دو لبه قیچی تمامتخواهی
- انتشار: ۱۲ میزان ۱۳۹۹
- سرویس: دیدگاهگوناگون
- شناسه مطلب: 95325

اینروزها اتّفاقات یکسانی در دو نقطه رخ میدهد که هردو نشانههایی از یک واقعیت است؛ هیأت طالبان در دوحه قطر هویت مذهبی شیعیان، حقوق زنان، دموکراسی، انتخابات، نظام جمهوری و کثرتگرایی را انکار میکند و آننها را خلاف اسلام میخواند و بر امارت اسلامی که در آن یکتن به نام امیر، صاحب اختیار جان و مال و ناموس مردم می شود اصرار میورزد. در نقطه دیگر؛ مرکز احصائیه در کابل زبان فارسی را به سه زبان دری، فارسی و تاجیکی تقسیم میکند و آن را در لیست زبانهای خارجی میگذارد. شهرداری در کابل بنرها و لوحههای فارسی را پایین میکشد و لوحههای پشتو را بالا میبرد و این کار را زیباسازی شهر مینامد.
هرچند این رویدادها در دو نقطه دور از هم و از دو منبع در ظاهر متخاصم رخ میدهد؛ امّا در تحلیل انگیزهها و پسزمینهها به یک نقطه واحد میرسند. هدف نهایی از تمامی این حوادث، تمامتخواهی و زورگویی بخشهایی افراطی پشتونها میباشد. پشتونهای تمامتخواه در دوحه و پاکستان یا در ارگ کابل هدف واحدی را تعقیب میکنند و آن تصاحب بلامنازع قدرت سیاسی و اقتصادی و کوتاه کردن دست تاجیکها، هزارهها و ازبکها از قدرت است.
البتّه این یک دیدگاه تاریخی در میان پشتونهاست و چیزی جدیدی نیست که طالبان یا کسان دیگری آن را آورده باشند. از امیر دوست محمّدخان و امیر عبدالرحمان خان و محمّدنادر خان و محمّدهاشم خان تا سردار داوود خان تلاش میکردند قدرت را تمام و کمال در اختیار بگیرند و اقوام غیر پشتون را به حاشیه برانند. زبان فارسی که بخشی مهمّی از هویت این اقوام و زبان فرهنگی و تمدّنی افغانستان است دایماً مورد خشم و کینه آنها قرار داشته است. در حالیکه خود به ناچار به فارسی سخن میگفتند؛ زیرا زبان پشتو ظرفیت آن را نداشت که معانی ظریف سیاسی و فرهنگی را انتقال بدهد.
بعدها روشنفکرانی مانند محمود طرزی و عبدالحی حبیبی، تلاش کردند زبان پشتو را از بیابانها و کوههای سلیمان به شهرها و آبادیها بیاورند، از آن در مطبوعات استفاده کنند و حتّی”پته خزانه” ساختندتا برای آن سابقه تاریخی بتراشند.
یکی از تئوریهایی که مورد توجّه و استفاده پشتونهای متعصّب قرار گرفت تقسیم زبان فرهنگ و تمدّن فارسی به سه زبان دری، فارسی و تاجیکی بود. تجزیه یک زبان به سه زبان نخست توسّط تئوریسینهای اتّحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی انجام گرفت. هدف این بود که جمهوریهای آسیای میانه تاجیکستان، ازبکستان، آذربایجان و ترکمنستان را در روسیه هضم و حل کنند. برای رسیدن به این هدف باید این کشورها را از گذشته تاریخی و تمدّنی خودشان جدا و ارتباط فرهنگی، تاریخی و زبانی آنها را با کشورهای همسایهشان افغانستان، ایران و ترکیه قطع میکردند. لذا گفتند و نوشتند که زبان تاجیکستان تاجیکی است و نه دری و فارسی و نتیجه گرفتند که تاجیکستان هیچ ارتباط زبانی، تمدّنی و تاریخی با کشورهای فارسی زبان ندارد. در شاهنامه فردوسی، مثنوی مولانا و دیوان حافظ شریک نیست. این کشور باید تاریخ خود را با تکیه به اتحاد جماهیر شوروی بسازد.
البتّه روسها از این کار خود هدف دیگری نیز داشتند و آن ایجاد اختلاف بین کشورهای منطقه بود. از آن پس مولانا لحاف ملا نصرالدّین شد؛ تاجیکها، ایرانیها و افغانستانیها هر کدام مدّعی مالکیت آن عارف جهانی شدند. چون زبان، فرهنگ و تمدّن این سه کشور از هم جدا شده بود و حالا نوبت آن بود که میراث این تمدّن را تقسیم کنند.
پشتونهای تمامتخواه این تئوری روسی را گرفتند و گفتند و نوشتند که زبان افغانستان دری است و فارسی زبان ایرانیان است و در افغانستان زبان خارجی به حساب میآید. بر این اساس در برابر واژههای دانشگاه، دانشکده، دبیرستان، دبستان و … میایستند و استدلال میکنند که اینها کلمات خارجی است و نباید در افغانستان به کار برده شود.
البتّه این تئوری مورد استقبال ملّیگرایان ایرانی نیز قرار گرفته است؛ آنها فکر میکنند که با این تئوری، مشارکت افغانستان در زبان فارسی پایان مییابد و مولانا و فردوسی و سنایی و دیگر مفاخر زبان فارسی بلامنازع از ایران میشود.
امّا تندروان پشتون مانند طالبان، جنرال طاقت، اسماعیل یون و … پا را از این فراتر گذاشته میگویند افغانستان سرزمین افغانهاست. اقوام دیگر در این سرزمین مهاجر هستند؛ ازبکها از ازبکستان آمده و ترکمنها از ترکمنستان و تاجیکها از تاجیکستان و هزارهها معلوم نیست از کجا آمده اند. این اقوام اگر حاکمیت مطلق پشتونها را نمیپذیرند، باید به همان جا بروند که از آنجا آمدهاند. مولوی نیازی در مزارشریف عین همین سخن را گفته بود.
در حالیکه مطالعه تاریخی زبان فارسی به روشنی نشان میدهد که افغانستان امروز و خراسان دیروز گهواره و خاستگاه زبان فارسی است. فارسی از بلخ، طخارستان و غزنی و هرات به سمت غرب گسترش یافته است. این را دانشمندان ایرانی مانند دهخدا در دانشنامه و خانلری در تاریخ زبان فارسی خود بیان کردهاند.
واقعیت مسلّم این است که این حوزه فرهنگی و تمدّنی شامل افغانستان، ایران و تاجیکستان یک زبان بیشتر نداشته و ندارد و آن فارسی یا فارسی دری است که لهجههای گوناگون دارد؛ مانند لهجه کابل، بلخ و هرات و لهجه تهران، اصفهان و شیراز و لهجه دوشنبه و بخارا.
پشت همه این تنگنظریها، تعصّبها و تبعیضها یک چیز نهفته است و آن قدرتطلبی است. آنها که فارسی را در لیست زبانهای خارجی میگذارند و لوحههای آن را از سطح شهر کابل جمع میکنند؛ آنها که مذهب شیعه را نمیپذیرند و در برابر حقوق بشر، دموکراسی، حقوق زن و عدالت سنگر میگیرند یک چیز میخواهند؛ قدرت کامل و سروری مطلق بر افغانستان که عبارت دیگرش دیکتاتوری و استبداد است. همان استبدادی که به گفته استاد سرور دانش ۲۵۰ سال جز عقبماندگی، فقر و جهل حاصلی نداشته است.
امّا متعصّبان تمامتخواه باید درک کنند که زمان حکومتهای استبدادی و تکنفری به هر نامی که باشد سپری شده است. دیگر کسی از آزادی، حقوق بشری و حق تعیین سرنوشت خود نمیگذرد. جان میدهد و از آزادی و حقوق خود دفاع میکند.
من از طالبان ریشدار لنگی به سر و طالبان بیریش نیکتایی به گردن میخواهم چشم خود را به روی حقیقت باز کنند؛ منی فارسی زبان شیعه برای تأمین صلح و امنیت و خیر و صلاح کشورم افغانستان با کسانی که هویت مذهبی و زبانی مرا قبول ندارند مذاکره میکنم. تلاش میکنم با آنها به تفاهم برسم و در خانه مشترک زندگی کنم و در ویرانههای کشورم نهال آبادی و آزادی بکارم. آنها نیز کمی به خود آیند و بیش از این بر طبل ویرانی و جنگ نزنند.
سید اسحاق شجاعی
نظرات(۰ دیدگاه)