اروپا و بحران فرزندآوری: خاموشی تمدن در سایه رفاه
- انتشار: ۴ جوزا ۱۴۰۴
- سرویس: دیدگاه
- شناسه مطلب: 227428

در میان تمام بحرانهایی که تمدن غرب با آن دستوپنجه نرم میکند، شاید هیچیک به اندازه بحران فرزندآوری، ماهیت وجودی اروپا را به چالش نکشیده است. درحالیکه سیاستمداران اروپایی همچنان درگیر مسائل انرژی، مهاجرت، جنگ اوکراین، و تنظیم هوش مصنوعیاند، یک روند خزنده اما عمیق و تمدنسوز، در تار و پود جوامعشان رسوخ کرده: کاهش بیسابقه و مزمن نرخ زاد و ولد. امروز در بسیاری از کشورهای اروپایی از جمله ایتالیا، اسپانیا، آلمان، لهستان و حتی اسکاندیناوی، نرخ فرزندآوری به زیر ۱.۴ فرزند به ازای هر زن رسیده است؛ درحالیکه حداقل نرخ جایگزینی جمعیت ۲.۱ است. این اعداد، صرفاً دادههای آماری نیستند؛ بلکه خطوط پیشنویس فروپاشی تدریجی ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی هویتیاند.
کاهش زاد و ولد تنها به معنای تولد کمتر نیست، بلکه به معنای پویایی کمتر، خلاقیت کمتر، تولید کمتر، و در نهایت، افق کمتر برای تمدنیست که روزگاری پرچمدار توسعه و نوگرایی بود. جوامع سالخورده اروپا، بهزودی با شکاف عمیق میان جمعیت مولد و جمعیت مصرفکننده مواجه خواهند شد. نظامهای بازنشستگی، بهداشت عمومی، آموزش و حتی ارتشها، بدون نیروی انسانی جوان، قابل دوام نخواهند بود.
کشورهای اروپایی سالهاست برای پر کردن این خلأ، به پذیرش مهاجرین روی آوردهاند؛ اما مهاجرت بدون ساختار فرهنگی و برنامه ادغام اجتماعی، خود به بحرانی دیگر بدل شده است. رشد راستگرایی افراطی، تقابل هویتی، اسلامهراسی، و افزایش تنشهای قومی در بسیاری از شهرهای اروپا، مستقیم و غیرمستقیم، با بحران فرزندآوری گره خوردهاند.
علل این بحران را نمیتوان صرفاً به عوامل اقتصادی فروکاست، گرچه قیمت سرسامآور مسکن، بیثباتی شغلی و ناامنی آینده، از موانع مهم فرزندآوری هستند. اما مسئله عمیقتر است. در ریشههای آن، نوعی فردگرایی رادیکال، عرفیگرایی افراطی، افول نهاد خانواده، و جایگزینی معنا با مصرف نهفته است. در فرهنگی که آزادی فردی به ارزش مطلق بدل شده، مسئولیتپذیری بلندمدت – نظیر تربیت یک کودک – به مانعی برای تحقق «خود» تعبیر میشود. فرزند، بهجای آنکه ادامه حیات فرهنگی تلقی شود، یک پروژه پرهزینه و مزاحم تلقی میشود که مانع سفر، رشد شغلی یا استقلال فردی است.
جالب آنکه کشورهایی مانند فرانسه و مجارستان که بستههای تشویقی چشمگیر برای فرزندآوری ارائه دادهاند، نیز به موفقیت چشمگیری دست نیافتهاند. این مسئله نشان میدهد که سیاستگذاری اقتصادی بهتنهایی قادر نیست بر شکاف معنایی و ارزشی ایجاد شده در بطن جامعه فائق آید. اگر در دهههای گذشته کلیسا، سنت، و روایتهای فرهنگی، معنایی قدسی به مادری و پدری میبخشیدند، امروز در غیاب این منابع، پروژه والد شدن به تصمیمی صرفاً پراگماتیک و حتی بار اضافی تبدیل شده است. در این میان، تنها اقلیتهای مهاجر – بهویژه مسلمانان – هنوز الگوهای سنتی خانواده را حفظ کردهاند، و همین امر، سبب نگرانی نخبگان اروپایی از «تغییر چهره جمعیتی اروپا» شده است.
در نگاه کلان، بحران فرزندآوری اروپا را در برابر یک دوراهی تمدنی قرار داده است: یا باید با بازسازی فرهنگی عمیق، نهاد خانواده و ارزشهای پیوسته با آن را بازیابی کند، یا باید بپذیرد که تمدنش، بیصدا، در میان برجهای شیشهای و خیابانهای خلوت آینده، بهتدریج به خاموشی خواهد رفت. شاید روزی مورخان آینده، زوال اروپا را نه در جنگها یا بحرانهای اقتصادی، بلکه در امتناع آرام نسلها از تداوم خویش تحلیل کنند؛ امتناعی که از دل رفاه و فردگرایی متولد شد و در نهایت، خود رفاه را بلعید.
نویسنده: سید مصطفی موسوی
نظرات(۰ دیدگاه)