خر برفت و خر برفت

  • انتشار: ۶ جوزا ۱۴۰۴
  • سرویس: دیدگاه
  • شناسه مطلب: 227574

داستان «خر برفت و خر برفت» مولانا را شاید بیشتر دوستان خوانده یا شنیده باشند.

مولانا در دفتر دوم مثنوی، ذیل عنوان «فروختن صوفیان بهیمه مسافر را جهت سماع» حکایت می‌کند که:

درویش مفلوکی که از مال دنیا فقط یک الاغ داشت، در مسیر سفرش، به یک خانقاه صوفیان توقف نمود، الاغش را در پیش خانقاه بست و خودش داخل خانقاه رفت تا شاید صوفیان در غذای شب‌شان او را هم شریک سازند.

شب‌هنگام، صوفیان هماهنگی کردند و یک نفر چالاک‌تر خود را مأموریت دادند تا الاغ درویش بیچاره را در بی‌خبری خودش، ببرد و بفروشد و با قیمت آن، غذای مفصل و لذیذی برای اهل خانقاه تدارک ببیند.

چنین شد، خر برفت و صوفیان شاد شدند و شکم‌باد، صاحب خر نیز مست و شکم‌‌شاد.

صوفیان اکنون به جشن آغاز کردند، آتشی افروختند، دور آن به رقص آمدند و می‌سرودند: «خر برفت و خر برفت و خر برفت».

درویش بی‌خبر نیز که خیال می‌کرد آن جمله ذکر معمول سماع صوفیان است، با صوفیان همراه شده و از همه بلندتر داد می‌زد که: «خر برفت و خر برفت و خر برفت».

صبح صوفیان هرکدام به سویی رفته بودند و درویش که بیدار شد و خواست به مسیر خود ادامه دهد، الاغش را نیافت.

از نگاهبان خانقاه پرسید، او داستان فروش الاغ و ماجرای غذای شب را تعریف کرد.

درویش برآشفت که چرا شب به من نگفتی؟ نگهبان گفت: من آمدم که به تو اطلاع دهم، اما دیدم تو از همه بلندتر و شادتر فریاد خر برفت و خر برفت سر دادی، گفتم شاید با رضایت خودت خر برفته و فروخته شده است.

درویش مات و مبهوت در گوشه خانقاه نشست و زیر لب گفت: «لال شود زبانم که بدون فکر به حرکت درآمد و آواز خر برفت و خر برفت سرداد».

هرچند پیام اصلی این داستان، تقلید و همراهی کورکورانه با دیگران است، اما روزگار ما هم در این روزها از خیلی جهت‌ها، بی‌شباهت با این داستان نیست.

اکنون که طالبان تمام دارایی مادی و معنوی ما را به یغما برده و خلیل‌زاد و شرل بنارد و بسا کسانی دیگر در تلاش برای به رسمیت شناختن امارت آنان هستند، ما متأسفانه هم‌چنان با دامن زدن به مباحث پیش پاافتاده و با غلیان عصبیت‌های قومی که توسط دو جوان نپخته یا پیر خام مطرح می‌شود، همه به سرباز و لشکر آنان تبدیل می‌شویم، مشغول حمله بر همدیگر و در واقع مشغول حمله بر خود هستیم و با طالبان هم‌صدا می‌گردیم که: «خر برفت و خر برفت».

پنجشیر و تمام هویت آن را امروز ملا یحیی عنابی یک‌تنه تصاحب کرده است و هزاران عنابی دیگر در حال تکثیر و بازتولید و تازه از امر به معروف و نهی از منکر طالبان در این ولایت نیز شاکی است که چرا در وظایفش در این ولایت بیشتر سخت‌گیری نمی‌کند، وانگهی، ملت نجیب هفته‌هاست که در فیسبوک بر سر این ولایت و هویت مردم آن منازعه دارند.

جنگ و منازعه تنها بین قومی نیست و تنها بحث پنجشیر هم نیست، هزار نوع منازعه درون‌قومی نیز در جریان است.

آدرس‌ها و افرادی که به این فلاکت ما دامن می‌زنند و از سر بیکاری صبح تا شب در فیسبوک، یوتیوب یا تیک تاک هستند و در هر ساعتی هم یک پست می‌گذارند، اکثریت ما تا حدودی می‌شناسیم.

چرا باید همه لشکر بی‌مزد و مواجب آنان باشیم و همراهی کنیم؟

در نوشته‌ای، سه سال پیش، تشریح کردم که جریان‌های حذف‌شده‌ی غیرطالب یا ضد طالب، یک نقطه اشتراک دارند و چهارده نوع اختلاف. نقطه اشتراک همین است که از طالب خوش ما نمی‌آید، اما تنها این نیست، حقیقت آن است که اگر از تروریستان حاکم یک بار خوش‌مان نمی‌آید، از خود ما هم چهارده بار و به چهارده شکل خوش‌مان نمی‌آید.

تا این چهارده مشکل حل نشده است، حل مشکل طالب را حتا در تصور خود هم نباید بگنجانیم.

با وضع موجود، حساب دورنمای آینده را خواهیم داشت که چه خواهد بود و به کدام سو خواهد شد و به چه چیزی باید امیدوار باشیم.

تصور کنید اصلا طالبانی وجود نداشته باشد، ما بدون طالبان اگر فرصتی بیابیم، همدیگر را نخواهیم خورد؟

همین لشکریان قوم‌نگار فیسبوکی اگر روزی فرصت کنند به تفنگ و قدرت سیاسی دست یابند، روزگاری بدتر از آن‌چه را طالب بر سر ما آورده است، نخواهند آورد؟

محمد شفق خواتی

نظرات(۰ دیدگاه)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *