بهار در ویرانه جان و جهان انسان امروز
- انتشار: ۲۱ حوت ۱۳۹۷
- سرویس: اجتماعیسیاست
- شناسه مطلب: 54691
دنیای ما بیش از هر زمانی بد شده است. دنیایی که همه سالهای آن به تعبیر شاملو «سال بد، سال باد» است. دنیایی که در آن انسان در کلیت خود، یا ظالم است یا مظلوم، یا قاتل است یا قربانی، و بیرون از این دو حالت در نظام سیاسی ـ اقتصادی جهان و منظومه مدیریتی انسان مدرن، جایگاهی برای او وجود ندارد.
دنیایی که باید جایی خوب و امن و آرام برای زیست مبتنی بر همبودهگی انسانی باشد و آدمیان با بهرهگیری از فرصتهای حیات و امکانات معیشتیای که سخاوت طبیعت در اختیار آنان گذارده است، به تعالی و تکامل معنوی و فربهی فضایل اخلاقی خود بیندیشند و در تعاملی دوستانه با طبیعت به باروری و باردهی آن کمک کنند، کمر به نابودی دشمنانه آن بستهاند.
دنیای ما دنیایی است که در آن ویرانی طبیعت با هزینههای سنگین و سرسامآور جنگ و تولید فقر و ترانزیت مرگ صورت میگیرد. فنّاوری نیز حتی با تعطیلی و توقف جنگها ـ که در روزگار کنونی چیزی شبیه به محال است ـ کار تخریب و تباهی زمین را بدون توقف و بهمثابه مأموریتی شیطانی بهپیش میبرد.
بر پایه آمارهای سازمانهای رسمی جهان «در تایلند از ابتدای سالهای 1960 تاکنون تقریباً نیمی از جنگلها، و در فیلیپین حتی بیش از نیمی از جنگلها ویران شدهاند. از بیشههای عظیم برازیل تا سال 1975 حدود 5% و اما در 1988، 12% از آنها از بین رفتهاند. خسران سالانه این تخریب، تاکنون بیش از حدود 11 میلیون هکتار ذکر شده است که در هرسال مطابق است با وسعت اتریش و یا بهاندازه 20 زمین فوتبال در دقیقه. این ارقام، حاصل نظرسنجی اولیهای است که سازمان تغذیه جهانی و اتحادیه وابسته به آن (فائو FAO) آن را در سال 1982 انتشار داده است. هرسال بالغ بر 5/7 میلیون هکتار از جنگلها و 8/3 میلیون هکتار از بیشههای پراکنده نابود میشوند که آن را فائو با مدد گرفتن از بهترین علوم و با صداقت کامل اعلام نموده است؛ ولی این آگاهی صرفاً نامشخص بوده و هست و میزان این ویرانی به گونههایی چند ناتمام و ناقص است. توجهات جدیدتر به حوزه جهانی، تصویری بسیار تیرهتر از این را ظاهر میسازد. فقط در محدوده آمازون برازیل در سال 1987 طبق این گزارش، حدود 21 میلیون هکتار از جنگلها نابود شده است و قطعاً این آمارها تخمینی هستند. ماهوارهها یا گرمای سطوح آتشگرفته را و یا وسعت توده ابرها را اندازه میگیرند و در این اثنا به نتایج متفاوتی میرسند.»
این، تنها آماری بسیار قدیمی از تخریب طبیعت و مرگ درختان و جنگلها بهوسیله بشر مدرن در اثر توسعه شهرها و اتکا به خرد خودبنیاد برای سیطره بر طبیعت بهوسیله فناوریهای فوق پیشرفته تکنوژیک است. اکنون اما از این ویرانیها آمارهای تازه و بهروز منتشر نمیشود؛ زیرا بشر امروز بیش از گذشته دروغگو و پنهانکار و نهانروش شده است.
همچنین این آمارها، هیچ ربطی به تباهیهای ناشی از جنگ و کشتار و ویرانی با سلاحهای کشتار جمعی مدرن و خودکار ندارد که هزینههای معنوی انسانی، و مادی مدنیاش بهمراتب سنگینتر و سرسامآورتر از تخریب طبیعت و زیستبوم انسانی و حیوانی است.
در چنین دنیایی که بیشازپیش خود را ویران میکند، سخن گفتن از آمدن بهار، سهل ممتنع است؛ بهویژه وقتی پاسداشت بهار، سنت ستودهای است که از پیشینیان ما به میراث رسیده و در هر جامعهای متناسب با فرهنگ و باورهای اجتماعی آن، در قالب آیینها و برنامههای آمیخته با شادمانی و نشاط ناشی از نوشدهگی یا نوشوندهگی بهاری برگزار میشود.
سهل است از این جهت که حرفها و حدیثهای رسانهای مدیران سیاسی ـ اقتصادی امروز و آینده دنیا، معطوف و مبتنی بر امید به بهبودی وضعیت جهان است؛ به این دلیل که دلالان سیاست و فکر و فرهنگ، بیش از همیشه، از عقلانیت در تصمیمسازیهای کلان جهانی در پرتو رعایت حقوق بشر و کرامت انسان و حفظ محیط زیست و توجه به آزادیها و بایستههای حقوقی انسان دم میزنند، و این به شکل بسیار فریبنده و اغواآمیزی، سطحینگران خودباخته در برابر شکوه شیطانی و دجالی تمدن صنعتی و فراوردههای مادی و محصولات تکنولوژیک و هیاهوپیشهگیها و هوچیگریهای ارباب ارابهدار سرشت و سرنوشت جمعی عوام کالانعام را باورمند به بهبودی اوضاع انسان و جهان میکند و در خلسه برخاسته از خوشبینی بیمبنای سادهلوحانه، در او امید به آینده درخشان را بیدار و بالنده میسازد! و ممتنع است از این جهت که هر بهار، باید امید و آغازی باشد برای ساخت جهانی با ساحت بلند «پاسداشت دیگری» و به رسمیت شناختن دیگران بهمثابه انسانهایی که درست بهاندازه ما ـ من و تو ـ حق دارند باشند! اما این حق از آنان ـ از ما ـ گرفته شده است!
حقیقت این است که انسان امروز انسان نومید است. او در هیچیک از مقاطع و مواقع حیات جمعی خود در سیاره خاکی، این اندازه گرفتار و هراسان و آشفته و آسیمهسر نبوده است؛ زیرا او در دنیایی زندگی میکند که همهچیزش ترسناک است، و هیچچیزی به هیچچیزی بند نیست. به همین دلیل و به دلیل درک درستی که او از محیط پیرامون و زیستبوم جهانی خود دارد، از هر چیزی میترسد، از جنگ، از رکود اقتصادی، از بیکاری، از بیسرپناهی، از اخراج شدن از اداره و از دست دادن شغل، از تروریست، از تنهایی و… بدینگونه است که صورت نوعی انسان معاصر، از نومیدی جمعی و گسست گسترده روان کلی او محاکات میکند. این را بیش از هر چیزی در انتخاباتهای دموکراتیک (!) دنیا میتوان ردگیری و نشانهگذاری کرد. کار ویژه انتخاباتهای مدرن و دموکراتیک، که میلیونها انسان را از خانههای خود بیرون میکشد تا مثلاً به آنان مجال نقشآفرینی در تعیین سرنوشت سیاسی و ملی خود بدهد؛ دور کردن مقطعی آنان از نومیدیها و اندوهناکیهای بیپایان روح خسته و افسرده خود است تا در افقِ امیدانگیزِ کاذبِ چیزی به نام انتخابات، روزنه هرچند کوچکِ گشایشی را جستجو کند.
نومیدی بهمثابه وجه مشترک و فراگیر انسانی در شرق و غرب عالم، چندان بر روح و روان جمعی انسان امروز مستولی شده که او را به امید گشایش روزنه رهایی از بحرانهای گرهناک و درازدامن روانی و اقتصادی و اجتماعی، به میدان انتخابات میکشاند تا با رأی دادن به دروغگوترین شبه انسانهای مدرن (سیاستمداران) و برگماشتن چیرهدستترین دروغگو بر اریکه قدرت و قدارهبندی، پریشانی و آشفتگی و سردرگمی و سرگردانی بازمانده از نظامها و سیستم ستممدار مدیریت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود را اندکی از یاد ببرد و با مُسکّن مقطعی «شاید این رئیسجمهور کاری از پیش ببرد»، خود را آگاهانه فریب دهد!
انسان امروز بیش از هر چیز به «امید» و «ایمان» نیاز دارد تا در پناه و پوشش آن بتواند بهجای «خودویرانگری» برآمده از ویرانی دنیای پیرامون به دست دجالان و دلالان سیاسی و اقتصادی، دنیایی امن و امیدانگیز برای «خود» و «دیگری» بسازد. کاری که هرگز از او برنمیآید؛ زیرا او همهچیزش را به رهبران و مدیران شیطانی جهان واگذار کرده و خود قادر به مدیریت تقدیر انسانی خود نیست. بشر مدرن، توانایی تصمیمگیری در مورد سبک زندگی و چگونگی اندیشه و نوع نظام سیاسی ـ اقتصادی خویش را ندارد. او به تمام معنا ابزار عملیاتیسازی سیاستهایی قرار گرفته که به تشدید وابستگی وی به مدیران سیستم بردهپرور نظام ستممدار شیطانی جهان میانجامد.
با وجود این، واگرایی و واماندگی رقتانگیز و آمیخته با گمراهی انسان امروز به هر میزانی که گسترده و ازهمگسسته باشد، آنچنان نیست که حتی کورسوی کمترین بارقه امید به رهایی را در همه افقهای حیات فردی و جمعی وی فرو کُشته باشد و او را در ظلمات زمانه و زمینه زیست شیطانی دجالمحور دنیای امروز، چندان بیپناه و بیچشمانداز به خود واگذاشته باشد که گویی دروازههای آسمان را با قفل هفتجوش نفرین و نفرت فروبستهاند، و دیگر هرگز امیدی به گشایش روزنه امید و ایمان نیست؛ زیرا که مولانا بهمثابه ابر انسان درمانگر درد بیخویشتنی ویرانگر انسان سرگردان در بیراهههای گمراهی، در دیوان شمس هزار آینهاش و با نگرش راهبردی عمیق مبتنی بر مبانی دقیق فلسفه تاریخ و انسانشناسی توحیدی آیندهگرا، نشانی امید را در ویرانهها میدهد که:
«هرکجا ویران بود آنجا امید گنج هست» و کجا ویرانتر از دنیای امروز؟ دنیایی که ویرانیهایش در ابعاد وسیع مادی و معنوی و اخلاقی، با هیچ مقیاسی قابل اندازهگیری نیست.
رابیند رانات تاگور، شاعر و عارف هندی نیز میگوید: «هر کودک با این پیام به دنیا میآید که هنوز خدا از انسان ناامید نیست.» آیا نمیتوان این سخن او را با دامنهای وسیعتر در مورد بهار هم تعمیم و تَسرّی داد و گفت: «هر بهار، نشانه در راه بودن بهار جانها و شادمانی روزگاران است؟» بهاری که تمام تاریخ منتظر ظهورش بوده و همه نسلهای انسانی، چشمبهراه آمدنش دوخته و آفرینش را از آغاز تا امروز برای برآمدن آفتاب درخشان ظلمسوز و ظلمتبرانداز وجود آن تنها ذخیره هستی، از افق بلند سپهر پهناور عدالتگستری توحیدی موعود اُمَم لحظهشماری کرده است.
پس بهار نودوهشت را با درود به ساحت بلند و بشکوه آن یار یگانه بیپناهان و بازسازنده جان و جهان ویران انسان، آغاز میکنیم: السلام علیک یا ربیع الانام و نضرة الایام!
راحل موسوی
نظرات(۰ دیدگاه)