تشیع؛ مذهب آینده
- انتشار: ۸ سنبله ۱۳۹۹
- سرویس: دیدگاهدین و اندیشه
- شناسه مطلب: 93653
اساساً اسلام دین آینده است؛ آینده هم به معنای فتح جهان و فراگیری اسلام به عنوان قالب غالب دینی در آینده و هم به معنای آیندهگرایی به مثابه یکی از مهمترین ویژگیهای دین خاتم. تأکید و تمرکز اسلام بر آخرت به عنوان پایانۀ بیپایان حضور انسان در هستی، مبین این معنا است که اسلام بیش از گذشته و اکنون، به آینده چشم دوخته و برای رهیدن از گذشته و اکنون و رسیدن به آیندهای امیدبخش و اطمینانآور، راهکارهای راهبردی رهاییبخش فراوانی فراراه مؤمنان به خود قرار داده است: آموزههای عملیاتی عبادی در ابعاد و اضلاع گوناگون.
تشیع نیز مذهب آینده است؛ مذهبی که نه متوطن در گذشته است و نه متوقف در اکنون، بلکه پیشرَو و پرشتاب و چهارنعل به سوی «آینده» میتازد. آیندهای که تشیع به افقهای روشن و درخشان آن چشم دوخته است در دو پایانۀ دنیا و عقبا محقق میشود: اصل انتظار و ظهور منجی به عنوان گرانیگاه امید و ایمان جمعی شیعیان، معطوف به حرکت این مکتب به سمت افقهای باز و بیپایان آینده است. این معنا را در خطبۀ ۱۶۰ نهجالبلاغه نیز اینگونه میخوانیم که: عِندَ الصباحِ یُحمَدُ القومُ السُّری: شبرَوانِ راهسِپار، صبحگاهان ستایش میشوند.
در عاشورا نیز امام حسین در حالی که آخرین نفسهایش را در باران خونین تیرها و ضرباهنگ تند و تبدار نیزهها و در چکاچاک چیرگی شمشیرهای یزیدیان میکشید، فریاد زد: هل من ناصرٍ یَنصُرُنِی؟: آیا یاریکنندهای هست که مرا یاری کند؟
آیا این فراخوان خونین طنینانداخته در دهلیزها و دالانهای سرد و ساکت و ساکنِ تاریخ، چیزی جز پویایی ناایستا و پایداری نامیرا و پیروزی نیروانای عاشورائی برای ساختن آیندهای آکنده از ایمان و امید و جوشش و جَرَیان جاودانه است؟ بدون شک نیست.
صاحب این فراخوان، نه به یاری ابناء بشر دل بسته بود و نه یاریگری آنان در لحظهای که او آخرین نفسهای خونآلودش را میکشید، یارای بازگرداندن وی به زندگی را داشت و نه او به هر قیمتی میخواست زندگی کند؛ وگرنه یزید به اندازهای سخاوتمند بود که اگر حسین با او بیعت میکرد، امتیازات بینظیر مادیِ فراهمآورندۀ رفاه معیشتی او و یارانش را به او پیشکش کند، اما این پسر فاطمه بود که گفت: والله! لا اُعطِیهیم بِیَدِی إِعطاءَ الذلیلِ و لا اَفِرُّ مِنهُم فِرارَالعَبِیدِ: به خدا سوگند، نه دست ذلت در دست آنان مینهم و نه مانند بردگان از میدان جنگ فرار میکنم.
پس فراخوان او برای شتافتن به یاریاش چه وجهی دارد؟
این فراخوان، برای معاصران او و حتی برای کسانی که در خود میدان نبرد و یا در نزدیک آن قرار داشتند و میتوانستند به یاری او بشتابند، نبود؛ زیرا امام حسین همان کسی است که با به صدا درآوردن مکرر طبل مرگ برای کسانی که از مدینه تا مکه و از مکه تا حوالی کوفه و کربلا او را آزورزانه برای رسیدن به مطامع و منافع مادی و مقام و موقعیت سیاسی همراهی میکردند، این حقیقت را جار زد که سرنوشت فرجامین این کاروان، مرگ است و کاروانیان جز در ایستگاه پایانی مرگ، فرود نخواهند آمد.
در مسیر کربلا نیز به کسانی همچون عبیدالله بن حُرّ جُعفی و عمرو بن قیس مشرقی و پسرعمویش که از همراهی با اردوی حسینی خودداری ورزیده بودند، به صراحت گفت: از ما دور شوید، آنقدر که صدای استغاثۀ مان را نشنوید و صحنههای رویارویی مان با سپاه شمر و شرک را نبینید؛ «زیرا به خدا سوگند، اگر صدای یاریخواهی ما به گوش کسی برسد و او به یاری مان نشتابد، خدا او را با ذلت به جهنم سرنگون خواهد کرد.»
بنابراین بخشی بسیار مهم و مبنایی از مدیریت کاروان حسینی، نصب فیلترهای بازدارنده از ورود عناصر و عواملی به این کاروان بوده است که ظرفیت معنوی ـ معرفتیِ درخور برای همراهی با عاشورائیان را نداشتهاند؛ زیرا دورنمای هدفگذاریشده برای آن حرکت حیاتبخشی که پابهپای مرگ به پیش میرفت، بسیار فراتر از رویدادهای مقطعی زمانمند و زمانبند سال ۶۱ هجری طراحی و تدوین شده بود و بر پایۀ آن، بایستی عاشورا خود به مبدأ تاریخ تحولات تازهای در حوزۀ دینداری و سیاستورزی و جنگ و صلح و اخلاق و معرفت و معناگرایی توحیدی تبدیل میشد و شد.
برای همین است که فروکاست عاشورا به یک نیمروز بریده و بیگانه از پیشینۀ مکتبی ـ تاریخی و پسینۀ بایستۀ پیامها و پیامدها و پیآوردهای امتدادیابندۀ این حماسۀ بشکوه و بینظیر تا عصر ظهور، جفایی برآمده از فهم فاسد و عقل عاجز و زمینی و زمینخوردۀ محاسبهگران کمیتانگار اعداداندیش در حق عاشورا و امام حسین است.
نگریستن از چنین منظری به عاشورا کار ما را در مخاطبشناسی «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین از این جهت دشوار و دردناک میکند که میبینیم همۀ نسلهای عاشورائی پس از عاشورا و پراکنده در همۀ عصرها و جغرافیاهای این سیارۀ رنج، بریده از تنوع فرهنگی و تشتت زبانی و تکثر تباری، پیامگیران
بیواسطۀ این پیام انقلابی الزامآورند و ما نیز به سهم خود، بخشی از میلیاردها مخاطب این فراخوان در روزگار پساعاشورا هستیم.
این دشواره اما زمانی مردافکن و کمرشکن میشود که ما جایگاه اکنون و آگاهی تاریخی امروز خود را با کسانی محاسبه کنیم که محضر امام را درک کرده بودند، اما فرودستی معرفتی شان یارای یاری وی را از آنان بازستانده بود. آنان در موقعیتی بودند که میتوانستند در یک چرخش زاویهدار انحرافیِ موجَّه و مُجوِّزدار، سرعت خود برای فاصلهگرفتن از امام خویش را چندان افزایش دهند که به سادگی خود را از تیررس صدای یاریطلبی او دور و شانۀ وجدان خود را از بار مسؤولیت در برابر فرزند پیامبر خویش، خالی و سبکبار کنند، اما ما این توانایی را نداریم؛ ما به کجا میتوانیم بگریزیم که فریاد هل من ناصر ینصرنی امام حسین در آنجا نرسیده و نپیچیده باشد و این صدای برآمده از آن گلوی بریده، گوش ما را از طنین و تکرار خود در هر کجای زمان و هر گوشۀ زمین نیاکَنَد؟
ولی ما مردمانی هستیم که خود را با به خواب زدن به کری زدهایم! و چه خوش گفتهاند که آن را که خواب است میتوان بیدار کرد، ولی آن را که خود را به خواب زده است با هیچ نهیبی نمیتوان از خواب پراند. با وجود این، چه بخواهیم و چه نخواهیم عاشورا ما را از این خواب سنگینِ آلوده به بیداری ذلتبار، بیدار خواهد کرد، اما با تاوانهایی که بر این به خوابزدگی تحمیل خواهد کرد و تاکنون نیز کرده است.
آنچه تا اینجای کار آشکار است این است که عاشورا مکتبی پیشتاز به سمت آینده است و اگر نمیبود اینقدر فراگیر و فراوان و بیمرزومهار و جاودانه و جهانی نمیشد. فریاد هل من ناصر حسین در گوش همۀ تاریخ طنینانداز است و همۀ عاشورائیانِ پساعاشورا را از سراسر عالم به یاری راه روشن و خط خونین و مکتب معرفتمدار عاشورا فرا میخواند و این یعنی پویایی و پایایی آیندهنگارانه و آیندهنگرانهای که در متن و بطن دینی ـ معرفتی این قیام همیشهقائم تعبیه شده است.
زمین تکچشم کور است و زمان گوش کر و انکار در انکار در انکار
ولی پیچیده در گوش کر تاریخ از حلقوم عاشورا صدای او
✍️ راحل موسوی
نظرات(۰ دیدگاه)