودند: أنت‌الحرّ! كما سمّتك أُمّك حرّا، و أنت حرٌّ في الدنيا و الاَخرة‌.

حكايت آوردن حرّ نزد امام حسين ـ عليه السلام ـ در مقتل مشهور و منسوب به ابومخنف‌، كاملا متفاوت نقل شده است‌. دشمن چندان حر را تيرباران كردند كه بدنش مانندآبكش شد. آنگاه سر او را قطع كرده و به سوي حسين پرتاب كردند. آنجاست‌كه امام دست به صورت او كشيد. اين روايت البته داستاني است‌. داستاني‌تر ازآن‌، حكايت مصعب برادر حر و فرزند حر با نام علي است كه دومي در سپاه‌كوفه بود و وقتي ديد پدر و عمو به شهادت رسيدند او نيز وارد ميدان نبرد شد؛تني چند نفر را كشت تا كشته شد!

ـ عاقبت ظهر شد و وقت نماز فرا رسيد. هنوز زهير و شماري اصحاب دراطراف امام بودند. امام نماز را به جماعت ـ در شكل نماز خوف ـ اقامه كرد. به‌اين ترتيب كه امام دو ركعت نماز ظهر را آغاز كرد در حالي كه زهير و سعيد بن‌عبدالله حنفي جلوي امام ايستادند. گروه دوم نماز را تمام كرده‌، آنگاه گروه ‌اول ركعت دوم را به امام اقتدا كردند.

در وقتي كه سعيد جلوي امام ايستاده بود، هدف تير دشمن قرار گرفت‌. بعد از پايان نماز هم‌، هرچه امام به اين سوي و آن‌سوي مي‌رفت‌، سعيد ميان امام و دشمن قرار مي‌گرفت‌. به همين دليل‌، چندان‌تير به وي اصابت كرد كه روي زمين افتاد. در اين وقت از خداوند خواست تا سلام او را به رسولش برساند و به او بگويد كه من از اين رنجي كه مي‌برم‌،هدفم نصرت ذرّيه اوست‌.

وي در حالي به شهادت رسيد كه سيزده تير بربدنش اصابت كرده بود. در واقع سعيد بن عبدالله بعد از نماز ظهر كه باز درگيري آغاز شده و شدّت گرفت‌، در شرايطي كه حفاظت از امام حسين ـ عليه‌السلام ـ را بر عهده داشت به شهادت رسيد. در اينجا بازهم دشمن به‌تيراندازي به سوي اسبان باقي مانده سپاه امام ادامه داد تا همه آنان را از بين برد.

در اين وقت زهير بن قين با رجزي كه خواند بر دشمن حمله كرد. در شعري كه از او خطاب به امام حسين ـ عليه السلام ـ نقل شده‌، آمده است كه امام راهادي و مهدي ناميده كه در حال رفتن به ملاقات جدش پيامبر، برادرش‌حسن‌، پدرش علي ـ عليه السلام ـ و عمويش جعفر و حمزه مي‌باشد:

أقْدِم هُدِيت هاديًا مهديًّا
فاليوم‌َ تَلقي جدَّك النبيّا
و حَسَنا و المُرتضي عليّا
و ذالجَناحين الفَتي الكميّا
و أسدالله الشّهيد الحيّا

دو نفر از كوفيان با نام‌هاي كثير بن عبدالله شعبي و مهاجر بن اوس بر وي حمله كرده او را به شهادت رساندند. در روايتي كه در امالي صدوق آمده‌، گفته شده است كه وي نوزده نفر را كشت تا به شهادت رسيد. در مناقب ابن‌شهرآشوب آمده است كه وي يك صد و بيست نفر را كشت‌، سپس به شهادت‌رسيد! اين آمارها غير واقعي است كه مانند آن در مناقب ابن شهرآشوب نسبت‌به برخي ديگر از ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ نيز داده شده است‌. (خدا داناست‌.)

ـ تا اين زمان هنوز شماري از ياران امام حسين ـ عليه السلام ـ سرپا بودند و به‌دفاع از آن حضرت‌، در برابر حملات دشمن مقاومت مي‌كردند.

در همين نبردها بود كه ياران‌، تك تك به شهادت مي‌رسيدند. خبر كشته شدن اين افرادكه حتي ممكن است برخي از آنان‌، پيش از ظهر به شهادت رسيده باشند، بيش‌از همه در فتوح ابن اعثم (و به نقل از آن در مقتل الحسين ـ عليه السلام ـخوارزمي و گاه مناقب ابن شهرآشوب‌) آمده است‌. اين قبيل مآخذ، گرچه ‌اخبار ريز قابل توجهي از كربلا به ما مي‌دهد، اما مي‌بايد با تأمّل بيشتري موردبررسي قرار گيرد.

عمرو بن خالد ازدي در شمار چنين افرادي است‌. وي رجزي خواند و جنگيد تا به شهادت رسيد. فرزندش خالد بن عمرو ازدي نيز پس از پدر به شهادت‌رسيد.

خوارزمي از عمرو بن خالد صيداوي نيز ياد كرده و نوشته است‌: وي‌ نزد امام آمد و گفت‌: قصد آن دارم تا به ديگر ياران بپيوندم‌. امام حسين ـ عليه‌السلام ـ به او فرمود: تَقَدَّم فا¤نّا لاحقون بك عن ساعة‌. پيش برو، ما نيز ساعتي‌ديگر به تو خواهيم پيوست‌.

سعد [شعبة‌] بن حنظله تميمي‌ مجاهد ديگري است كه با خواندن رجزي به‌ميدان رفته پس از نبردي به شهادت رسيد.

عمير بن عبدالله مَذْحِجي شهيد بعدي است كه رجزي خواند و به ميدان رفت‌و به شهادت رسيد. سوار بن أبي‌حُمَير به ميدان رفته مجروح شد و شش ماه بعد به شهادت رسيد. عبدالرحمان بن عبدالله يَزَني شهيدي است كه به نوشته ابن اعثم‌، پس از مسلم‌بن عوسجه به شهادت رسيده است‌. شعر وي در ميدان‌، مضمون مهمي درتشيع او دارد؛ به طوري كه شاعر خود را بر دين حسين و حسن معرفي مي‌كند.

أنا ابن عبدالله من آل يزن‌
ديني علي دين حسين و حسن‌
أضربكم ضَرْب‌َ فتي من اليمن‌
أرجو بذاك الفوز عند المؤتمن‌

زياد بن عمرو بن عريب صائدي همداني معروف به ابوثمامه صائدي كه نماز ظهررا به ياد امام حسين ـ عليه السلام ـ آورد، شهيد ديگر بعد از ظهر است‌. رجززيبايي از وي توسط ابن شهرآشوب نقل شده است‌.

ابوالشعثاء يزيد بن زياد كندي پيش روي امام حسين ـ عليه السلام ـ در برابردشمن ايستاد و هشت تير (و در برخي نقلها كه پيش از اين گذشت صد تير)رها كرد كه طي آن دست كم پنج نفر از سپاه كوفه كشته شدند. آنگاه كه دشمن‌درخواست‌هاي امام حسين ـ عليه السلام ـ را رد كرد، به سوي دشمن تاخت تاكشته شد.

نافع بن هلال بِجِلي كه پيش از اين اشاره به نبرد او با تني چند از كوفيان داشتيم‌،با تيراندازي دقيق خود دوازده تن از سپاه كوفه را كشت تا آن كه بازويش‌شكست‌. دشمن وي را به اسارت گرفت و شمر گردنش را زد. نوشته‌اند كه وي‌روي تيرهايش‌، نامش را نوشته بود و شعارش اين بود: «أنا الجملي أنا علي دين‌علي‌». وي در حالي به صورت اسير نزد عمر سعد آورده شد كه همچنان خون‌از محاسنش جاري بود و فرياد مي‌كشيد: لو بقيَت‌ْ لي عضدٌ و ساعدٌ ماأسرتموني‌؛ اگر بازو و دستي برايم مانده بود، نمي‌توانستيد مرا به اسارتدرآوريد.

وقتي شمر خواست گردنش را بزند، نافع گفت‌: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودي‌، براي تو دشوار بود كه پاسخ خون ما را در درگاه خداوند بدهي‌.ستايش خداي را كه آرزوهاي ما را [يعني شهادت‌] براي اجرا در دست‌بدترين‌ِ خلق خود قرار داد. پس از آن شمر وي را به شهادت رساند. گفتني‌است كه نافع از ياران امام علي ـ عليه السلام ـ و از تربيت يافتگان مكتب آن‌ حضرت بود.

ـ به تدريج شمار ياران امام اندك و اندك مي‌شد. افراد باقي مانده كه‌نمي‌توانستند به جنگ روياروي با دشمن بروند، تصميم گرفتند تا كنار امام‌بمانند و تا پيش از شهادتشان‌، اجازه ندهند امام به شهادت برسد. آنان در اين‌باره به رقابت با يكديگر مي‌پرداختند (تنافسوا في أن يقتلوا بين يديه‌). دوبرادر با نام‌هاي عبدالله و عبدالرحمان فرزندان عزرة‌ِ الغِفاري كه شاهد اين‌اوضاع بودند نزد امام آمدند، و اظهار كردند: دشمن نزديك شده است‌؛ اجازه‌دهيد ما پيش روي شما بجنگيم تا كشته شويم‌.

امام فرمود: مَرْحَبًابكم‌.خوارزمي گفتگوي اين دو برادر را با امام طولاني‌تر آورده است‌. آنان باگريه نزد آن حضرت آمدند. امام فرمودند: براي چه مي‌گرييد. شما تا ساعتي‌ديگر نورچشمان خواهيد بود. گفتند: ما براي خود گريه نمي‌كنيم‌؛ براي شمامي‌گرييم كه دشمن اين گونه شما را در محاصره گرفته است‌. ابومخنف اين‌حكايت را براي دو نفر ديگر با نام‌هاي سيف بن حارث هَمْداني و مالك بن‌عبدالله بن سُرَيع نقل كرده كه عموزاده و از يك مادر بودند، نقل كرده است‌.پس از حكايت گريه كردن و پاسخ امام‌، اين دو جوان‌، طبق رسم عرب‌، سلام‌خداحافظي دادند: السلام عليك يابن رسول الله‌. حضرت پاسخ داد: و عليكماالسلام و رحمة الله‌. آنان به ميدان رفتند، و جنگيدند تا به شهادت رسيدند.

ـ ابن اعثم در اينجا از چند تن از شهداي كربلا ياد كرده كه در مآخذ ديگر شرح‌نبردشان نيامده است‌. از آن شمار يكي عمرو بن مطاع جُعْفي است كه در فتوحاز نبرد، رجز و شهادتش ياد شده است‌. بلاذري و ابومخنف از او نامي به مياننياورده‌اند. همچنين ابن اعثم از يحيي بن سليم مازني ياد كرده كه رجزي‌خواند و عازم نبرد شد تا به شهادت رسيد. شهيد ديگري كه ابن اعثم از او يادكرده اما بلاذري و ابومخنف نامي از وي نياورده‌اند، قُرة بن ابي‌قُرة غِفاري‌ است‌. از وي نيز رجزي نقل شده و آمده است‌: فَقاتَل حتي قُتل‌. مورد ديگر، مالك بن انس باهلي‌است كه وي نيز با رجز خواني به سوي دشمن يورش بردو جنگيد تا كشته شد. بيتي از رجز وي جالب است‌:

آل علي‌ّ شيعة الرّحمان‌
آل زياد شيعة الشيطان‌

احتمال فراوان دارد كه مقصود از مالك بن انس باهلي‌، شخصي با نام أنس بن‌حارث كاهلي يا باهلي باشد كه روايتي از وي در منابع حديثي سني آمده واشاره به شهادت وي همراه امام حسين ـ عليه السلام ـ شده است‌؛ روايت چنيناست‌: عن الاشعث بن سحيم‌، عن أبيه‌، عن أنس بن حارث‌، قال‌: سمعت رسولالله (ص‌) يقول‌: ان‌ّ ابني هذا يُقْتل بأرض العراق‌، فمن أدركه منكم فلينصره‌،قال‌: فقتل أنس مع الحسين‌. انس بن حارث از رسول خدا نقل مي‌كند كه آنحضرت فرمود: اين فرزندم ـ يعني حسين ـ در سرزمين عراق كشته مي‌شود؛هر كسي او را دريافت‌، حمايتش كند. راوي مي افزايد: انس در كنار حسين ـعليه السلام ـ كشته شد.

ـ يكي ديگر از شهداي كربلا حنظلة بن أسعد شبامي عِجْلي است كه خبر وي‌را طبري آورده است‌. وي پيش روي حسين به طرف دشمن ايستاد و آيات‌عذاب مربوط به قوم عاد و ثمود را خواند و فرياد زد: يا قوم‌! لاتقتلوا حسينا،حسين را نكشيد، «فَيُسْحِتَكُم‌ْ بِعَذَاب‌ٍ وَقَدْ خَاب‌َ مَن‌ْ افْتَرَي‌» آنگاه امام حسين ـ عليه السلام ـ بر او رحمت فرستاد و فرمود: همين كه آنان دعوت تو را ردكردند، مستحق عذاب گشتند. پس از آن درخواست اجازه سفر آخرت وپيوستن به يارانش را كرد كه حضرت اجازه داد.

وي پس از سلام بر امام حسين ـ عليه السلام ـ و شنيدن پاسخ آن حضرت راهي ميدان شده‌، جنگيد تا كشته‌شد. بلاذري پيش از آوردن خبر شهادت عابس بن أبي‌شبيب شاكري [هَمْداني‌] اين نكته را يادآور شده است كه وقتي اصحاب باقي مانده مشاهده كردندنمي‌توانند بر دشمن حمله برند و از امام حسين ـ عليه السلام ـ دفاع كنند، ازايشان خواستند تا اجازه دهد پيش روي او بجنگند تا كشته شوند. عابس از اين‌گروه بود.

وي نزد امام آمد و گفت كه هيچ چيزي جز جانش ندارد كه تقديمكند. آنگاه با فعليك السلام و خداحافظي با امام‌، راهي ميدان شد. وي با شمشيرمي‌جنگيد و چون شجاع بود، كسي برابرش در نمي‌آمد. اندكي بعد، چندين‌نفر يكباره بر سر او ريختند و او را كشتند.شوذب كه از غلامان آزاد شده همين‌خاندان شاكري بود، همراه عابس به ميدان آمد. ابتدا شوذب و سپس عابس به‌شهادت رسيدند.

عابس وقت رفتن براي نشان دادن صحّت ايمانش به امام‌حسين ـ عليه السلام ـ عرض كرد: أُشهد اللّه أنّي علي هَدْيك و هَدْي أبيك.ابومخنف مي‌افزايد وقتي به ميدان رفت‌، دشمنان گفتند: شير شيرها آمد؛ كسي‌به تنهايي به مقابله با او نرود. عمر سعد گفت‌: او را سنگباران كنيد. عابس كه‌چنين ديد، زره و كلاهخودش را درآورد و به سوي دشمن تاخت‌. راوي‌مي‌گويد: گاه دسته‌هاي دويست نفري از برابرش مي‌گريختند. آنگاه از هر چندسو بر او يورش آوردند و او را كشتند؛ به گونه‌اي كه وقتي كشته شد، سرش‌ميان دستان چندين نفر بود و هر كدام ادعا مي‌كرد، وي او را كشته است‌.

ـ شماري ديگر از شهداي كربلا عبارتند از: بدر بن مغفل جعفي كه خبر رجزخواني و شهادت وي را بلاذري آورده است‌.بن معقل أصبحي كه رجزالكدن‌نيز رجزي خواند و به شهادت رسيد. رجز وي نشان از موضع شيعيانه ‌او دارد:
انّي لمن ينكرني ابن الكدن‌
انّي علي دين حُسين و حَسن‌

وي‌ّ از غلامان آزاد شده ابوذر غفاري است كه پيش روي چشمان امام حسين ـ عليه السلام ـ جنگيد تا به شهات رسيد. وي نيز در رجز خود دفاع از آل ‌محمد را هدف مبارزه خود خواند. وي بايد شيعه‌اي باشد كه در مكتب ابوذر غفاري ‌پرورش يافته است‌. خبر جنادة بن حارث انصاري را نيز ابن اعثم آورده و رجز او را كه ضمن آن بر وفاداري خود در بيعتش با امام حسين ـ عليه السلام ـ يادمي‌كند، نقل كرده است‌. فرزندش عمرو بن جناده نيز كه پس از پدر به ميدان رفت‌، رجزي طولاني خواند و جنگيد تا به شهادت رسيد.

رجز وي يك‌تحليل تاريخي از شرايطي است كه در زمان پيامبر خدا (ص‌) و پس از آن در مناسبت مؤمنان واقعي از مهاجر و انصار با قريش در زمان كفرشان از يك سوو زمان فسق و فجورشان از سوي ديگر، وجود داشته است‌. ابتدا از دشمني‌قريش با انصار و مهاجرين ياد مي‌كند و اين كه مهاجرين و سواران انصار،خون كفار را در عهد پيامبر (ص‌) ريختند. امروز هم بايد خون فجار و اراذلي‌كه به خاطر حمايت از قارون‌صفتان‌، قرآن را كناري نهاده‌اند، از نيزه‌هاي‌ مؤمنان ريخته شود فجاري كه به دنبال گرفتن انتقام بدر هستند. آنگاه سوگندمي‌خورد كه با تمام وجود و امكانات در برابر فساق بايستد. از طايفه جُعْفيان‌،حجاج بن مسروق جعفي در كنار امام حسين ـ عليه السلام ـ به شهادت‌ رسيد.

ـ چهار نفر يك جا شهيد شدند و بنا به گفته ابومخنف‌، شهادت اينان در آغاز نبردبوده است‌. اين كه مقصود از «اوّل قتال‌» چه زماني است‌، محل ترديد است‌. امابه هر روي ممكن است پس از تيراندازي عمومي دشمن و در آغاز نبردروياروي باشد. بسا مقصود نبردي باشد كه پس از نماز ظهر رخ داده كه احتمال‌آن اندك است‌. گفتني است كه در جريان شهادت اينان‌، عباس بن علي هنوز درميدان نبرد حاضر بوده است‌.

ابومخنف مي‌گويد: عمر بن خالد صيداوي‌، جابربن حارث سلماني‌، مجمّع بن عبدالله عائذي و سعد غلام آزاد شده عمر بن‌خالد صيداوي‌، چهارنفري به سمت دشمن يورش بردند. وقتي وارد دل سپاه‌كوفه شدند، دشمن آنان را محاصره و از بقيه افراد امام حسين ـ عليه السلام ـ جدا كرد. در اين‌جا بود كه عباس بن علي حمله كرده آنان را از محاصره‌درآورد، در حالي كه مجروح بودند.

در ادامه نبرد دشمن با شدت بخشيدن‌حمله بر آنان‌، اين چهار نفر را در يكجا به شهادت رساند. به نوشته بلاذري‌آخرين كشته از سپاه امام‌، و حتي پس از شهادت امام‌، سويد بن عمرو خثعمي‌بود كه مجروح افتاده بود؛ وقتي شنيد امام حسين ـ عليه السلام ـ به شهادترسيده است‌، كاردي برداشت و با همان به نبرد با دشمن شتافت تا آن كه دو نفراز كوفيان وي را به شهادت رساندند.

ـ شروع به نبرد از سوي اهل بيت امام حسين ـ عليه السلام ـ ، زماني بود كه ازياران كسي باقي نمانده بود. (فلم يزل أصحاب الحسين يُقاتلون و يُقْتلون حتي‌لم يبق معه غير أهل بيته‌) آن گاه اهل بيت وارد كارزار شده و شماري از آنان به‌شهادت رسيدند كه رقم آنان را كمتر از شانزده نفر ننوشته‌اند، و برخي از منابع‌نام بيش از بيست نفر را ياد كرده اند. فهرست اين افراد به نقل از محمد بن سعد(م 230) خواهد آمد.

شهداي خاندان رسول الله در کربلا

1. عباس بن علي بن ابي‌طالب‌: وي كه بعدها نسل و نوادگانش او را سقّامي‌ناميدند، مردي زيباچهره و بلند قامت بود كه وقتي سوار اسب مي‌شد،پايش به زمين مي‌رسيد. عباس پرچمدار سپاه امام حسين ـ عليه السلام ـ بود وآنچنان كه امام باقر ـ عليه السلام ـ فرموده است قاتلان وي زيد بن رقاد جَبنّي وحكيم بن طفيل سِنْبسي از قبيله طي بودند.

وي زمان شهادت 34 سال‌داشت‌.شيخ مفيد نوشته است‌: وقتي عباس فراواني كشته‌هاي ياران امامحسين ـ عليه السلام ـ را ديد، به برادران خود يعني فرزندان ام‌البنين گفت‌:پيش برويد تا ببينم كه براي خدا و رسول‌ِ او نصيحت كرديد. پس از آن همراه‌حسين بن علي به سمت فرات رفتند تا آب بردارند كه سپاه عمر بن سعد مانع‌آنان شدند. اينجا بود كه يكي از كوفيان تيري انداخت كه به دهان امام حسين ـ عليه السلام ـ اصابت كرد.

امام با دست خود آن تير را بيرون كشيده‌، خونش رابه آسمان پرتاب كرد و در حق دشمن نفرين كرد. در اين وقت‌، دشمن عباس رامحاصره و از امام حسين ـ عليه السلام ـ جدا كردند. عباس يك تنه مي‌جنگيد تاافتاد. زماني كه افتاد و به دليل جراحات نتوانست حركت كند، زيد بن ورقاء وحكيم بن طفيل او را كشتند. بلاذري در جاي ديگري مي‌گويد: برخي برآنند كه‌حرملة بن كاهل اسدي والبي‌، با كمك گروهي از سپاه‌، عباس بن علي بن‌ابي‌طالب را كشته‌، بدنش را پايمال كردند (و تعاوروه‌)؛ آن گاه حكيم بن طفيل‌طائي لباس عباس را از تنش درآورد. همين حرمله تيري هم به امام حسين عليه السلام ـ انداخت كه به لباس آن حضرت اصابت كرد.

ابوالفرج اصفهاني به‌نقل از امام جعفر صادق ـ عليه السلام ـ مي‌نويسد: مادر اين چهار فرزندـ ام‌البنين‌ ـ به بقيع مي‌آمد و ناله‌ها و گريه‌هاي سوزناكي سر مي‌داد؛ به طوري كه‌مردم اطراف او اجتماع مي‌كردند؛ حتي مروان بن حكم براي تماشا مي‌آمد ودر كنار بقيه به ناله و ندبه او گوش فرا مي‌داد. ابوالفرج خبري هم از قاتل عباس‌نقل كرده است كه بعدها صورتش سياه شده‌، مي‌گفت‌: اين پس از آني بود كه جواني از بني هاشم را كه روي پيشانيش آثار سجود بوده‌، به قتل رساند.

2. جعفر بن علي بن ابي‌طالب‌: (فرزند ام‌ّ البنين نوزده ساله‌) توسط هاني بنثُبَيت حضرمي كشته شد. در روايت امام باقر ـ عليه السلام ـ آمده است كه‌خولي بن يزيد اصبحي‌، قاتل جعفر بن علي بوده است‌.

3. عبدالله بن علي بن ابي‌طالب‌: (فرزند ام‌ّ البنين و 25 ساله‌) وي به دست هاني‌بن ثُبَيت حضرمي كشته شد. بلاذري نيز همين شخص را كشنده عبدالله بن‌علي دانسته و افزوده است كه وي سر او را آورده بود.

4. عثمان بن علي بن ابي‌طالب‌: (فرزند ام‌ّ البنين‌). وقتي به ميدان رفت‌، ابتداخولي بن يزيد تيري به او زد و سپس مردي از طايفه ابان بن دارم او راكشت‌.مادر هر چهار نفر گذشته‌، ام‌البنين عامريه از آل وحيد بود. دينوري بااشاره به اين مطلب مي‌نويسد: اينان از برابر امام حسين ـ عليه السلام ـ عبوركردند (يقونه بوجوههم و نحورهم‌) و سر و گردن را سپر بلاي او قرار دادند.آنگاه هاني بن ثبيت بر عبدالله حمله كرده او را كشت‌. آنگاه بر جعفر حمله‌كرد، او را نيز كشت‌. [خولي‌] بن يزيد اصبحي‌
ج‌هم تيري به عثمان بن علي زد واو را كشت‌. سپس سر او را از تنش جدا كرده نزد ابن سعد آورد و جايزهخواست‌. ابن سعد گفت‌: از اميرت ـ يعني ابن زياد ـ بگير. نوشته‌اند: عثمان‌همچنان اطراف امام حسين ـ عليه السلام ـ بوده‌، در دفاع از او مي‌جنگيد و هرطرف كه امام مي‌رفت‌، او هم مي‌رفت تا كشته شد.

5. ابوبكر بن علي بن ابي‌طالب‌: ابن سعد از قاتل او ياد نكرده‌، اما دينوري نوشته است كه وي با تير عبدالله بن عقبة الغنوي‌به شهادت رسيد. ابومخنف‌خبر كشته شدن وي را آورده اما افزوده است‌: و قد شُكّ في قَتَله‌. از امام باقر ـ عليه السلام ـ روايت شده است كه وي به دست مردي از طايفه همدان كشته شد.

6. محمد اصغر بن علي بن ابي‌طالب‌: وي نيز به دست مردي از طايفه ابان بن‌دارم كشته شد. اين خبر از امام باقر ـ عليه السلام ـ روايت شده است‌.

 

علی اکبر

7. علي اكبر: (فرزند ام‌ليلي و متولّد در زمان عثمان‌) بن حسين بن علي كهتوسط مرة بن منقذ بن نعمان عبدي‌ [عبدالقيس‌] كشته شد. ابومخنف‌، بلاذري و دينوري مي‌گويند: نخستين كشته از اهل بيت‌، علي اكبر بود. ابن اعثم‌نخستين شهيد را از اين خاندان عبدالله بن مسلم بن عقيل دانسته است‌. ابن سعد مي‌نويسد: مردي از اهل شام‌، علي اكبر را صدا كرد. مادر علي اكبر، آمنة‌دختر ابومرة فرزند عروة بن مسعود ثققي بود. مادر آمنه‌، دختر ابوسفيان بود.اين مرد شامي به جهت خويشي علي اكبر با آل‌ابي‌سفيان گفت‌: تو قرابتي بايزيد داري‌. اگر بخواهي تو را امان مي‌دهيم‌؛ هر كجا دوست داشتي مي‌توانيبروي‌. علي اكبر پاسخ داد: لقرابة رسول الله (ص‌) كانت أولي أن تُرْعَي من‌قرابة أبي‌سفيان‌. آنگاه اين رجز را خواند:

أنا علي‌ُّ بن حُسَين بن علي‌
نحن و رب‌ّ البيت أولي بالنبي‌ّ
تاللّه لا يَحْكُم فينا ابن الدعّي‌
أضرب بالسّيف أُحامي عن أبي‌
تاللّه لا يحكم فينا ابن‌ُ الدّعي‌

وي سپس به سوي دشمن رفت‌. (گويا دست كم يك بار حمله كرد و نزد پدرب ازگشت و مجددا حمله كرد. در اين وقت‌) مردي از عبدالقيس با نام مُرّة بن‌منقِذ بن نعمان در حالي كه علي اكبر نزديك پدرش ايستاده بود بر او حمله كردو ضربتي سخت بر وي وارد آورد. امام حسين ـ عليه السلام ـ نزد فرزندش‌آمد و گفت‌: قتلوك يا بُني‌ّ! علي الدنيا بعدك العفا، اي فرزندم تو را كشتند. بعد ازتو خاك بر سر دنيا؛ آنگاه او را به خود چسباند تا آن كه از دنيا رفت‌. با شهادت‌علي اكبر، زينب (س‌) سراسيمه از خيمه بيرون آمد و فرياد مي‌زد: وا أُخيّاه‌!يابن أُخيّاه‌! وي آمد تا خود را روي جنازه علي اكبر انداخت‌.

امام حسين ـ عليه‌السلام ـ دستش را گرفت و او را به خيمه بازگرداند. آنگاه به جواناني كه نزديكش بودند فرمود: برادرتان را برداريد. آنان او را برداشته در برابرخيمه‌اي كه در مقابلش مي‌جنگيدند، گذاشتند. مطالب فتوح تا اندازه‌اي بامنابع ديگر متفاوت است و دشواري‌هايي دارد. وقتي علي اكبر كه به نقل وي‌هيجده ساله بوده‌، به ميدان رفت‌، امام حسين ـ عليه السلام ـ سر بر آسمان برداشت و گفت‌: الّلهم أشْهِد علي هؤلاء القوم‌! فقد برز اليهم غلام أشبه القوم‌خَلقًا و خُلقًا و مَنطقًا برسول اللهّ‌. علي اكبر به ميدان رفت‌، جنگيد تا آن كه شاميان از دست او به ناله و فغان آمدند.علي اكبر كه جراحات فراواني برداشته‌بود، به سوي پدر بازگشت و اظهار كرد: چندان تشنه است كه نزديك است ازتشنگي بميرد! امام حسين ـ عليه السلامب ـ گريه كرد و فرمود: عزيزم‌! قدري‌ديگر بجنگ‌؛ به زودي از دست جدّت سيراب خواهي شد. علي اكبر حمله كردتا كشته شد.

8 . عبداللّه بن الحسن بن علي ـ عليه السلام ـ : مادر وي دختر سليل بن عبدالله‌(برادر جرير بن عبدالله بجلي‌) بود. به نقل از امام باقر ـ عليه السلام ـ قاتل وي‌حرملة بن كاهل اسدي بوده است‌. ابن اعثم از رجز و شهادت او ياد كرده است‌:

ان تُنْكروني فأنَا فَرْع الحسن‌
سِبْط‌ُ النبي‌ّ المصطفي و المؤتمن‌
9 . جعفر بن حسين بن علي‌.

10 . ابوبكر بن الحسن بن علي‌: دو نفر اخير به دست عبدالله بن عُقْبة الغنوي‌كشته شدند. روايت امام باقر ـ عليه السلام ـ در باره ابوبكر بن حسن نيز چنين‌است‌. عُمَري نسّابه‌، عالم قرن پنجم نوشته است كه ابوبكر كنيه عبدالله بن‌حسن بوده كه در كربلا كشته شد و خونش در بني غني است و حسين بن علي ـعليه السلام ـ سكينه را به عقد وي درآورده بود.

11 . عبدالله بن حسين‌: (فرزند رباب دختر امرؤالقيس‌) توسط حرمله‌كاهلي‌از طايفه بني‌اسد كشته شد. ابن سعد در جاي ديگري در باره عبداللهنوشته است‌: كودكي از كودكان حسين دويد تا آن كه در دامان امام حسين ـ عليه‌السلام ـ نشست‌؛ در اين وقت مردي تيري انداخت كه به گلوي او اصابت كردو او را كشت‌. در اين وقت حسين گفت‌: الّلهم ان‌ّ كنْت‌َ حبسْت‌َ عنّا النّصر،فاجعَل‌ْ ذلك لما هو خير في العاقبة و انْتَقِم لنا من القوم الظّالمين‌.

بلاذري هم از عبدالله بن حسين ياد كرده است كه حرملة بن كاهل والبي تيري‌بر او انداخت و او را كشت‌. ابومخنف مي‌نويسد: زماني كه حسين بن علينشست (و نتوانست روي پا بايستد و نبرد كند) كودكي به سمت وي آمد وروي زانوي آن حضرت نشست كه گويند عبدالله بن حسين بوده است‌.ابومخنف مي‌گويد: عقبة بن بشير اسدي به من گفت‌: امام باقر ـ عليه السلام ـ به‌من فرمود: يك خون از ما در ميان شما بني اسد هست‌. من گفتم‌: خداي شما رارحمت كند، گناه من چيست‌؟ و آن خون كدام است‌؟

امام باقر ـ عليه السلام فرمود: كودكي از حسين به سوي او آمد و در دامن او نشست‌؛ در همان حال‌يكي از شما بني‌اسد تيري انداخت و او را كشت‌. امام حسين ـ عليه السلام ـخون را گرفت و وقتي دستش پر شد، آن را به آسمان پرتاب كرد و گفت‌: خدايااگر نصرت خود را بر ما نفرستادي اين را در جايي كه خير است قرار ده و انتقام‌ما را از ستمكاران بگير.

ابن سعد جاي ديگري از فرزند سه ساله امام حسين ـ عليه السلام ـ ياد مي‌كندكه در جريان تيرباران عمومي دشمن به سمت امام حسين ـ عليه السلام ـمي‌آمد، و آن گاه كه تيرها از چپ وراست حضرت رد مي‌شد، تيري به اين‌كودك اصابت كرد. كسي كه تير زد عقبة بن بشر اسدي بود.

به احتمال آنچه درباره عبدالله بن حسين گفته شده‌، مربوط به كودكي از امام‌حسين ـ عليه السلام ـ است كه در برخي از منابع‌، همان علي‌ّ بن الحسين‌الاصغر است كه ميان شيعيان به همين نام شهرت دارد. اما نقلي كه در ميان‌شيعه رايج است‌، از فتوح ابن اعثم گرفته شده و در مآخذ كهن ديگر نيامده‌است‌.

ابن اعثم مي‌نويسد: در اين وقت براي حسين كسي نماند جز يك بچه‌هفت ساله و بچه شيرخوار ديگر. امام حسين ـ عليه السلام ـ نزديك خيمه آمدو گفت‌: اين طفل را به من بدهيد تا با او وداع كنم‌. بچه را گرفت‌، او را بوسيدو گفت‌: اي فرزندم‌! واي بر اين مردم‌، وقتي كه در قيامت‌، خصم آنان محمدباشد.

در اين وقت تيري زدند كه به گلوي علي اصغر خورد. امام حسين ـ عليه‌السلام ـ از اسب پايين آمد؛ با شمشير خود جايي را حفر كرده‌، بر او نمازخواند و دفنش كرد. بعد ايستاد و اشعاري خواند كه هفده بيت است‌! يعقوبي‌اشاره‌اي اجمالي به اين رخداد دارد. وي مي‌نويسد: طفلي را كه همان ساعت‌متولد شده بود! به دست امام حسين ـ عليه السلام ـ دادند تا در گوش او اذان‌بگويد.

در همان حال تيري آمد و در گلوي آن بچه فرو رفت‌. امام حسين ـ عليه‌السلام ـ تير را درآورد و گفت‌: واللّه لانت أكرم علي اللّه من النّاقة‌. به خداسوگند ارزش تو از ناقه (صالح‌) بيشتر است‌. در ارشاد شيخ مفيد در اين باره‌مطلبي نيامده است‌. عمري نسابه‌، عالم علوي نسب شناس قرن پنجم هجري‌ نيز دو علي براي امام حسين ـ عليه السلام ـ مي‌شناسد. علي اكبر كه در طف به‌شهادت رسيد و علي اصغريعني امام سجاد ـ عليه السلام ـ كه زنده ماند.

به هر روي‌، اين كه عبدالله بن الحسين‌، يعني همان كه به گفته مورخان در دامان ‌پدر در كربلا توسط حرمله تير خورد و به شهادت رسيد، همان علي اصغرباشد، كاملا محتمل است‌؛ به ويژه كه نامگذاري به «علي‌» بيش از آن كه نام كودك باشد، براي تيمّن و تبرّك به نام جدشان بود كه براي فرزندان بكارمي‌رفت و همزمان مي‌توانست نام عبدالله را نيز داشته باشد. البته اين يك احتمال است‌. شيخ مفيد از عبدالله بن حسن بن علي ياد كرده است كه در وقت‌تنهايي امام حسين ـ عليه السلام ـ به سوي آن حضرت دويد. امام حسين ـ عليه‌السلام ـ از زينب (س‌) خواست تا او را نگاه دارد؛ اما كودك گفت كه از عمويش‌جدا نمي‌شود.

وقتي ابجر بن كعب خواست شمشيري به امام بزند، كودكدستش را بالا آورد. شمشير به دستش خورده‌، قطع شده و به پوست آويزان‌شد. اين روايت در لهوف نيز آمده و در تصريح شده است كه حرملة او را كه دردامان عمويش نشسته بود، با تير زد. در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است‌: السلام علي عبداللّه بن الحسن الزّكي لعن الله قاتله و راميه حَرْملة بن كاهل‌الاسدي‌. آيا ممكن است عبدالله بن حسين‌، همان عبدالله بن حسن باشد؟ دررساله فضيل رسان ـ از اصحاب امام باقر و صادق 8 ـ كه فهرست شهداي‌كربلاست از عبدالله بن الحسين و عبدالله بن الحسن هر دو ياد شده است‌.

12 . قاسم بن حسن‌: وي توسط سعيد بن عمرو ازْدي كشته شد. ابن سعدمي‌نويسد: اين بچه در حالي كه پيراهني پوشيده بود و كفشي بر پا داشت كه بند لنگه چپ آن پاره شده و به پايش آويزان بود، به ميدان آمد. عمرو بن سعيدازدي‌[!] بر او ضربتي زد كه وي افتاد و در همان حال عمويش را صدا زد. امام‌حسين ـ عليه السلام ـ بر عمرو حمله كرد و عمرو كه دستش را بالا آورده بودتا از خود دفاع كند، دستش از مرفق قطع شد.

در اين بين‌، كوفيان براي نجاتعمرو هجوم آوردند كه در اثر اين هجوم و فشار عمرو زير دست و پاي اسبان‌كشته شد. امام حسين ـ عليه السلام ـ بالاي سر قاسم ايستاد و گفت‌: عزّ علي‌عمِّك أن تدعوه فلايُجيبك، أو يُجيبك فلا يَنْفعك. بر عمويت دشوار است كه‌او صدا بزني و نتواند پاسخت را بدهد، يا اگر پاسخ دهد، سودي براي تونداشته باشد. آن گاه امام حسين ـ عليه السلام ـ دستور داد تا قاسم را به خيمه‌آورده‌، نزد بدن علي اكبر گذاشتند.

ابومخنف گزارش شهادت قاسم را از زبان‌حُمَيد بن مُسلم اَزْدي‌، مفصّل‌تر آورده است‌: نوجواني به ميدان آمد، صورتش‌چون ماه‌؛ در دستش شمشير، پيراهن بر تن و كفشي كه بند تاي چپش باز بود،بر پا داشت‌. عمرو بن سعد بن نفيل گفت‌: من به او حمله مي‌كنم‌.

حُمَيد گويد: به او گفتم‌: سبحان الله‌! چرا تو؛ كساني هستند كه از تو كفايت مي‌كنند. گفت‌: به‌خدا به او حمله مي‌كنم‌. وي حمله كرده‌، شمشيري بر سر آن نوجوان نواخت‌.غلام با صورت به زمين افتاد و عمويش را صدا كرد. حسين مانند شيري خودرا بالين او رساند. آن حضرت ضربتي حواله عمرو كرد و زماني كه عمرودستش را جلوي شمشير گرفت‌، از مرفق قطع شد.

فريادي كشيد و كوفيان‌ آمدند تا او را از دست امام حسين ـ عليه السلام ـ نجات دهند كه در آن حيص وبيص زير پاي اسبان كشته شد. حسين بالين آن نوجوان آمد، در حالي كه‌پاهايش را تكان مي‌داد و روي زمين مي‌كشيد. امام حسين ـ عليه السلام ـ گفت‌: دور باشند از رحمت خدا مردماني كه تو را كشتند. در قيامت كسي جز جدّ تو خصم آنان نخواهد بود.

بعد گفت‌: عزّ واللّه علي عمّك أن تدعوه فلايُجيبك أويُجيبك ثم لايَنفعك. آن گاه وي را در بغل گرفت و سينه او را به سينه‌اش‌چسباند. سپس وي را آورد و نزد فرزندش علي اكبر و ديگر كشته‌هايي كه ازاهل بيتش در آنجا بودند، گذاشت‌. پرسيدم‌: اين نوجوان كه بود؟ گفتند: قاسم‌بن حسن بن علي بن ابي‌طالب‌.

13 . عون بن عبدالله بن جعفر: توسط عبدالله بن قُطْبة الطائي كشته شد.بلاذري هم مي‌گويد كه عون توسط عبدالله بن قطبه كشته شد. دينوري از عدي [عون‌] ابن عبدالله بن جعفر ‌ ياد كرده كه به دست عمرو بن نهشل كشته شده‌است‌.مادر عون بنا به نقلي «جمّانه‌» دختر مسيب بن نجبه فزاري و بنا به نقل‌ديگر، زينب دختر علي بن ابي‌طالب ـ عليه السلام ـ بوده است‌.

14 . محمد بن عبدالله بن جعفر: توسط عامر بن نهشل تميمي كشته شد.

ابن سعد مي‌گويد: دو فرزند عبدالله بن جعفر به همسر عبدالله بن قطبة الطائي‌پناه بردند، در حالي كه بالغ نبودند. عمر بن سعد اعلام كرده بود: هر كس سري‌بياورد هزار درهم خواهد گرفت‌. عبدالله بن قطبه به منزل رفت‌. همسرش به‌او گفت‌: دو كودك به ما پناه آورده‌اند، دوست داري منت بر آنان بگذاري و آنان‌را به مدينه به خانواده‌شان بسپاري‌؟ گفت‌: آري به من نشانشان ده‌.

وقتي آنان را ديد، سرشان را از تنشان جدا كرد و سرها را نزد عبيدالله برد كه چيزي به اونداد (و به روايت بلاذري حتي دستور ويران كردن خانه‌اش را هم داد!) اين‌همان حكايتي است كه شيخ صدوق براي فرزندان مسلم بن عقيل روايت كرده‌است‌. بلاذري هم به روايتي ديگر به اختصار در دو سطر خبر اين دو كودك راكه آنان را از عبدالله بن جعفر دانسته‌، مانند آنچه را كه ابن سعد آورده‌، گزارش‌كرده است‌.

15 . مسلم بن عقيل بن ابي‌طالب‌: نماينده امام حسين ـ عليه السلام ـ در كوفه كه‌به دستور عبيدالله بن زياد در هشتم ذي حجه سال 60 كشته شد.

16 . جعفر بن عقيل‌: توسط بشر بن حَوَط همداني يا عروة بن عبدالله خثعمي‌كشته شد. بلاذري نفر دوم را قاتل جعفر دانسته‌، و دينوري هم مي‌نويسد:عبدالله بن عروه خثعمي با تيري او را كشت‌. روايت امام باقر ـ عليه السلام ـ نيز چنين است‌.

17 . عبدالرحمان بن عقيل توسط عثمان بن خالد بن اسير جهني و بِشْر [بشير] بن حَوَط قايضي‌ كشته شد. در انساب نام قاتل‌، نشر بن شوط عثماني ضبط‌شده است‌!

18 . عبدالله اكبر بن عقيل به دست عمرو بن صبح الصّدائي كشته شد. مدائني‌قاتل او را عثمان بن خالد جهني و مردي از همدان دانسته است‌.

19 . عبدالله بن مسلم بن عقيل‌: توسط عمرو بن صبح (صبيح‌) الصّدائي يا اسيدبن مالك حضرمي كشته شد. اين سخن ابن سعد است‌. در حالي كه بلاذري ودينوري نوشته‌اند: عمرو بن صبيح الصيداوي (به تفاوت نام پدر و لقب اوتوجه كنيد) او را با تير زد و پس از آن مردم كوفه بر سر عبدالله ريخته وي راكشتند.

ابومخنف پس از خبر شهادت علي اكبر مي‌نويسد: عمرو بن صبيح صدائي‌عبدالله بن مسلم را با تير زد، به گونه‌اي كه دستش با تير به صورتش چسبيد. پس از آن تير ديگري بر قلب او زد. بلاذري از رقاد الجنبي ياد كرده است كه‌ بعدها مي‌گفت‌: يكي از جوانان آل حسين را چنان تيري زدم كه همان طور كهدستش روي صورتش بود، دستش به صورتش چسبيد؛ و پس از بيرون كشيده‌شدن تير، هنوز نوك تير يعني پيكان آن در صورتش باقي مانده بود.

20 . محمد بن ابي‌سعيد بن عقيل توسط لَقيط بن ياسر جُهَني كشته شد.دينوري نام او را محمد بن عقيل بن ابي‌طالب ياد مي‌كند كه لقيط بن ناشرجُهَني با تير او را كشته است‌.

21 . مردي از آل ابولهب و طبعا هاشمي كه نامش روشن نشد.

22 . ابوالهيّاج از نوادگان ابوسفيان بن‌حارث بن‌عبدالمطّلب كه شاعر هم بوده‌در كربلا به شهادت رسيده است‌.

23 . سليمان غلام آزاد شده امام حسين ـ عليه السلام ـ كه به دست سليمان بن‌عوف حضرمي كشته شد. پيش از اين گذشت كه وي حامل نامه امام به شيعيان‌بصره بود، و در آنجا به دستور ابن زياد كشته شد.

24 . مَنْجح (يا مُنْجح‌) غلام آزاد شده امام حسين ـ عليه السلام ـ .

25 . عبدالله بن بُقْطر برادر رضاعي امام حسين ـ عليه السلام ـ كه در كوفه ازفراز قصر به پايين افكنده شد و به شهادت رسيد.

تا اينجا نام افرادي بود كه ابن سعد ياد كرده بود. اما برخي نام‌هاي ديگر:

26 . عبيدالله بن عبدالله بن جعفر: ابوالفرج اصفهاني به نقل از نسابه معروف‌يحيي بن حسن علوي مي‌گويد: وي نيز در طف همراه امام حسين ـ عليها السلام ـ به شهادت رسيد.

27 . محمد بن مسلم بن عقيل‌: بنا به روايت ابوالفرج‌، به نقل از امام باقر ـ عليه‌السلام ـ قاتل وي ابوجرهم اَزْدي و لقيط بن اياس جهني‌بوده‌اند.

28 . علي بن عقيل بن ابي‌طالب‌: ابوالفرج روايتي در باره شهادت وي در كربلاآورده است‌. وي در جاي ديگري‌، به نقل از محمد بن علي بن حمزه‌، خبري درباره كشته شدن ابراهيم بن علي بن ابي‌طالب در كربلا آورده و افزوده است كهدر هيچ كتاب نسبي يادي از او نيافته است‌.

29 . عبيدالله بن علي بن ابي‌طالب‌: خليفة بن خياط به نقل از «ابوالحسن‌»آورده است كه وي با امام حسين ـ عليه السلام ـ در كربلا شهيد شد. مادر وي‌،رباب دختر امري‌ء القيس بوده است‌. گفته شده است كه اين سخن خطاست‌؛زيرا وي در يوم المذار به دست اصحاب مختار كشته شد!

30 . ابوبكر بن القاسم بن حسين بن علي‌: خليفة بن خياط وي را نيز در جمله‌كشتگان كربلا دانسته است‌.

نظرات(۰ دیدگاه)

نظر شما چیست؟