حسین، یعنی بیداری!
- انتشار: ۸ سنبله ۱۳۹۹
- سرویس: دیدگاهدین و اندیشه
- شناسه مطلب: 93650
(نهضت کربلا از نگاه مولانا جلاالدّین بلخی)
کجایید ای شهیدان خدایی؟
بلا جویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکروحان عاشق؟
پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای ز جان و جاه رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی؟!
کجایید ای در زندان شکسته؟
بداده وامداران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده؟
کجایید ای نوای بی نوایی؟ (دیوان شمس، غزل ۲۷۰۸)
شهادت جانگداز امام حسین (ع) فرزند امام علی و نواسه پیامبر اسلام و جوانان و یارانش در سال۶۱ هجری از حوادث ماندگار و عبرت انگیز تاریخ بشری است. حادثهای که در یکطرف آن مجسمه تقوا، آزادگی، کرامت و انسانیّت به نام حسین ابن علی (ع) ایستاد تا از عدالت و ارزشهای انسانی دفاع کند و در این ایستادگی اخلاص و ایثار را به اوج رساند و به حقیقت و انسانیت آبرو داد. در طرفدیگر، یزید پسر معاویه برای رسیدن به قدرت و تکیه زدن بر سریر سلطنت و از میان برداشتن مخالفان سیاسی خود همه ارزشهای دینی و انسانی را زیر پا گذاشت.
قیام خونین امام حسین (ع) از آنزمان تا کنون توسط دوستداران آل پیامبر به ویژه شیعیان زنده و تازه نگهداشته شده است. شیعیان همهساله در ماه محرم، در سراسر جهان عزاداری، سینهزنی و نوحهسرایی میکنند. برگزاری این مراسم به معنای تجلیل همیشگی از آزادی، آزادگی، حقخواهی، عدالتطلبی و مبارزه با ظلم و ستمگران است. شیعیان اعلام میکنند که در دفاع از حقیقت، عدالت و ارزشهای انسانی و اسلامی در هرشرایطی آماده هستند. خون شهدای کربلا همیشه تر و تازه در رگهای دوستان اهلبیت میجوشد. نهضتها و قیامهای امامزادگان و عالمان و شیعیان جهان پس از حادثه عاشورا به دفاع از دین و عدالت گواه این مدعاست و خود بخشی از انگیزههای قیام و انقلاب عاشورا را تشکیل میدهد.
مولانا جلالالدّین محمّد بلخی عارف و اندیشمند بلندآوازه که از طرفی آینه اندیشهها، حوادث و عواطف روزگار خود و از جانب دیگر دوستدار پیامبر و فرزندانش بود، نمیتوانست از کنار نهضت حسینی و عزاداریهای شیعیان بیتفاوت بگذرد. به ویژه که بلخ زادگاه او، روزگاری یکی از مراکز شیعیان و علویان به حساب میآمد. علویانی که از فشارها و زندانهای حاکمان اموی و عباسی فرار میکردند و به بلخ و نواحی آن پناه مییافتند.
میپردازیم به نگاه خاص مولانا به حادثه کربلا و شهادت امام حسین (ع).
کربلا ، نماد رنج و اندوه
واژه کربلا چندین بار در مثنوی معنوی آمده است که همگی به معنای رنج و بلا و اندوه میباشد:
گفت دانم کز تجّوع وز خلا
جمع آمد رنجتان زین کربلا (۳/۷۲ )
هین! مدو گستاخ در دشت بلا
هین! مران کورانه اندر کربلا (۳/۸۳۱)
مسجدا ! گر کربلای من شوی
کعبه حاجت روای من شوی (۳/۴۲۱۳ )
مولانا در مثنوی از امام حسن و امام حسین (ع) به عنوان گوشوارههای عرش الهی نام میبرد که اشاره به حدیث رسول گرامی اسلام دارد؛ آن حضرت دو فرزند خود را به دوگوشواره عرش الهی تشبیه کرده است. مولانا میگوید:
چون که سبطین از سِرش واقف بدند
گوشواره عرش ربانی شدند
سبط اکبر و سبط اصغر به ترتیب از القاب حسن و حسین فرزندان علی ابن ابی طالب(ع) است که مولانا به آنها اشاره میکند و میگوید چون دو سبط پیامبر از اسرار الهی آگاه بودند، مقام گوشوارههای عرش خداوند را به دست آوردند.
مولانا در دفتر دوّم مثنوی داستان صوفی و فقیه و سیّدی را میآورد که بدون اجازه وارد باغی شده بودند، باغبان برای این که بتواند از عهده آنان برآید، بین شان اختلاف میاندازد؛ ابتدا صوفی را از باغ بیرون میکند. بعد سّید و به تعبیر مولانا شریف و شهزاده را. در آخر هم به حساب فقیه میرسد. باغبان هر سه نفر را دشنام میدهد امّا مولانا تنها به دفاع از سیّد بر میآشوبد و از او دفاع میکند:
وین دگر شهزاده و سلطان ماست
سیّد است، از خاندان مصطفاست
آن چه گفت آن باغبان بوالفضول
حال او بُد دور از اولاد رسول
گر نبودی او نتیجه مرتدان
کی چنین گفتی برای خاندان (۲/۲۱۷۶-۲۱۷۸ )
با شریف آن کرد مرد ملتجی
که کند با آل یاسین خارجی (۲/۲۲۰۳ )
مولانا این سؤال را مطرح میکند که چرا نسل ارتداد و فرزندان نابکار و دیوها و غولها به نسل پیامبر کینه دارند؟ چنان که یزید و شمر در کربلا با آل رسول کینه و دشمنی راندند؟
تاچه کین دارند دایم دیو و غول
وان یزید و شمر با آل رسول؟ (۲/۲۲۰۴)
مولانا در برابر یزید و حادثه کربلا موضع صریح و روشن دارد؛ او یزید و همدستانش را چون دیوها و غولهایی میبیند که به خاطر کشتن فرزندان پیامبر سزاوار لعن و نفرین ابدی هستند.
محبّت مولانا به امام حسین ناشی از ارادت او به پیامبر رحمت، حضرت محمّد (ص) است. وی چنانکه پیامبر اسلام را دوست دارد، فرزندان او را نیز دوست دارد:
صد هزاران آفرین بر جان او
بر قدوم و دور فرزندان او
آن خلیفه زادگان مقبلش
زاده اند از عنصر جان و دلش
گر ز بغداد و هری یا از ری اند
بیمزاج آب و گل نسل وی اند
شاخ گل هرجا که روید هم گل است
خمّ مُل هرجا که جوشد هم مل است
گر ز مغرب بر زند خورشید سر
عین خورشیدست نه چیز دگر
عیب چینان را از این دم کور دار
هم به ستّاری خود ای کردگار (۶/۱۷۵-۱۸۰ )
مولانا در دفتر ششم مثنوی با تفصیل بیشتری به شهادت امام حسین (ع) می پردازد: شاعری وارد شهر حلب می شود.(این شاعر احتمالاّ خود مولاناست که چندین سال در شهر حلب مشغول فراگیری دانش بوده است.) میبیند که مردم زندگی و کسب و کار خود را رها کرده اند و از صبح تا به شب برای شهدای کربلا عزاداری میکنند:
گرد آید مرد و زن، جمعی عظیم
ماتم آن خاندان دارد مقیم
ناله و نوحه کنند اندر بکا
شیعه عاشورا برای کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان
کز یزید و شمر دید آن خاندان (۶/۷۷۸-۷۸۰ )
شاعر از چند نفر میپرسد که چه مصیبت بزرگ، بر کدام انسان عظیم الشأن وارد شده است؟ کدام انسان شریف و مهم از دنیا رفته که شما خود را برای او هلاک میکنید؟ نام او را برای من نیز بگویید و اوصافش را شرح دهید. آخر من شاعرم، برای او مرثیه بسرایم و در این غم با شما شریک شوم. اما مردم جواب دیگری میدهند:
آن یکی گفتش که هی دیوانهای؟!
تو نهای شیعه، عدوّ خانهای
روز عاشورا نمیدانی که هست
ماتم جانی که از قرنی بِه است!؟ (۶/۷۸۹-۷۹۰ )
پاسخ شاعر غریبه به شیعیان چنین است:
پیش مؤمن کی بود این غصّه خوار
قدر عشق گوش، عشق گوشوار
پیش مؤمن ماتم آن پاکروح
شهرهتر باشد ز صد توفان نوح (۶/۷۹۱-۷۹۲ )
شاعر بر شیعیان ایراد میگیرد و میگوید از شهادت حسین قرنها گذشته و شما تازه خبر شده اید؟! آن مصیبت دلخراش را همگان میدانند و برآن فاجعه نوحه و عزا کرده اند. شما چرا دیر خبر شدهاید؟!
چشم کوران آن خسارت را بدید
گوش کرّان آن حکایت را شنید
خفته بودستید تا اکنون شما
که کنون جامه دریدید از عزا ؟!
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان !
زان که بد مرگی است این خواب گران (۶/۷۹۴-۷۹۶ )
مولانا در جواب آن شیعی به یک نکته مهم اشاره میکند: اینکه حادثه کربلا بزرگتر از آن است که تنها جان شیعیان از آن سوخته باشد و جانهای دیگران از آن مصیبت بیخبر و بیتأثیرمانده باشد؛ بلکه شهادت امام حسین و دیگر رادمردان کربلا آتشی بوده که جان همه مسلمانان را سوزانده است. مگر مسلمانی میتواند از آن حادثه عظیم و دردناک برکنار و بیطرف و بیخبر بماند؟!
در نهایت سخن مولانا خطاب به پیروان و دوستداران امام حسین (ع) این است که از حسین بیاموزید که همیشه بیدار و هشیار و در میدان باشید. در هر زمان با یزید بجنگید و مدافع حق، آزادی، جوانمردی، عدالت و مردم باشید. حسین از کشته شدن نهراسید، شما اگر میهراسید پس پیرو او نیستید.
آن که مردن پیش چشمش تهلکه است
امر لاتلقوا بگیرد او به دست
وآن که مردن پیش او شد فتح باب
سارعوا آید مر او را در خطاب
هرکه یوسف دید، جان کردش فدی
هرکه گرگش دید، برگشت از هدی
مرگ هرکس ای پسرهم رنگ اوست
پیش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست
پیش ترک، آینه را خوش رنگی است
پیش زنگی، آینه هم زنگی است
آن که میترسی ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار (۳/۳۴۳۴-۳۴۴۱ )
سیّد اسحاق شجاعی
نظرات(۰ دیدگاه)